خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

۹ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

به لابه گفتمش ای ماه‌رخ چه باشد اگر              به یک شکر ز تو دل‌خسته‌ای بیاساید

به خنده گفت که حافظ خدای را مپسند             که بوسهٔ تو رخ ماه را بیالاید

نه به خاطر حاضرجوابی‌اش، نه به خاطر خنده‌اش و نه حتی به خاطر اینکه محبوب حافظ است؛ فقط به خاطر «خدای را مپسند» گفتنش، می‌شود عاشقِ معشوقِ حافظ شد.

۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۳

نماز ظهر و عصر خواندم؟! قاشق میانه‌ی راه ایستاده و دهانم از تعجب بسته نمی‌شود. خواندم؟ نخواندم؟ اصلاً وضو گرفتم؟! فکرم را متمرکز می‌کنم. یادم می‌آید که داشتم مسح پا می‌کشیدم. بعدش چه کار کردم؟ هرچه فکر می‌کنم یادم نمی‌آید. کار از شک سه و چهار گذشته! اصلاً خوانده‌ام یا نخوانده‌ام؟ مسئله علی‌الحساب این است. می‌آیم داخل اتاقم را نگاه می‌کنم. صبح که لپ‌تاپم را روشن می‌کردم سیمش روی جانماز افتاده بود. الآن جانماز روی سیم لپ‌تاپ است. پس نماز خوانده‌ام! خجالت هم خوب چیزی است! نماز خوانده‌ام؟! وقتی بعد از چند دقیقه از روی موقعیت سیم و جانماز می‌فهمم نماز خوانده‌ام، نماز خوانده‌ام؟! حتی "نماز" هم نخوانده‌ام!

جانماز را برمی‌دارم و "دوباره" می‌ایستم به نماز. ... نه، این هم نماز نشد. کار از نمازهای من نمی‌رود. تا عید نشده، تا شیراز شلوغ نشده، باید بروم شاه‌چراغ، خودم را ببندم به ضریح!

چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی           تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد

۳ نظر ۲۵ اسفند ۹۳

چنان‌که در رخ خوبان حلال نیست نظر                حلال نیست که از تو نظر بپرهیزند

۰ نظر ۱۹ اسفند ۹۳

نمی‌دانم چرا یاد این موضوع افتادم، ولی دیدم با اینکه فقط یک سال از آن زمان گذشته، به سختی جزئیات را به یاد می‌آورم. چیزهایی که یادم مانده را نوشتم که یادم نرود و این‌جا گذاشتم تا سرِ دستم باشد. خواندن این متن شاید به‌کار خوانندگان نیاید.


۴ نظر ۱۴ اسفند ۹۳

دو-سه روز است پدر و مادرم نتیجهٔ آزمایش‌هایشان را گرفته‌اند و بحث غالب در خانهٔ ما، قند و چربی و کلسترول است. پدرم در حال کار کردن با تبلت است:

پدرم: ببین، من می‌گم این قرصا رو نباید بخوری قبول نمی‌کنی. اینجا هم نوشته مصرف خودسرانهٔ ویتامین D خطرناکه.

مادرم: خودسرانه نیست که. دکتر تجویز کرده؛ نسخه نوشته!

پدرم: خب، خودسرانه نسخه نوشته!

۱ نظر ۱۱ اسفند ۹۳

می‌دانم که چهار پست در چهار روز، خیلی افتضاح است ولی مجبورم. یک حرف حیاتی است که اگر الآن نزنم معلوم نیست فردا باشم که بزنم. شرمنده، می‌دانم که باعث زحمت می‌شوم، ولی می‌شود زحمت بکشید و همین الآن یک نگاه به پایین همین صفحه کنید؟ آن پایینِ پایین را می‌گویم. نگاه کردید؟ اگر نکردید بروید نگاه کنید همین الآن.

فرض می‌کنم که نگاه کردید. آن پایین نوشته «بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم». چند ملاحظه دربارهٔ این عبارت دارم که با شما در میان می‌گذارم.

اوّل اینکه وقتی وارد سایت blog.ir می‌شویم، همان بالا، در قسمت «فهرست امکانات» نوشته‌اند: «عدم نمایش تبلیغات در وبلاگ». متوجه نمی‌شوم اگر عبارت «بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم» تبلیغ برای «بلاگ بیان» نیست، چیست؟! شاید بگویید منظورشان از تبلیغات، تبلیغاتِ چیزهایی غیر از خودِ «بیان» است. در این صورت هم فکر می‌کنم بهتر بود بنویسند: «عدم نمایش تبلیغات در وبلاگ غیر از تبلیغات بیان».

دوم اینکه هرچه فکر کردم متوجه نشدم منظور از شعار «بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم» دقیقاً چیست. یک حالت می‌تواند این باشد که همهٔ متخصصان و اهالی قلم عضو «بلاگ بیان» هستند. بعید است منظور از این شعار چنین چیزی باشد چون در این صورت کسانی مثل محمدرضا شفیعی‌کدکنی یا نوام چامسکی هم باید در «بیان» وبلاگ داشته باشند که تا جایی که می‌دانم ندارند. (اگر احیاناً دارند لطفاً آدرس وبلاگشان را در کامنت‌ها قید کنید؛ مخصوصاً آدرس بلاگ چامسکی را!) اگر منظور از این عبارت، چنین چیزی است، خیلی بهتر است که کلاً حذف شود تا شائبهٔ تبلیغات هم به اذهان بیمار متبادر نشود و اگر نمی‌شود، به‌نظرم بهتر است این‌طور اصلاح شود: «بلاگ بیان، رسانه بعضی از متخصصان و اهل قلم».

حالت دوم این است که همهٔ اهالی «بلاگ بیان» متخصص و اهل قلم‌اند. اگر تسامح بیشتری به خرج دهیم و متخصص بودن و اهل قلم بودن را دو مقوله در نظر بگیریم، حالت دوم را می‌توانیم این‌طور بازنویسی کنیم: همهٔ اهالی «بلاگ بیان» متخصص یا اهل قلم‌اند. برای رد کردن چنین ادعایی، وجود همین وبلاگی که دارید الآن می‌خوانید کافی است. اگر منظور از این عبارت، چنین چیزی است، خیلی بهتر است که کلاً حذف شود تا شائبهٔ تبلیغات هم به اذهان بیمار متبادر نشود و اگر ممکن نیست، به‌نظرم به چند شکل می‌شود این عبارت را اصلاح کرد: یک حالتش این است که این عبارت را فقط زیر وبلاگ افراد متخصص یا اهل قلم بنویسند ولذا زیر وبلاگ من و امثال من ننویسند. البته آدم باید خیلی پرتوقع باشد که چنین انتظاری داشته باشد. یک حالت هم این است که افراد غیرمتخصص و نااهل قلم را استثناء کنند. مثلاً بنویسند: «بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم منهای مهدی ابراهیم‌پور». البته در این حالت شاید به نظر برسد که مهدی ابراهیم‌پور متخصص یا اهل قلم است که نقض غرض می‌شود. بهتر است بنویسند: «بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم و مهدی ابراهیم‌پور»! حالت سوم هم این است که فقط اسم متخصصان و اهالی قلم عضو بلاگ را بنویسند. مثلاً «بلاگ بیان، رسانه زید و عمرو و بکر».

حالت سوم این است که همهٔ متخصصان و اهالی قلم عضو «بلاگ بیان» هستند و همچنین همهٔ اهالی «بلاگ بیان» متخصص و اهل قلم‌اند. نادرست بودن این حالت را می‌شود به‌راحتی با نظر به دو حالت بالا تشخیص داد. اگر منظور از این عبارت چنین چیزی است، همان بهتر که کلاً حذفش کنند.

حالت چهارم این است که بعضی از متخصصان و اهالی قلم عضو «بلاگ بیان» هستند (و بعضی نیستند) همچنان که بعضی از اعضای «بلاگ بیان» متخصص و اهل قلم‌اند (و بعضی نیستند). من خودم به این تفسیر متمایل‌ترم و آن را مطابق با واقع می‌دانم چون اوّلاً ادعا نشده که همهٔ اهالی «بیان» متخصص یا اهل قلم‌اند (و من کنار گذاشته می‌شوم) و ثانیاً بعضی از متخصصین و اهالی قلم را می‌شناسم که تازگی عضو بیان شده‌اند. البته نمی‌دانم پیش از عضویت آن‌ها این عبارت دقیقاً به چه چیزی ارجاع می‌داده! خلاصه، اگر منظور چنین چیزی است، بازهم احوط آن است که کلاً این شعار برداشته شود، ولی اگر نمی‌شود، به‌نظرم بهتر است این‌طور اصلاح شود: «بعضی از وبلاگ‌های بلاگ بیان، رسانه بعضی از متخصصان و اهل قلم»!

۵ نظر ۰۹ اسفند ۹۳

شب بود و بینمان بحث. بحث احکام بود. من می‌گفتم همه باید نماز بخوانند تا برسند هرچند هرکسی به جایی. او می‌گفت اگر دیدی نمازت جایی نمی‌برد لازم نیست بخوانی. من به قرآن و حدیث استناد می‌کردم. او به شمس و مولوی و گادامر! وسط بحث گفت مهدی نمازم را نخوانده‌ام، می‌روم بخوانم. گفتم باشه. من هم نماز نخوانده بودم.

۳ نظر ۰۸ اسفند ۹۳

برای من که قبلاً عملیات «موتوا قبل ان تموتوا» را روی وبلاگم اجرا کرده بودم، دیدن مسدود شدنش ناراحت‌کننده نبود. مثل این مرگ‌های راحت بود که شب می‌خوابی و دیگر بیدار نمی‌شوی. نمی‌دانم ولی چه شده که بلاگفا دارد «دیگی که واسه من نجوشه، می‌خوام سر سگ توش باشه» را مصداق می‌بخشد. درست است که ناراحت نشدم، ولی از کار بلاگفا لجم گرفت. یک‌جور بی‌شعوری و بی‌چشم‌وروییِ خاصی می‌خواهد این‌طور کشتن خاطرات مردم. مخصوصاً که تمام تلاشم را هم کرده بودم که مبادا به تریج قبایشان بربخورد.

ولی این ماجرا پر بی‌حاصل نبود. می‌شود بلاگفا را تشبیه کرد به دنیای غدار، که مدتی سرت را گرم می‌کند و به رویت می‌خندد و فریبت می‌دهد، بعد ولی چنان زمینت می‌زند که باور نمی‌کنی. یا می‌شود چند سال دیگر صبر کرد و مشتری‌های بلاگفا را شمرد و از این خودزنی‌های مستبدانه‌اش درس عبرت گرفت.

از درس‌های عبرت که بگذریم، حاصل دیگرش سبک‌بالی است. دیگر بارِ وبلاگم را به دوش نمی‌کشم و این خوب است. تنها بدی‌اش از بین رفتن بحث‌ها و کامنت‌ها و خاطرات است. این هم البته خیلی بد نیست وقتی به «کل من علیها فان» نظر داشته باشیم. فعلاً ولی من هستم و شما هم هستید؛ با هم دوباره می‌نویسیم و بحث می‌کنیم و خاطره درست می‌کنیم، تا چشم بلاگفا درآید!

 

پی‌نوشت: این متن را برای مدیران بلاگفا هم ایمیل کردم.

۷ نظر ۰۷ اسفند ۹۳

در دوران کارشناسی به یک کشف مهم درباره‌ی خودم رسیدم: من خیلی سخت از جایی که به آن عادت کرده‌ام تکان می‌خورم. مثلاً اگر چند بار عادت می‌کردم فلان‌جای اتاق بنشینم، دیگر برایم سخت بود که جای دیگری بنشینم. «ع» گاهی تلاش می‌کرد عادتم را به هم بزند. قبل از من سر جایم می‌نشست تا مجبور شوم بروم جای دیگری بنشینم ولی او هم آخرش به این نتیجه رسید که نمی‌تواند این عادت را از سرم بیاندازد.

به «خیالِ دست» بلاگفا عادت کرده بودم و اصلاً دوست نداشتم از آن‌جا تکان بخورم. هرچند می‌دانستم که جاهای دیگر، امکانات بیشتری هست اما به همان تکه از جهان مجازی قانع بودم ولی بلاگفا خودش نگذاشت. ماجرا خیلی ساده است: صاحب‌خانه‌ی قلدر را نمی‌توانم تحمل کنم، برای همین از بلاگفا کوچ کردم به اینجا. اوّلش می‌خواستم خرت‌وپرت‌ها را هم با خودم بیاورم، بعد ولی هرچه فکر کردم دیدم باری نبسته‌ام که بخواهم به دوش بکشم.

در انتها تذکر می‌دهم که این تصمیم کاملاً شخصی و خودخواهانه است. من به خاطر اعتراض بلاگفا را ترک نکرده‌ام. اگر می‌خواستم اعتراض کنم همان‌جا می‌ماندم و اعتراضم را می‌کردم چنان‌که یک بار کردم و بی‌فایده بود. از سر جایم تکان خوردم، چون آن‌جا دیگر جایی برای نشستن نبود؛ همین.

۱۰ نظر ۰۶ اسفند ۹۳