در دوران کارشناسی به یک کشف مهم دربارهی خودم رسیدم: من خیلی سخت از جایی که به آن عادت کردهام تکان میخورم. مثلاً اگر چند بار عادت میکردم فلانجای اتاق بنشینم، دیگر برایم سخت بود که جای دیگری بنشینم. «ع» گاهی تلاش میکرد عادتم را به هم بزند. قبل از من سر جایم مینشست تا مجبور شوم بروم جای دیگری بنشینم ولی او هم آخرش به این نتیجه رسید که نمیتواند این عادت را از سرم بیاندازد.
به «خیالِ دست» بلاگفا عادت کرده بودم و اصلاً دوست نداشتم از آنجا تکان بخورم. هرچند میدانستم که جاهای دیگر، امکانات بیشتری هست اما به همان تکه از جهان مجازی قانع بودم ولی بلاگفا خودش نگذاشت. ماجرا خیلی ساده است: صاحبخانهی قلدر را نمیتوانم تحمل کنم، برای همین از بلاگفا کوچ کردم به اینجا. اوّلش میخواستم خرتوپرتها را هم با خودم بیاورم، بعد ولی هرچه فکر کردم دیدم باری نبستهام که بخواهم به دوش بکشم.
در انتها تذکر میدهم که این تصمیم کاملاً شخصی و خودخواهانه است. من به خاطر اعتراض بلاگفا را ترک نکردهام. اگر میخواستم اعتراض کنم همانجا میماندم و اعتراضم را میکردم چنانکه یک بار کردم و بیفایده بود. از سر جایم تکان خوردم، چون آنجا دیگر جایی برای نشستن نبود؛ همین.