خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

دم غروب بود. غروب یک روز طاقت‌فرسا. صبح چهار کیلومتر پیاده، کلاش چهار و نیم کیلویی به‌دوش، راه رفته بودیم تا میدان تیر. آنجا فرمانده طبق معمول به بهانه‌ای تنبیهمان کرده بود و روی تپه‌ها بالا و پایین‌مان دوانده بود و گروهان‌های دیگر بهمان خندیده بودند. دوباره چهار کیلومتر، کلاش چهار و نیم کیلویی به دوش، پیاده برگشته بودیم.

دم غروب بود. بعد از چند ساعت پاهایم را از چنگال‌های پوتین بیرون کشیده بودم. پاهایم را شسته بودم و دمپایی‌به‌پا نزدیکی‌های مهدیه‌ی پادگان ایستاده بودم و به ردیف کتاب‌هایی که روی یک میز کج‌ومعوج چیده بودند نگاه می‌کردم. مثل هرروز عصر، بلندگوی مهدیه داشت «ناحلة الجسم یعنی» را پخش می‌کرد. هیچ‌وقت رغبت نکرده بودم به کتاب‌ها نگاه بیاندازم. این‌بار گفتم ببینم چه خبر است. میان کتاب‌های زهواردررفته‌ای که هر کدام را هزار سرباز دستمالی کرده بود چشمم به هشت کتاب سهراب سپهری افتاد. برش داشتم و بازش کردم. نوشته بود: «کوهساران مرا پر کن، ای طنین فراموشی».

۴ نظر ۲۸ اسفند ۹۴