رضا بابایی از دنیا رفت—رحمة الله علیه. او را هرگز از نزدیک ندیدم و هیچگاه گفتگویی نداشتیم، ولی در دورانی نسبتاً طولانی مخاطب وبلاگش بودهام و از او بسیار آموختهام. دیدم امروز چند نفری آخرین یادداشتهای وبلاگ یا کانال تلگرامش را دوباره منتشر کردهاند. من ولی این یادداشت او را که بسیار بهجانم نشسته، برای انتشار دوستتر میدارم:
«محمد مهتاب در خانه نشسته بود، در جمع اصحاب. یکی پرسید: خبر چیست؟ مهتاب گفت: چند روزی است که خروس ما خوش نمیخواند. دیگری گفت: سلطان غیاث الدین هروی، وزیر خویش خلع فرموده است و ندانیم ردای وزارت بر که خواهد پوشاند. مهتاب گفت: این بوی خوش که در مجلس است، از کیست؟ یکی گفت: از عطری است که من بر خویش مالیدهام. مهتاب گفت: از آن برای ما نیز بیاور. گفت: بر دیده. از گوشۀ مجلس، مریدی نازکاندام برخاست و گفت: یا شیخ، دوش بر من فاش شد که در قاعدۀ «الشیء ما لم یجب، لم یوجد» حق با متکلمان است نه فلسفیان. مهتاب گفت: دوش، خورشید از برج حَمَل به ثَور آمد. دانستی؟ گفت: لا والله. چندان به لم یجب و لم یوجد گرفتار بودم که از ثور و حوط و حمل، فارغ بودم. مهتاب گفت: تا بر شما سنگ نبارد، اندیشۀ سقف نکنید. از گوشهای دیگر صدایی برخاست که در شب اول قبر، پرسش از اعتقادات است یا احکام؟ مهتاب گفت: از همسایه است و از خویشان و همسر و فرزندان. گفتند: یا شیخ، چگونه است که ما را از زمین برنمیکنی و به آسمان نمیبری؟ گفت: اهل آسمان، به زمین معراج کنند. آسمان، منزل پیشین است. گفتند: خدا را کجا بجوییم؟ گفت: هر جا که سخن از او بسیار است، او در آنجا زار و نزار است. گفتند: ما را هدیتی ده. گفت: به شهرها و روستاها روید و دعوی پیغمبری کنید. اگر از شما معجزه خواستند، بگویید: ما به دو لفظ، حال شما را دریابیم. این است معجزۀ ما. اگر گفتند آن دو لفظ چیست، بگویبد: ما از شما میپرسیم «چه خبر؟» هر پاسخی که دهید، ما ضمیر شما را به شما بنماییم. پس، از ایشان بپرسید: چه خبر؟ اگر از سیاست و وزارت و جنگ و صلح گفتند، بدانید که آنان مردمی بدحالاند و نگران. و اگر از مرغ و خروس و عطر و هوای خوش گفتند، بدانید که روزشان تابان است و روزگارشان بهسامان.»
از خلال واژهها، پاکیزگی و خیرخواهی نویسندهی مرحوم عیان است. از این آموزگار مشفق جز خیر ندیدهایم، خداوندا به او جز خیر مرسان. إنّا لله و إنّا إلیه راجعون.
* عنوان یادداشت زندهیاد بابایی است.