خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

نمی‌دانم این روحیه‌ی «از ما دیگه گذشته» از کجا در ضمیر ما جا خوش کرده. گویی برنامه‌ی از پیش تعیین شده‌ای وجود دارد که همگان ملزم به اجرای بدون تنازل آن هستند: تا فلان سن باید درس بخوانی. تا فلان سن باید ازدواج کنی. تا فلان سن فلان‌قدر پس‌انداز باید داشته باشی و قس علی هذا. شگفت‌آور است که اکثر آدم‌ها هم مثل ربات‌های فرمان‌بردار اطاعت از این فرامین را اوجب واجبات می‌دانند و پس از گذشتن تاریخ انقضای هر مورد، حسابی سوگواری می‌کنند. بله، بعضی چیزها زمان خودش را دارد. مثلاً اگر تازه از چهل سالگی شروع به دویدن کرده‌اید، نمی‌توانید مدال المپیک در دو صدمتر بگیرید. ولی مگر چند مورد این شکلی در زندگی وجود دارد؟

به‌نظرم مشکل اصلی کسانی که دائماً در ذهنشان نگاشت یک به یکی بین مجموعه‌ی کارهایی که می‌خواهند بکنند و مجموعه‌ی بازه‌های زمانی که خیال می‌کنند در اختیار دارند ترسیم می‌کنند، و به این صورت هرکاری را مختص به زمانی مشخص، و هر زمانی را مختص به انجام کار مشخصی می‌دانند، این است که فهمی از مفهوم انسان ندارند. انسان به تعریف ناقص من، موجودِ مختارِ میرا است.

مرگ، اگر نگوییم جوهر انسانیت، لااقل عنصر مقوّم این مفهوم است. و از آنجایی که زمان مرگ پیش‌بینی‌پذیر نیست، پیش‌بینی‌ناپذیری از ذاتیات انسانیت است. کسی که مسافرت کردن را دوست دارد و در زمان حال امکان مسافرت کردن دارد ولی آن را به بعد از بازنشستگی موکول کرده، مرگ را کلاً از محاسباتش خارج کرده. و فکر می‌کنم کسانی که حقیقت مرگ را از محسابات زندگی‌شان خارج می‌کنند ضرورتاً زندگی بدی دارند. به‌علاوه، به جز سال‌های اولیه‌ی زندگی که آدمیزاد باید بازی کند و چند سال بعدش که باید در مدرسه درس بخواند، خیال می‌کنم هیچ برنامه‌ی از پیش تعیین شده‌ای نباید زندگی آدم‌ها را کانالیزه کند. انسان بودنِ انسان اقتضا می‌کند که خودش برای زندگی‌اش تصمیم بگیرد و البته مسئولیت تبعاتش را بپذیرد.

بنابراین، موفقیت—اگر اساساً مصداقی داشته باشد—رسیدن به هدفی است که انسان برای خودش ترسیم کرده و نه رسیدن به هدفی که برایش ترسیم شده. برای اندازه‌گرفتن موفقیت—اگر اساساً ممکن باشد—باید به خودمان رجوع کنیم و میزان پیشرفتمان را با لحاظ کردن نقطه‌ی شروع و موانع مسیر بسنجیم. اینکه دیگران به کجا رسیده‌اند و چه‌کار می‌کنند مطلقاً هیچ ارتباطی با میزان موفقیت من ندارد.

۳ نظر ۱۵ بهمن ۹۹

کار طولانی‌مدت کردن و پروژه‌ی دیربازده برداشتن برای هرکسی مناسب نیست. جوری انضباط و تربیتِ نفس لازم دارد برای به‌هدف رسیدن و من، با همه‌ی علاقه‌ام به انجام کارهای بزرگ، متأسفانه بسیار بی‌انضباط و بی‌تربیتم. پایان‌نامه نوشتن در این چند متر مکعب میهمان‌خانه‌ی مهمان‌کشِ روزش ‌تاریکِ پرت‌شده از همه‌‌ی چیزهای مهم و غیرمهم، از آن کارهاست. خودِ پایان‌نامه، با همه‌ی دست‌وپایی که موقع نوشتن پروپوزالش زده بودم، همچنان دریایی است که پایابش نمی‌بینم. هرچه بیشتر می‌خوانم می‌بینم بیشتر مطلب هست. همه‌چیز به همه‌چیز مربوط می‌شود و من خیال می‌کنم قبل از نوشتن ب بسم الله باید علامه‌ی دهر شده باشم که زهی خیال باطل. از همه‌چیز ترسناک‌تر این است که تا چند ماه دیگر باید حدود صد صفحه انگلیسیِ تحلیلی نوشته باشم و این برای آدمِ زبان‌نفهم کابوس است. کارِ آسان همچنان خواندن و خواندن است و انگار منتظرم دستی از آسمان برسد و پس‌گردنی‌ام بزند یا فرشته‌ی وحی نازل شود و این‌بار بگویدم «بنویس».

۲ نظر ۱۰ بهمن ۹۹