خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

قطعه‌ی ترکمن حسین علیزاده اصالتاً بی‌کلام است ولی خود او لااقل دوبار آن را با آواز تلفیق کرده. به‌نظرم آمد که خود قطعه‌ی بی‌کلام و همین‌طور اشعار و آوازهایی که با آن همراه شده با حال این روزهایمان متناسب است. برای همین شنیدنشان را پیشنهاد می‌کنم.

آواز متأخرتر را رها (که فامیلی‌اش را نمی‌دانم) خوانده. شعر از محمدرضا شفیعی کدکنی است و این‌طور آغاز می‌شود:

سوگواران تو امروز خموشند همه

که دهان‌های وقاحت به خروشند همه

گر خموشانه به سوگ تو نشستند رواست

زان‌که وحشت‌زده‌ی حشر وحوش‌اند همه

عبارت «وحشت‌زده‌ی حشر وحوش» تنها به‌لحاظ ادبی شاهکار نیست؛ به لحاظ تصویر دقیقی که از واقعیت امروز جامعه‌ی ما می‌دهد هم است. فیلم کنسرت را از اینجا می‌توانید ببینید. کاربران داخل ایران برای دیدن ویدئو به چیزی بیش از اتصال اینترنت نیاز خواهند داشت.

پیش از این هم محمدرضا شجریان روی این قطعه آواز خوانده که در آلبوم فریاد منتشر شده. شعر از فریدون مشیری است و این‌طور شروع می‌شود:

مشت می‌کوبم بر در

پنجه می‌سایم بر پنجره‌ها

من دچار خفقانم، خفقان

من به تنگ آمده‌ام از همه‌چیز

بگذارید هواری بزنم

به این‌جای آواز که می‌رسیم شجریان با تحریرهای آوازی‌اش هوار می‌زند. می‌دانیم که او شجریان است و بالاتر و بلندتر از این هم می‌تواند فریاد بزند؛ احتمالاً ولی فریادِ کسی که دچار خفقان شده است بلندتر از این نمی‌شود. صوتش را از اینجا می‌توانید گوش کنید.

۱ نظر ۲۵ دی ۹۸

جهان ممکنی را تصور کنید دقیقاً‌ شبیه به همین جهان خودمان، با این تفاوت: یک هفته پیش سپاه پاسداران در یک عملیات تروریستی مهم‌ترین ژنرال ارتش آمریکا را ترور می‌کند و مسئولیتش را برعهده می‌گیرد. رهبر ایران در حساب توییتر خودش پرچم ایران را پست می‌کند. ترامپ اعلام می‌کند که از ایران انتقام سختی خواهند گرفت. از این طرف، رهبر ایران اعلام می‌کند که در صورت حمله‌ی آمریکا به ایران، ۵۲ نقطه از اسرائیل را هدف قرار می‌دهیم. پیکر ژنرال ترورشده به آمریکا برگردانده می‌شود و با عزت و احترام به خاک سپرده می‌شود. بعد از آن، ارتش آمریکا با اعلام قبلی به چند پایگاه نظامی سپاه حمله می‌کند، و چون قدرت نقطه‌زنی دارد، بدون تلفات انسانی خسارت زیادی می‌زند. بعد از این ماجرا، ترامپ اعلام می‌کند که این فعلاً یک سیلی بود و بحث انتقام جداست. از آن طرف، رهبر ایران به آمریکا پیشنهاد مذاکره می‌دهد و اعلام می‌کند که ما با آمریکا در قضیه‌ی داعش همکاری خوبی داشتیم و همچنان می‌توانیم همکاری کنیم.

اگر این سناریو پیش آمده بود، چطور قضاوت می‌کردیم؟ آیا جز این بود که می‌گفتیم آمریکا حساب‌شده و باتدبیر عمل کرده؟ پس چرا بعضی‌ها زبانشان نمی‌چرخد که بگویند در جهان واقعی ایران حساب‌شده و باتدبیر عمل کرد؟! این همه زخم زبان که کسی را نکشته‌اند و پایگاه‌های خالی را زده‌اند برای چیست؟ هیچ حساب این را می‌کنیم که ما در مقابل قدرتمندترین ارتش جهان بودیم؟ و هیچ به این فکر می‌کنیم که پس از جنگ جهانی دوم، ما اولین کشوری‌ هستیم که مواضع آمریکا را رأساً مورد حمله قرار می‌دهیم؟ و از همه مهم‌تر، هیچ اهمیتی ندارد که حاکمان ما توانستند با خردمندی، کشور را از مهلکه‌ی یک جنگ خانمان‌سوز نجات دهند؟ چطور است که هرکاری جمهوری اسلامی کند برای بعضی‌ها بد است؟!

سخن آخر. کاش این رفتار حساب‌شده و توأم با بردباری حاکمان را در قبال مردم ایران هم می‌دیدیم. شکر خدا، خطر جنگ فعلاً از سرمان گذشت. برمی‌گردیم بر سر مواضع قبلی.

 

بعدالتحریر: خیلی از ما تلاش کردیم که در روزهای سخت به‌خاطر کشور و منافع ملی‌مان پشت حکومت و در مقابل دشمن متجاوز بایستیم. در فاجعه‌ی شلیک به هواپیما، حاکمان ما ولی دوباره نشان دادند که نمی‌شود ذره‌ای خوش‌بینی و حسن‌نیت به آنها داشت. خطای انسانی البته اجتناب‌ناپذیر است. آنچه قابل گذشت نیست چند روز دروغ‌گویی مداوم است. این‌طور تصور می‌کنم که اگر یک هواپیمای پرواز داخلی مورد هدف قرار گرفته بود و فشاری از طرف کشورهای دیگر نبود، غیر ممکن بود که حاکمان ما به قصورشان اعتراف کنند. این همان چیزی است که خطا را تبدیل به جنایت می‌کند.

۳ نظر ۱۹ دی ۹۸

فَمَنِ اعْتَدَىٰ عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَىٰ عَلَیْکُمْ [۱]

 

یک. ترور مهم‌ترین فرمانده‌ی نظامی یک کشور به‌وسیله‌ی ارتش کشور دیگر، چیزی جز شروع جنگ نیست. از این نظر، اگر خدای ناکرده جنگی در بگیرد، آمریکا شروع‌کننده‌اش بوده است.

 

دو. تابه‌حال بسیاری از ما (به‌درستی) منتقد و مخالف حکومت داخلی بودیم؛ علی‌الخصوص پس از آنچه در آبان ماه بر مردم ما رفت. برای این مخالفت، خیلی از ما استاندارد تقریباً روشنی داشتیم: زورگویی و قلدری حاکم داخلی را تاب نمی‌آوریم. اگر همین استاندارد را در شرایط فعلی اعمال کنیم، به‌نظر من غیر ممکن است که ترور سردار سلیمانی را محکوم نکنیم: زورگویی و قلدری قدرت خارجی را هم تاب نمی‌آوریم[۲]. کسانی که اولی را محکوم می‌کنند و دومی را نمی‌کنند استاندارد دوگانه‌ی بی‌وجهی دارند.

 

سه. اگر به کشور ما حمله‌ی نظامی شود، یک ایرانی نمی‌تواند همچنان با دو طرف درگیر مخالف باشد[۳]. در شرایطی که به خاک کشورت تجاوز شده، تو یا در جبهه‌ی کشورت و علیه متجاوز هستی، و یا در جبهه‌ی متجاوز و علیه کشورت. جنگ جایی برای جبهه‌ی سوم باقی نمی‌گذارد.

 

چهار. اگر به کشور ما حمله‌ی نظامی شود، اساساً اهمیتی نخواهد داشت که چه حکومتی در کشور ما برپاست و چه رفتاری با مردمش دارد. در چنان شرایطی، هیچ چیزی جز مقابله با حمله‌ی متجاوز خارجی اهمیت ندارد. آمریکا به جمهوری اسلامی حمله‌ی نظامی نمی‌کند، به ایران حمله‌ی نظامی می‌کند[۴].

 

پنج. طرفداران نظام که تکلیفشان معلوم است، امّا آنهایی که منتقد و مخالف بوده‌اند و هستند باید موقع جنگ تکلیفشان را روشن کنند: طرف کشورتان هستید یا طرف دشمن؟ و اگر طرف کشورتان نیستید، طرف دشمنید.

 

شش. بی‌شک سمت ایران می‌ایستم. تسویه حساب ما با جمهوری اسلامی می‌ماند برای بعد از جنگ احتمالی.

 

[۱] بقره: ۱۹۴. ترجمه‌ی فولادوند: پس هر کس بر شما تعدّى کرد، همان گونه که بر شما تعدّى کرده، بر او تعدّى کنید.

[۲] اینجا اساساً مهم نیست که سردار سلیمانی که بود و چه کرد. تنها چیزی که مهم است این است که او مهم‌ترین فرمانده‌ی نظامی کشور ما بود که به‌وسیله‌ی ارتش یک کشور دیگر، در کشور ثالثی ترور شد.

[۳] ولی مردم کشورهای دیگر می‌توانند؛ همان‌طوری که خیلی از ما در جنگ آمریکا علیه عراق با دو طرف مخالف بودیم.

[۴] چنان‌که رئیس جمهورشان با وقاحت و شناعت تمام تهدیدمان می‌کند که مکان‌های فرهنگی را هدف گرفته‌اند.

 

پی‌نوشت یک: ممکن است کسانی پس از خواندن این متن پیش خود بگویند که نفس نویسنده‌ی وبلاگ از جایی گرم بلند می‌شود و از آن‌سوی آب‌ها رجز می‌خواند؛ اگر راست می‌گوید برگردد و تفنگ دست بگیرد و برود بجنگد. به آنها می‌گویم که نه فقط در زمان جنگ، هر زمانی ببینم کشورم به من نیاز دارد برمی‌گردم. امّا اینکه کی و چطور می‌توانم کمک کنم را باید ببینم و بسنجم.

پی‌نوشت دو: دعا می‌کنم که جنگ نشود.

۸ نظر ۱۵ دی ۹۸

آقای محمدجواد لاریجانی (دبیر ستاد حقوق بشر قوه‌ی قضائیه) درباره‌ی اتفاقات آبان‌ماه گفته است: «یک تحرک سیاسی علیه ایران شکل گرفت که جمهوری اسلامی ایران افراد زیادی را کشته است در حالی که ۸۵ درصد کشته‌ها مربوط به نیرو‌های امنیتی یا افرادی بوده است که در حال دفاع از منازل خود در برابر تهاجم آشوب‌گران بوده‌اند و ۱۵ درصد کشته‌ها مربوط به نیرو‌های تروریستی است.»

نکته‌ی مثبت این آمار این است که آقای لاریجانی توانسته طوری درصدها را ارائه کند که ریخته شدن خون حتی یک معترض عادی هم بر ذمّه‌ی نظام نباشد، که از این لحاظ قابل تقدیر است. ولی متأسفانه خدمات نظام در جریان اتفاقات آبان‌ماه در این آمار غایب است که ممکن است منشأ سوء استفاده‌ی رسانه‌های بیگانه قرار گیرد. به ایشان پیشنهاد می‌کنم آمار را این‌گونه تغییر دهند که ذکری هم از خدمات نظام به‌میان بیاید:

۹۰ درصد کشته‌ها مربوط به نیرو‌های امنیتی یا افرادی بوده است که در حال دفاع از منازل خود در برابر تهاجم آشوب‌گران بوده‌اند و ۲۰ درصد کشته‌ها مربوط به نیرو‌های تروریستی است که در این میان، به اذن نماینده‌ی ولی‌فقیه در آسمان (خداوند) و با همکاری ملائکه و تلاش مجدانه‌ی مسئولان، ۱۰ درصد از کشته‌شدگان زنده شدند و به سر خانه و زندگی خود برگشتند.

۸ نظر ۲۷ آذر ۹۸

من این حروف نوشتم چنان‌که غیـر ندانست

تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

حافظ

 

نصف‌شب، کلاه‌به‌سرکرده و دستکش‌به‌دست‌ راه افتاده‌ام در برف‌ها. هنوز در شهر می‌شود جاهایی را پیدا کرد که برفش به پای بنی‌بشری نیالوده. همان‌‌جاها را پیدا می‌کنم و قدم می‌زنم. می‌خواهم آنجاها را هم بیالایم. اثری از سفیدی و تمیزی نباید بر این برف بماند. دست‌هایم را در جیب کاپشنم فرو برده‌ام. در سرم صدایی می‌شنوم که می‌گوید موقع راه رفتن روی برف دست در جیبم نکنم. برمی‌گردم و پشت سرم را نگاه می‌کنم. جز ردپاهایم چیزی نمی‌بینم. خیالات بوده لابد. محل نمی‌گذارم. چند قدم دیگر که برمی‌دارم باز صدا را می‌شنوم. این بار دارد چیزی می‌خواند. با دقت گوش می‌کنم.

شب به گلستان تنها منتظرت بودم

باده‌ی ناکامی در هجر تو پیمودم

از بالا، این شهر بزرگ چقدر کوچک است. منظره‌ی غریبی است که به لطف راه‌بلدی‌ات دیدنش را نصیب می‌برم. هنوز مانده که خورشید پایین برود. وقت داریم؛ بخوان، ادامه بده.

 آن شب جان‌فرسا من بی تو نیاسودم

وه که شدم پیر از غم آن شب و فرسودم

داستان تکراری شب هجران را از من بلدتری. مدت‌ها بود برای دیدنت روز می‌شمردم و در خلوت زمزمه می‌کردم: «هجران بلای ما شد، یا رب بلا بگردان». حالا کنار دستت نشسته‌ام و همه گوش شده‌ام.

بودم همه‌شب دیده به ره تا به سحرگاه

ناگه چو پری خنده‌زنان آمدی از راه

غم‌ها به سر آمد زنگ غم دوران از دل بزدودم

به تبسمی تمام غم‌های عالم از جا کنده‌ای. اگر پیامبر بودی اعجازت خنده بود و پیامت مهربانی. دوست دارم چشمانم را برهم بگذارم و با این لالایی‌ات به خواب بروم.

در آن عشق و جنون مفتون تو بودم

اکنون از دل من بشنو تو سرودم

شرح عشق و جنون را می‌دانی. خبر داری که «تا جنون فاصله‌ای نیست از اینجا که منم». همه را می‌دانی. دیگر چه بگویم؟

منتظرت بودم، منتظرت بودم

از آن بالا راه می‌افتیم به سمت پایین. خیابان‌ها را باهم گز می‌کنیم. هرچه پایین‌تر می‌رویم قلبم تندتر می‌زند. نکند فرصت از دست برود. راه رفتن سخت شده، حرف زدن سخت‌تر. هنوز کار نکرده‌ای دارم... . در ایستگاه اتوبوس منتظر نشسته‌ایم... .

منتظرت بودم، منتظرت بودم

با صدای باد پرتاب می‌شوم به این‌طرف دنیا، وسط برف‌ها. همه‌چیز یخ زده. پاهایم خشک و سنگین شده. نمی‌دانم چه مدت است اینجا ایستاده‌ام. باد سردی به صورتم می‌خورد که به یادم بیاورد کجای دنیایم. سمت چپ صورتم ولی نمی‌دانم چرا هنوز گرم است.

منتظرت هستم.

۶ نظر ۰۱ آذر ۹۸

گفت این چه حرامزاده مردمانند؛ سگ را گشاده‌اند و سنگ را بسته.

سعدی

 

علی‌الظاهر ارتباط مردم داخل کشور با شبکه‌ی جهانی اینترنت قطع است و هرچه می‌گذرد بی‌خبرتر و در نتیجه نگران‌تر می‌شوم. مثل کودکی شده‌ام که از خانه بیرون مانده و در بسته شده؛ هرچه در می‌زنم کسی باز نمی‌کند. به‌حساب اینکه بلاگ با «شبکه‌ی ملّی اطلاعات» کار می‌کند و به امید اینکه کاربران داخل ایران می‌توانند وبلاگ مرا بخوانند و در آن کامنت بگذارند، این پست را می‌گذارم. اگر دوست داشتید برایم چیزی بنویسید.

۱۲ نظر ۲۶ آبان ۹۸

یکی از مشکلات ارتباط گرفتن به زبانی که هنوز به آن کاملاً مسلط نیستی این است که ناخواسته، برای دیگران کم‌هوش‌تر از چیزی که هستی جلوه می‌کنی. تفکر و زبان پیوندی ناگسستنی دارند و هنگامی که بخواهی به زبان ناپخته‌ای فکر کنی، افکارت هم ناپخته می‌شوند. نمی‌شود با زبانی که عمق و پیچیدگی‌هایش را بلد نیستی، پیچیده و عمیق فکر کرد. به‌علاوه، حتی اگر به مدد زبان اصلی‌ات از این مانع عبور کنی و افکار پیچیده و عمیقی داشته باشی، ناچاری برای بیان کردنش آن را در قالب جمله‌های ساده و واژه‌های محدود بریزی.

زبان امکانات فوق‌العاده‌ای برای بروز نهفته‌هایمان می‌دهد. بسیاری از شوخی‌ها در درون زبان شکل می‌گیرند ولذا آدم‌ها هنگام ارتباط برقرار کردن به زبان دوم، بی‌مزه‌تر از آنچه واقعاً هستند می‌شوند. همین‌طور است توانایی در طعنه زدن، مخ زدن، مؤدب جلوه کردن، شاعرانگی، بازی کردن با کلمه‌ها و رنگارنگ کردن جمله‌ها و قس علی هذا. وقتی زبانی را خوب بلد نیستی، ساده می‌شوی. ناچاری برای رساندن حرف اصلی‌ات بسیاری از زوایای شخصیتی و ذهنی‌ات را کنار بگذاری؛ ناگزیری از ظرایف زبانی و رفتاری‌ات بی‌محابا عبور کنی. خلاصه، مجبوری از خودت بکاهی.

«زبان مادری» به‌درستی «مادری» خوانده شده. نه فقط به‌خاطر نقش مادر در تکلّم، بیش از این، چون زبان مادری بعضی از ویژگی‌های مادرانگی را در خود دارد: آشنا، راحت و صمیمی است. پر و بال و اجازه‌ی ظهور و بروزت می‌دهدت، و شاید از همه مهم‌تر اینکه تا وقتی نزدیکی کاملاً اهمیتش را نمی‌فهمی. به سیاق این سخن سعدی که «قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید،» می‌گویم که قدر سخن گفتن به زبان مادری کسی داند که به سخن گفتن به زبان دیگری گرفتار آید.

۳ نظر ۱۸ آبان ۹۸

اینکه آیا طرفین یک رابطه‌ی احساسی مجاز به داشتن رابطه‌ی احساسی دیگری هستند یا خیر، تصمیمی است که باید بین همان دو طرف رابطه گرفته شود، و اگر طرفین به دین و مسلک خاصی معتقد باشند (مثلاً‌ مسلمان باشند) طبعاً ملاحظات آن را هم در تصمیمشان در نظر می‌گیرند. از این نظر، ممکن است بعضی از خانم‌های مسلمان بخواهند این حق را به همسرشان بدهند که با خانم(های) دیگری ازدواج کند. چیزی که باید به آن توجه کنیم این است که دادن چنین حقی، نه از ملزومات شریعت است و نه از ملزومات طبیعت.

برعکس، این‌قدر معلوم است که اکثر خانم‌های جامعه‌ی امروز ایران، در روابطشان انحصارگرایند، و این موضوعی است که مردان—خوش داشته باشند یا نه—باید به آن احترام بگذارند. اگر مردی خواستار رابطه‌ی همزمان با چند خانم است، باید این روابط را با خانم‌هایی داشته باشد که با این نحوه‌ی رابطه راحت باشند. تحت فشار گذاشتن خانم‌های مسلمان، به‌نام دین و به‌بهانه‌ی امر خداوند، برای رضایت دادن به ازدواج دوباره‌ی شوهر، چیزی جز سوء استفاده از دین برای ارضای حس تنوع‌طلبی جنسی نیست.

کاملاً ممکن است که کسی خود را مسلمان بداند و ازدواج چندباره‌ی مردان را (با استاندارد اخلاق امروز جامعه) غیر اخلاقی بداند. همان‌طور که ممکن است که کسی خود را مسلمان بداند و برده‌داری را (با استاندارد اخلاق امروز جامعه) غیر اخلاقی بداند. جواز ازدواج چندباره‌ی مردان و برده‌داری، به‌راحتی از متن قرآن و فقه اسلامی قابل برداشت است، ولی این جواز شرعی نه‌تنها مسلمانان را ملزم به پذیرش این دو موضوع نمی‌کند، بلکه همیشه این امکان وجود دارد که چنین جوازهایی را به حکم اخلاق (که مهم‌تر و بالاتر از فقه است) باطل کنیم.

آن کسانی که از میان همه‌ی احکام معطل‌مانده‌ی الهی، انگشت تأکید بر «ازدواج مجدد» گذاشته‌اند و برنمی‌دارند، اگر پافشاری‌شان از روی ناآگاهی است نافهمند و اگر آگاهانه است خائن‌اند. زنان مسلمان را آگاهانه در دوراهی «سرکشی از امر خداوند» یا «پاگذاشتن بر عواطف و احساسات» گذاشتن، ضربه‌ی خائنانه‌ای به دین خداست.

۱۰ نظر ۱۲ آبان ۹۸

استدلالی از کانت را سر کلاس می‌خوانیم و همه متفق‌القول‌اند که چرند است. بازار انتقاد داغ شده و حتی بعضی‌ها فیلسوف بزرگ را مسخره می‌کنند. استاد، با همان آرامش غبطه‌آور همیشگی‌اش، از پشت عینک مطالعه نگاهمان می‌کند و با لبخندی می‌گوید: This is not his best argument

نشانمان می‌دهد که با انتقادات هم‌دل است، ولی در عین حال یادآوری می‌کند که این کانت است و استدلال‌های بهتری هم دارد. با همین یک جمله، جو علیه کانت می‌خوابد. علاوه بر آرامشش، به توانایی استفاده‌ی مختصر و مفیدش از زبان هم غبطه می‌خورم.

۳ نظر ۰۴ آبان ۹۸

چندباری در خلال حرف زدن با دوستان ایرانی‌ام، مچ خودم را در حال IPMای حرف زدن گرفته‌ام. IPMای حرف زدن نحوه‌ای از حرف زدن است در ساختارهای دستوری زبان فارسی، با استفاده‌ی زیاد از کلمات (مخصوصاً فعل‌ها و قیدهای) انگلیسی. مثلاً اینکه بگوییم: «باورهای من externally از طرف شما justify می‌شوند.» این‌طور حرف زدن را IPMای نامیده‌ام، به‌دلیل اینکه به‌کرّات آن را از بعضی از اساتید و دانش‌آموختگان گروه فلسفه‌ی تحلیلی پژوهشگاه دانش‌های بنیادی (IPM) شنیده‌ام. تصمیم گرفته‌ام که از این به بعد، موقع فارسی حرف زدن،‌ کمی بیشتر به‌خودم زحمت بدهم و تا جای ممکن کلمات انگلیسی نپرانم.

من نه پلیس زبانم و نه صلاحیت امر و نهی در خصوص چطور حرف زدن دیگران دارم، ولی لااقل به‌لحاظ سلیقه، این‌طور حرف زدن برایم سخت ناخوشایند است. نه فقط به‌خاطر بسامد زیاد واژگان بیگانه، که بیش از آن به دلیل نوعی زمختیِ از سرِ راحت‌طلبی با IPMای حرف زدن مشکل دارم. گیریم که زبان فقط ابزار است و شأنی بیش از آن ندارد*؛ ابزاری برای انتقال مفاهیم، همان‌طوری که مثلاً قاشق ابزاری برای انتقال محتویات بشقاب به داخل دهان است. ولی همان‌طور که از غذا خوردن با قاشق کثیف خوشم نمی‌آید، حرف زدن زمختِ هردمبیل هم به‌سلیقه‌ام نمی‌خورد. بله، می‌شود راحت‌طلبی پیشه کرد و با قاشق شسته‌نشده غذا خورد، ولی وقتی با صرف انرژی بسیار کمی می‌توانیم با قاشق تمیز غذا بخوریم، چرا نخوریم؟

 

* بگذریم از آن کسانی که خیلی بیشتر از این‌ها برای زبان اهمیت قائلند.

۱ نظر ۲۶ مهر ۹۸