خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

۵ مطلب در شهریور ۱۳۹۶ ثبت شده است

تنهایی با جدایی فرق می‌کند؛ هرچند زیاد با هم اشتباهشان می‌گیرند، دو حال کاملاً متفاوت‌اند. جدایی «از» دارد و همین «از» است که سوز و آه دارد، همین «از» است که درد می‌گیرد، همین «از» است که می‌گرید. امّا، جدایی امید هم دارد، انتظار هم دارد، به آب و آتش زدن هم دارد؛ همه برای رسیدنِ «از» ِ جدایی به «به»ی وصال. در مقابل، تنهایی هیچ ندارد. نه «از» دارد، نه «به»، نه «با»، نه «در»، و نه هیچ حرف اضافه‌ی دیگری. تنهایی سکوت محض است؛ خود را در نیستی یافتن و گاه‌به‌گاه از ترسْ با خود سخن گفتن است. جدایی سفری است بر رودخانه با قایق، از سرچشمه‌ای به دریا. تنهایی گام‌زدن گمگشته‌ی ترسیده‌ای است در بیابان بلا.

۴ نظر ۳۱ شهریور ۹۶

هم‌خدمتی‌ام می‌پرسد که آیا وقتی ازدواج کنم او را به مراسم عروسی‌ام دعوت می‌کنم یا خیر. می‌گویمش که اگر آن موقع هنوز رفیق و در رابطه باشیم دعوتش می‌کنم وگرنه خیر. به وضوح می‌رنجد. انگار انتظار ندارد برای دعوت کردنش شرط بگذارم، به‌خصوص که آن شرط تلویحاً دوست باقی ماندنمان را به موضوعی مشکوک تبدیل می‌کند. خیلی راحت‌تر و شاید به تدبیر نزدیک‌تر می‌بود اگر در جواب، دروغی مصلحت‌آمیز یا دست‌کم چیزکی نه‌راست و نه‌دروغ می‌گفتم تا دلش را از دست ندهم. می‌توانستم ولی نگفتم. هنوز راست گفتن را هرچند تلخ، درست‌تر می‌دانم علی‌الخصوص وقتی مخاطبم یک دوست باشد.


«که از دروغ سیه‌روی گشت صبح نخست»

۳ نظر ۱۹ شهریور ۹۶

از دور که نگاه می‌کنیم به نظر می‌آید که زندگانی باحال و پرهیجانی داشته باشند، دائماً در حال مبارزه با خلافکاران: یا دارند بمب خنثی می‌کنند، یا در حال انجام عملیات تعقیب و گریز با سارقان مسلح‌اند، یا در حال فرضیه‌بافی برای پیدا کردن انگیزه‌ی قاتل‌، و یا در حال مذاکره با گروگان‌گیرها برای آزاد کردن گروگان‌ها.

واقعیت ولی با رمان‌ها و فیلم‌های پلیسی فرق می‌کند. اگر داستان واقعی زندگی یک پلیس نوشته شود یا به تصویر درآید، از ملال‌انگیزترین و کسل‌کننده‌ترین داستان‌های ممکن خواهد بود. زندگی پلیس‌ها پر هیجان نیست، پر استرس است. استرس نه برای انجام درست مأموریت‌های محوله، بلکه از ترس بازرس و مافوق. پلیس‌ها از هیچ‌کسی به اندازه‌ی خودشان نمی‌ترسند‌: از اینکه مورد ایراد واقع شوند، از اینکه تنبیه و توبیخ شوند می‌ترسند. چهره‌هایشان را که نگاه می‌‌کنی، اکثراً پیرتر از سنشان به نظر می‌رسند.

کلیشه‌ها را در مورد پلیس کنار بگذارید. پلیس‌ها آنطوری که خیال می‌کنید آماده و قبراق و سرحال نیستند. برعکس، در عده‌ی زیادی از آنها علائم افسردگی مشهود است و اکثراً اضافه‌وزن دارند‌. رضایت از زندگی و رضایت از کار اگر در بینشان صفر نباشد، نزدیک به صفر است.

کار روزانه‌شان خیلی بیشتر از آنکه حفظ امنیت و مبارزه با خلافکاران باشد، نمایش دادن است. نمایش اقتدار، با حضورِ بفرموده در سطح شهرها و جاده‌ها برای مردم و نمایش بهره‌وری با تشکیل دادن پوشه‌های رنگارنگ و ارائه کردن آمارهایی مخلوط از راست و دروغ برای فرماندهان و بازرسان.

مشکل دیگر در زندگی پلیس‌ها عدم ثبات شغلی است. کافی است مقام مافوقی به صلاحدید قلمی را بر کاغذی بگرداند. به همین راحتی یک پلیس از این طرف مملکت به آن طرف مملکت پرتاب می‌شود و دیگر کسی به این فکر نمی‌کند که پس از این انتقال اجباری، چه بر سر خانواده‌ی او می‌آید.

تحمل کردن زندگی پلیسی کار آسانی نیست. از یک طرف ترس مافوق است که معلوم نیست اگر بر مادون خشم بگیرد چه بر سر او می‌آورد. یک طرف دیگر احساس مفید نبودن است که بسیاری از پلیس‌ها دارند و طرف دیگر اجبار به انجام امور بی‌فایده است که بخش زیادی از وقت و انرژی‌شان را هدر می‌دهد، و البته سختی ذاتی این کار هم کم نیست.

همه‌ی این‌ها را که کنار هم بگذاریم، باید انصاف داد و انتظارها را از پلیس کمتر کرد. علی‌رغم آنچه خیلی‌ها خیال می‌کنند، پلیس از ضعیف‌ترین، دست‌و‌پا ‌بسته‌ترین، و آسیب‌پذیرترین اقشار این جامعه است.

۴ نظر ۱۶ شهریور ۹۶

واژه‌های «انقلاب» و «انقلابی» به‌خودی‌خود نه مثبتند و نه منفی، نه خوبند و نه بد، نه زشتند و نه زیبا. انقلاب اگر به‌جا باشد رویدادی پر از خیر و برکت است و اگر نابجا، پر از شر و نکبت. هرچند از «انقلاب» تعریف‌ها و برداشت‌های متفاوتی در دست است، در مجموع معنای روشنی دارد، به‌طوری‌که وقتی از آن صحبت می‌کنیم می‌دانیم از چه حرف می‌زنیم و در نتیجه‌ی این مفاهمه است که گفتگو میسر می‌شود. «انقلاب» هر معنایی داشته باشد، قطعاً به معنای حمایت بی‌چندوچون و بی‌حدوحصر از نظام حاکم نیست و «انقلابی» به هر که بگویند به توجیه‌گران و خطاپوشان و ثناگویان حکومت مستقر نمی‌گویند.

در تاریخ جمهوری اسلامی ما با انقلابی در معنای «انقلاب» مواجه شده‌ایم، به‌طوری‌که طرفداران حکومت و آنهایی که حفظ نظام را اوجب واجبات میدانند «انقلابی»، و آنهایی که به دنبال انقلاب و براندازی نظامند را «ضد انقلاب» می‌خوانند!

با این همه، در میان هواداران نظام موجود، تک‌چهره‌هایی هم هستند که به‌نظرم مجازیم صفت «انقلابی» را به آنها نسبت دهیم. آنها کسانی‌اند که با وجود گذشت حدود چهل سال از انقلاب اسلامیِ سال ۵۷، هنوز گویی انقلاب را پیروزشده نمی‌بینند و کماکان در حال مبارزه برای پیروزی انقلابند.

نه اینکه بخواهم از استادم تعریف کنم، که نه او به تعریف من محتاج است و نه من به تعریف از او، ولی یکی از این انقلابی‌های طرفدار نظام بی‌گمان سعید زیباکلام است. اگر می‌خواهید حرف‌های یک انقلابی واقعی را بشنوید، پیشنهاد می‌کنم گفتگوی اخیر او را ببینید.

۰ نظر ۰۸ شهریور ۹۶

شعری است منسوب به امیرالمؤمنین علیه‌السلام که قبل‌ترها زیاد روی سنگ قبرها می‌نوشته‌اند:


وفدت علی الکریم بغیر زاد

من الحسنات و القلب السلیم

و حمل الزاد أقبح من کل شیء

اذا کان الوفود علی الکریم


ای‌کاش به‌جای سنگ قبرهای پر زرق و برق این روزگار، هنوز آدم‌ها زیر همان سنگ‌های ساده‌ی کوچک خاک می‌شدند با چنین نوشته‌ی معنادار و امیدوارکننده‌ای؛ یا اگر به‌دنبال شعر فارسی می‌گردیم کاش از پیشنهاد قدما استفاده می‌کردیم:


وه که هر گه که سبزه در بستان

بدمیدی چه خوش شدی دل من

بگذر ای دوست تا به وقت بهار

سبزه بینی دمیده بر گل من.

۱ نظر ۰۱ شهریور ۹۶