خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

«رحم الله امرئاً عرف حده فوقف عنده»

شنبه, ۴ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۱۷ ق.ظ

استدلالی از کانت را سر کلاس می‌خوانیم و همه متفق‌القول‌اند که چرند است. بازار انتقاد داغ شده و حتی بعضی‌ها فیلسوف بزرگ را مسخره می‌کنند. استاد، با همان آرامش غبطه‌آور همیشگی‌اش، از پشت عینک مطالعه نگاهمان می‌کند و با لبخندی می‌گوید: This is not his best argument

نشانمان می‌دهد که با انتقادات هم‌دل است، ولی در عین حال یادآوری می‌کند که این کانت است و استدلال‌های بهتری هم دارد. با همین یک جمله، جو علیه کانت می‌خوابد. علاوه بر آرامشش، به توانایی استفاده‌ی مختصر و مفیدش از زبان هم غبطه می‌خورم.

۹۸/۰۸/۰۴

نظرات  (۳)

به چیزی که حالا نیاز دارم از این دست فضاهاست. فضایی همدلانه و پرشور متمرکز شدن برای خوانش چیزی. به به! 
 

پاسخ:
این همه جوان فلسفه‌خوانده‌ در تهران و حومه هستید، خب یک دستی بجنبانید. یک متن بگذارید وسط و هفته‌ای یک‌بار جمع شوید و دقیق و موبه‌مو بخوانید. آن‌قدرها هم سخت نیست.

«مرد» کهن لازمه. حالا یادم میاد که کلاس‌های دکتر مروارید تاحدی زیادی این کارو می‌کنه برام. همون بعد از قطعی اینترنت یکی از جلسات تشکیل شد. اول نمی‌خواستم برم. به زور رفتم اما هر چه بیشتر به انتهای کلاس نزدیک شدیم حالم بهتر و بهتر شده بود. دنیای انتزاعی رو نه‌تنها برای تحمل این دنیای دیوانۀ دیوانه لازم دارم که برای اینکه از روزمرگی بکنم و بتونم در جهان ممکن دلخواهی زندگی کنم لازم دارم. قوُتمه. :)) 

پاسخ:
یکی از علت‌های خوش اومدنمون از فلسفه شاید همین باشه که ما رو ز غوغای جهان فارغ می‌کنه. حافظ می‌گه:

ز باده هیچت اگر نیست، این نه بس که تو را
دمی ز وسوسه‌ی عقل بی‌خبر دارد؟

امیدوارم کلاس‌های دکتر مروارید رو جدی بگیری. :)

برای من که این‌جوری بود. یادمه اول باز بعد از یه دعوای خونوادگی رفتم کتاب «عرفان و منطق»و دست گرفتم. 
شعر حافظ به کار اینجا یه‌طوریه، نه کاملاً چفت‌وبستش جور میشه و نه بی‌ربطه. شیوه‌ای که عقل درش راه می‌بره. درصورتی‌که در عالم واقع خیلی وقتا عقل درمی‌مونه که چه کنه. وا میده. 

پاسخ:
اینجا باده همون فلسفه است که دمی ما رو از وسوسه‌ی عقل (دنیای دیوانه) بی‌خبر می‌دارد.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی