خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

استدلال کرده‌اند که داعش محصول مدرنیته است. این را می‌پذیرم ولی تذکر می‌دهم که لااقل به همان مقدار محصول اسلام هم است. داعشی‌ها خودشان را مسلمان می‌دانند؛ قرآن می‌خوانند و از همه‌ی آیات آن، آیات جهاد را ازبرند. مواجهه‌ی فقهی-کلامی با داعش تقریباً بی‌فایده است. چند ماه پیش کنفرانسی در ایران برگزار و میلیاردها تومان خرج شد و متفکران مختلف از کشورهای اسلامی جمع شدند تا بگویند داعشی‌ها فهم غلطی از اسلام دارند. خوب است برگزارکنندگان به مردم ایران گزارش دهند که نتیجه‌ی آن کنفرانس چه بود؟ چندنفر از داعشی‌ها از تفکر خود برگشتند؟ افکار عمومی جهان چه واکنشی به آن کنفرانس نشان داد؟ و ... . از این موضوع خاص که بگذریم، خوب است به این فکر کنیم که اساساً نتیجه‌ی چنین کنفرانس‌هایی چه می‌تواند باشد؟!

فرض کنید که یک عالم وهابی در مقابل یک عالم شیعه نشسته باشد و درباره‌ی داعش حرف بزنند.  عالم شیعه با استناد به آیات و روایات نشان می‌دهد که وهابی‌ها و داعشی‌ها فهم غلطی از اسلام دارند. در مقابل عالم وهابی هم با استناد به آیات و روایات نشان می‌دهد که شیعیان فهم غلطی از اسلام دارند. خیلی به‌ندرت پیش می‌آید که یکی از دو طرف قانع شود. حالا تکلیف ما به‌عنوان یک ناظر چیست؟ حرف کدام را به‌عنوان «اسلام ناب» بپذیریم؟ روشن است که ما هم بدون موضع در آن جلسه شرکت نکرده‌ایم. اگر شیعه هستیم، به احتمال بسیار زیاد استدلال‌های عالم شیعی را برحق می‌یابیم، و اگر وهابی هستیم، استدلال‌های عالم وهابی را. این وسط تکلیف چیست؟ بالاخره، فارغ از اینکه ما چه اعتقادی داریم، چطور می‌شود با رجوع به منابع اسلامی، داعش را محکوم کرد؟ جواب این است: هیچ‌طور نمی‌شود!

فکر می‌کنم وجود داعش خود بهترین دلیل است برای اینکه اخلاق باید بر دین تقدم داشته باشد. اگر انسانی متخلّق به اخلاق حسنه نباشد، می‌تواند از کتاب خدا تفسیری به‌دست دهد که از دل آن داعش بیرون آید. به‌عبارت دیگر، اخلاق محک تفاسیر دینی است. اگر تفسیری از دین، خلاف اخلاق باشد باید آن را کنار گذاشت. تنها احکامی قابل قبول است که تعارضی با اخلاقیات نداشته باشد و ... . بنابراین اگر شما در یوتیوب کلیپی را تماشا کردید که در آن داعشی‌ها پوست سر یک انسان را می‌کنند و بعد سرش را بیخ‌تابیخ می‌برند، نیازی نیست و نباید به قرآن و حدیث متوسل شوید تا بگویید آن‌ها در حال اطاعت از خداوند نیستند. چه‌بسا اگر به آیات و روایات و تاریخ صدر اسلام مراجعه کردید مؤیداتی برای عمل داعشی‌ها پیدا کنید! اینجا باید به وجدان اخلاقی‌تان رجوع کنید. این یک حکم روش‌شناختی است: حتی اگر نص قرآن دلالت به انجام عملی داشته باشد که با اخلاقیات ناسازگار است، باید آن آیه را طوری تفسیر که کرد که تعارض برداشته شود. به‌این‌ترتیب، آن‌چه اصالت و اولویت دارد وجدان اخلاقی انسان‌هاست و نه ظاهر آیات قرآن کریم. با اسلام نمی‌توان به جنگ معرفتی با داعش رفت؛ با اخلاق باید.

۱۰ نظر ۳۱ ارديبهشت ۹۴

کامنت‌های پست قبلی را که می‌خوانم، دو چیز خوشحالم می‌کند - البته با این فرض که پیشنهادات، همزمان خبر از سلیقه‌ی خوانندگان و شناختشان نسبت به من می‌دهد. اوّل اینکه خوانندگانی دارم رنگارنگ با علایق و سلایق و عقاید متفاوت که هرکدام لابد چیزی در «خیالِ دست» دیده‌اند که به خواندنش ادامه می‌دهند. برایم خیلی مهم است که توانسته‌ام تعدادی انسان متفاوت را اینجا دور هم جمع کنم و این خیلی بهتر است از آنکه خوانندگان زیادی داشته باشم یک‌شکل، هرکدام کپی از روی دست دیگری. دوم اینکه توانسته‌ام چهره‌ای ذوابعاد از خودم در این وبلاگ نشان دهم. فهمیدم که برای خواننده‌هایم نه فلسفه‌دوستم، نه شعردوست، نه رمان‌دوست، نه موسیقی‌دوست، نه متونِ قدیمی‌دوست، نه عرفان‌دوست ولی همزمان همه‌ی این‌ها هستم. همیشه از اینکه انسانی تک‌بعدی باشم که تا هرکسی اسمم را می‌شنود یاد چیز مشخص و معینی بیفتد بدم می‌آمده. امروز خوشحالم که لااقل در وبلاگم، ذیل قالب‌های پیش‌ساخته فهم نمی‌شوم. وبلاگ‌نویسی مثل من، دیگر از خدا چه می‌خواهد؟!

۱ نظر ۲۳ ارديبهشت ۹۴

چند خط پایین‌تر بروید متوجه می شوید که این پست از لحاظ محتوایی و ساختاری و انتخاب واژگان و لحن بیان و طرز مخاطب قرار دادن مخاطب و ... وصله ناجوری است برای «خیال ِ دست» و بعید از نویسنده آن. بله. حق با شماست. خودمان می‌دانیم! منتها کمی دندان بر جگر بگذارید و تحمل کنید و ببینید چه خبر است و صفحه را نبندید!

بله. شما هم اکنون صدای یکی از خودتان را می‌شنوید –یکی از خوانندگان پروپاقرص و قدیمی «خیالِ دست». (گفتیم از همین اول بگوییم که حساب این پست را از باقی پست‌ها جدا کنید)

چند روزی است جرقه‌ای در ذهنم زده که هرچه کردم نتوانستم مهارش کنم. گویی سیم‌کشی داخلی مغزم داغ کرده است و دیگر جوابگو نیست و مدام پالس شبکه‌سازی می دهد. دیدم صداقت و روراستی و البته مشورت بهترین شیوه زندگی و تعامل است و هرچند در فضای مجازی دُر کمیابی است اما نایاب نیست! یعنی می‌تواند نباشد! این شد که رخصتی گرفتم از صاحب ِ «خیالِ دست» تا موضوع را صاف و پوست کنده با شما مطرح کنم و نظرتان را بپرسم تا شبکه شویم و به نتیجه‌ای برسیم.

خوف نکنید. خوف نکنید. چیزی نشده است! الان برایتان می‌گویم.

 چه بدانید چه ندانید، چه نویسنده این وبلاگ بخواهند شما بدانید، چه نخواهند شما بدانید، به محضرتان عارضم که ایشان به زودی از رساله کارشناسی ارشدشان دفاع خواهند کرد. حتما می‌گویید: «خب مبارک باشد، بعدش چه؟!» بله مبارک است انشالله. اما آنچه مهم است این است که آن روز احتمالاً آخرین دفعه حضور ایشان، یا یکی از آخرین دفعات حضور ایشان در تهران خواهد بود. بس که خاطره خوش دارند از این "گرگستان" ما!(توجه کنید که گرگستان فحش نیست. فقط اشاره به نظر هابز در مورد انسان دارد و وضعیت بعضی ساکنین تهران نسبت به بعضی دیگر را توصیف میکند. بنابراین به خودتان نگیرید و ادامه دهید)

بگذریم. باز هم که می‌گویید: «خب، مبارک باشد، بعدش چه؟!» همین دیگر، بیاید به رسم یادگاری و سپاسگزاری، و البته تلطیف ذهن ایشان نسبت به جایی جز شیراز و آدمهایی جز شیرازی‌ها همتی کنیم و هدیه‌ای فراهم آوریم و پیش‌کش‌نماییم از طرف اهالی کوچه باغ «خیالِ دست» به صاحب ِآن.

پیشنهاد من کتاب است. احتمالاً پیشنهاد شما هم همین است. خودم هم به شرط بقا نمایندگی شما را بر عهده میگیرم در خرید و اعطا. اما کمک کنید؛ چه کتابی؟! دقیقاً مساله همینجاست.

کتاب‌‌دهنده‌ها دو دسته‌اند: آنهایی که بر اساس سلیقه خودشان کتاب هدیه می‌دهند و آنهایی که سلایقشان را ندید می‌گیرند و باب میل طرف مقابلشان کتاب تهیه می‌کنند. به نظرم هر دو دسته تا حدودی محق هستند. جذابیت گرفتن کتاب از افراد دسته اول بیشتر است. چون هم  احتمال ذوق‌زده شدن کتاب‌گیرنده بیشتر است و هم کتاب‌گیرنده‌ می‌تواند سلیقه ‌کتاب‌دهنده را تشخیص دهد و چیزی که برای او، و نه خودش، جالب بوده را بخواند. افراد این دسته می‌توانند اینگونه محق باشند که اگر کتاب‌گیرنده سلیقه خاصی داشته باشد در خواندنِ کتاب‌های خاصی، خودش می‌رود و آنها را تهیه می‌کند و منتظر هدیه دادن کسی نمی‌ماند.

اما دسته دوم. اینها می‌توانند بگویند اگر کتابْ باب ِمیل ِکتاب‌دهنده باشد نه کتاب‌گیرنده، ممکن است کتاب‌گیرنده هرگز آن را نخواند و اگر خیلی مردانگی به خرج دهد و به عنوان یادگاری نگه‌اش دارد، بشود برایش دردسرساز و جاگیر. از طرفی هدیه‌ی کتابی مطابق ِسلیقه‌ی کتاب‌گیرنده، می‌تواند نشان از شناختِ درست او داشته باشد و همین امر می‌تواند کتاب‌گیرنده را قلباً بیشتر خوشحال کند. مخصوصاً اگر آدم پیچیده‌ای باشد که امیدی به شناخته‌شدنش ندارد! جسارتاً مانند سوژه ما!

الان متوجه مساله شدید؟ نشدید؟! خب، زبان من از توضیح بیشتر قاصر است! اصلاً مساله را رها کنید. مساله‌ها حل شدنی نیستند باید آنها را تبدیل کرد به سوال. پس سوال ما این است: «با توجه به شناختی که از صاحب «خیالِ دست» پیدا کرده‌اید، یا حتی بدون درنظر گرفتن یا داشتن چنین شناختی، دوست دارید چه کتابی به ایشان هدیه دهید؟»

 

 

تبصره اول: لطفاً دست از سر گلستان و بوستان و حافظ و شرح و تفسیر و ...آنها بردارید. مطمئناً ایشان انواع نسخ مختلف این کتاب‌ها را در ویرایش‌ها و نگارش‌های مختلف و حتی در قطع مختلف و صفحه‌آرایی‌های متفاوت و .. دارند. مگر اینکه خودشان چنین نظری نداشته باشند!

 

تبصره دوم: کتاب‌هایی را پیشنهاد دهید که نسخه الکترونیکی آنها موجود نباشد. مگر اینکه خودشان چنین نظری نداشته باشند!

 

تبصره سوم: کتاب‌هایی را پیشنهاد دهید که در بازار یافت شوند. اینجا دیگر "نظر ایشان [ضمن احترامی که برایشان قائل هستیم] چندان محل اعتنا نیست"!

 

تبصره چهارم: خود نویسنده وبلاگ هم می‌توانند بگویند دوست دارند چه کتاب‌هایی به آنها هدیه داده شود تا با بیشترین آرای خوانندگان کتاب منتخب تقدیم‌شان شود. به هر حال آن فهرست پیشنهادی هم خود گنجینه‌ای است که کمتر پیش می‌آید از زیر زبان ایشان در برود!

 

تبصره پنجم: نام وبلاگ دوستانی که در این نظرسنجی شرکت کنند، در صفحه نخست کتاب و ذیل نام تقدیم‌کنندگان درج می‌شود. بسم الله.

 

تبصره ششم: دوستان اگر همچنان بُعد سورپرایز کردن را حائز اهمیت می‌دانید می‌توانیم از طرق دیگری که خودتان می‌دانید با هم همفکری کنیم. منتها دیگر این امکان را که کتاب توافقی ما مورد پسند ایشان باشد از دست می‌دهیم. همچنین احتمال اینکه ایشان نسخه دیگری از عنوان توافقی ما را داشته باشند زیاد می‌شود. خود دانید دیگر!

 

تبصره هفتم: لطفاً تا روز یکشنبه هفته آینده نظرهایتان را بگویید شاید بتوان کتاب را در نمایشگاه کتاب پیدا کرد.

 

تبصره هشتم: نویسنده  وبلاگ می‌توانند این پست را بعد از مهلت مقرر جهت منافع شخصی و حیثیتی یا هر چیز دیگری پاک کنند!

 

تبصره نهم: اگر پیش خودتان گفتید «یک کتاب خریدن که دیگر این حرف‌ها را ندارد». بله حق با شماست. کتاب‌های زیادی هر روز هدیه داده/ گرفته می‌شود اما قبول کنید کتاب ِخاطر‌ه‌سازی می‌شود. قانع نشدید؟ به تبصره پنجم بروید.

 

تبصره دهم: بسم الله.

۲۵ نظر ۱۵ ارديبهشت ۹۴

آنجایی که حافظ می‌گوید: «بیا که قصر امل سخت سست‌بنیاد است»؛ همان‌جا را می‌گویم. فکر نکنید «سخت» را همین‌طوری به‌کار برده. فکر نکنید برای پر کردن وزن است. فکر نکنید می‌خواسته روی سست‌بنیادیِ قصر امل تأکید کند. فکر نکنید می‌شود به‌جای «سخت» واژه‌ی دیگری گذاشت. نه، نبرده، نیست، نخواسته، نمی‌شود. قصر امل، راستی‌راستی سخت سست‌بنیاد است!

۳ نظر ۱۱ ارديبهشت ۹۴

روی کاغذ نوشته «عدسی موجود است» و به دیوار زده‌اند. یاد اسپینوزا می‌افتم! یاد حرف‌های دیشب بچه‌ها. یاد دوستم که بعد از گرفتن فوق‌لیسانس از یکی از بهترین دانشگاه‌های کشور، دارد به کار کردن در فست‌فود فکر می‌کند. فکر می‌کنم که اگر نخواهم تن به هر خفتی بدهم، و اگر نخواهم شلنگی به بیت‌المال وصل کنم و هورت بکشم، لاجرم باید راه اسپینوزا را انتخاب کنم. چه‌بسا مثل او تکفیر شوم! ولی می‌شود، می‌شود با عدسی تراشیدن هم زندگی کرد.

دارم به اسپینوزا فکر می‌کنم و کتاب اخلاق‌ش که نیمه‌کاره مانده. یادم باشد در اوّلین فرصت، دوباره بخوانمش. اوّل صبح، دارم فکر می‌کنم و راه می‌روم و ملّت دارند صبحانه‌شان را می‌خورند.

۱ نظر ۰۲ ارديبهشت ۹۴