خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

۱۶۶ مطلب با موضوع «مزخرفات» ثبت شده است

استاد درس مارکس داشت برایمان تعریف می‌کرد که کیمیاگران سه هدف عمده داشته‌اند: تبدیل کردن مس به طلا، پرواز دادن انسان، و رساندنش به جاودانگی. بعد ادامه داد که به دوتای اوّل رسیده‌ایم و داریم روی سومی کار می‌کنیم، و من صدای لرزیدن بندبند استخوان‌هایم را از درون می‌شنیدم: نکند دوای مرگ را هم پیدا کنند؛ نکند دیگر نمی‌ریم!

انسان، این جنایت‌کارترین موجود عالم، دارد به آرزوی نامیرایی نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود. آمارها می‌گویند که هرچه گذشته، آدم‌ها بیشتر زیسته و دیرتر مرده‌اند. حالا هم داناترین و کاربلدترین‌هایمان مشغول آنند که تا جایی که می‌شود نگذارند بمیریم، که زنده‌مان نگه دارند. سخت امیدوارم که اجل مهلتشان ندهد!

جهانی را تصور کنیم که آدم‌ها به آرزوی اسکندر رسیده و آب حیات را لاجرعه سر کشیده باشند. تصورش هم ترسناک است: جهانی که فرعونان نمیرند و تا ابد بر تخت شاهی بنشینند و بردگانِ پابسته تا همیشه سنگ‌ها را برای ساختن اهرام شکوهمند به‌دوش کشند، درحالی‌که دیگر حتی نمی‌توانند به‌خود دلداری دهند که این که بالا می‌رود بنای گور فرعون است. جهانی که عتاب سنایی به زورمندان بی‌معنا شود:

سر آلب ارسلان دیدی ز رفعت رفته بر گردون

به مروآ تا کنون در گل تن آلب ارسلان بینی

جهانی که تن آلب ارسلان هیچ‌گاه در گل نرود، و شلاق‌خورده‌های تاریخ حتی نتوانند چند بیتی از قصیده‌ی سیف فرغانی را بر زخم‌هایشان ضماد بگذارند:

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد

هم رونق زمان شما نیز بگذرد...

آب اجل که هست گلوگیر خاص و عام

بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد...

در مملکت چو غرّش شیران گذشت و رفت

این عوعوی سگان شما نیز بگذرد

آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست

گرد سم خران شما نیز بگذرد...

زین کاروان‌سرای بسی کاروان گذشت

ناچار کاروان شما نیز بگذرد...

بر تیر جورتان ز تحمل سپر کنیم

تا سختی کمان شما نیز بگذرد

اگر نگذرد چه؟ اگر ما بمانیم و آن‌ها بمانند و این وضع بماند چه؟ چه جهان مخوفی! چه نکبتی بوده‌اند آن کیمیاگران و چه جلّادانی هستند این دانشمندان؛ جلّادهایی که بر چوبه‌ها‌ی دار واگذاشته‌اندمان و رفته‌اند. آه، چه نعمت بی‌انتهایی است مردن!

داشتم از کلاس مارکس می‌گفتم. به‌عنوان جمله‌ی آخرِ نوشته‌ی کوتاه و یازده بندی‌اش به اسم «درباره‌ی فوئرباخ»، مارکس نوشته: «فیلسوفان تنها جهان را به‌گونه‌های مختلف تفسیر کرده‌اند؛ موضوع این است که  تغییرش دهیم.» به خوش‌بینی مارکس غبطه می‌خورم؛ اگر به من باشد می‌گویم موضوع این است که تمامش کنیم.
 

۹ نظر ۱۸ بهمن ۹۸

مثل ترم قبل کمک‌استاد درس منطق هستم. کارم این است که گاهی در اتاق گروه بنشینم تا اگر دانشجویی سؤالی داشت ازم بپرسد. در اتاق نشسته‌ام که یکی از اساتید وارد می‌شود. بعد از احوال‌پرسی نظرم را درباره‌ی سخنرانی‌ای که دیروز در آن شرکت کرده بودم می‌پرسد. می‌گویمش که جالب توجه ولی برای من بیش از حد تحلیلی بود. چند جمله‌ای رد و بدل می‌کنیم و بعد می‌رود در اتاقش پی کارش. چند دقیقه بعد استاد دوم وارد می‌شود. از لباس‌هایش معلوم است که همین حالا از بیرون آمده. تا من را می‌بیند می‌آید و می‌پرسد که با سرما چه می‌کنم. می‌گویمش که لباس زیاد می‌پوشم. برای چندمین بار توصیه‌هایی درباره‌ی لایه‌لایه لباس پوشیدن و گرم نگه داشتن سر می‌کند و می‌رود پی کارش. کارم که تمام می‌شود می‌روم طبقه‌ی پایین که وسایلم را بردارم. یکی از اساتید دیگر را می‌بینم. تا من را می‌بیند می‌گوید این دیگر سردترین حالت ممکن است و از این سردتر نمی‌شود. بعد هم امیدوارم می‌کند که این وضع تا چند روز آینده بیشتر ادامه پیدا نمی‌کند. می‌گویمش که هیچ‌کدام از دانشجوها برای سؤال پرسیدن نیامدند. می‌گوید طبیعی است چون هنوز چیز سختی درس نداده. او هم می‌رود پی کارش.

دارم می‌بینم که پس از چند ماه، بدون اینکه تلاش خاصی برایش کرده باشم، تبدیل به یکی از اعضای گروه شده‌ام. چنین حسی را در هفت سال درس خواندن در دانشگاه‌های ایران هیچ‌وقت نداشتم. خیلی از مواقع برای اساتید کسر شأن بود که خارج از محیط کلاس با دانشجو مراوده‌ای داشته باشند، چه رسد به اینکه خودشان پیش‌قدم شوند و حال یا نظرش را بپرسند. اینجا ما تابه‌حال چند بار با اساتید رستوران رفته‌ایم، به منزلشان دعوت شده‌ایم، و بارها سخنرانی‌هایشان را شنیده‌ایم. از همه جالب‌تر و عجیب‌تر، گروه ما ماهی یک بار جلسه‌ای را برگزار می‌کند که در آن تعدادی از دانشجویان و اساتید فلسفه شرکت می‌کنند و با هم درباره‌ی موضوعات مختلف (عموماً غیر فلسفی) صحبت می‌کنند. بار اولی که در این جلسه شرکت کرده بودم دائم منتظر بودم که این «حرف‌های الکی» تمام شود و برویم سراغ دستور جلسه. مدتی که گذشت فهمیدم دستور جلسه همین حرف‌های الکی است. چقدر عجیب است که استادی حاضر است یک ساعت و نیم از وقتش را بگذارد برای از هر دری سخنی گفتن با دانشجویان، و عجیب‌تر اینکه چنین جلساتی را خود گروه فلسفه به‌طور منظم برگزار می‌کند.

۶ نظر ۲۷ دی ۹۸

قطعه‌ی ترکمن حسین علیزاده اصالتاً بی‌کلام است ولی خود او لااقل دوبار آن را با آواز تلفیق کرده. به‌نظرم آمد که خود قطعه‌ی بی‌کلام و همین‌طور اشعار و آوازهایی که با آن همراه شده با حال این روزهایمان متناسب است. برای همین شنیدنشان را پیشنهاد می‌کنم.

آواز متأخرتر را رها (که فامیلی‌اش را نمی‌دانم) خوانده. شعر از محمدرضا شفیعی کدکنی است و این‌طور آغاز می‌شود:

سوگواران تو امروز خموشند همه

که دهان‌های وقاحت به خروشند همه

گر خموشانه به سوگ تو نشستند رواست

زان‌که وحشت‌زده‌ی حشر وحوش‌اند همه

عبارت «وحشت‌زده‌ی حشر وحوش» تنها به‌لحاظ ادبی شاهکار نیست؛ به لحاظ تصویر دقیقی که از واقعیت امروز جامعه‌ی ما می‌دهد هم است. فیلم کنسرت را از اینجا می‌توانید ببینید. کاربران داخل ایران برای دیدن ویدئو به چیزی بیش از اتصال اینترنت نیاز خواهند داشت.

پیش از این هم محمدرضا شجریان روی این قطعه آواز خوانده که در آلبوم فریاد منتشر شده. شعر از فریدون مشیری است و این‌طور شروع می‌شود:

مشت می‌کوبم بر در

پنجه می‌سایم بر پنجره‌ها

من دچار خفقانم، خفقان

من به تنگ آمده‌ام از همه‌چیز

بگذارید هواری بزنم

به این‌جای آواز که می‌رسیم شجریان با تحریرهای آوازی‌اش هوار می‌زند. می‌دانیم که او شجریان است و بالاتر و بلندتر از این هم می‌تواند فریاد بزند؛ احتمالاً ولی فریادِ کسی که دچار خفقان شده است بلندتر از این نمی‌شود. صوتش را از اینجا می‌توانید گوش کنید.

۱ نظر ۲۵ دی ۹۸

آقای محمدجواد لاریجانی (دبیر ستاد حقوق بشر قوه‌ی قضائیه) درباره‌ی اتفاقات آبان‌ماه گفته است: «یک تحرک سیاسی علیه ایران شکل گرفت که جمهوری اسلامی ایران افراد زیادی را کشته است در حالی که ۸۵ درصد کشته‌ها مربوط به نیرو‌های امنیتی یا افرادی بوده است که در حال دفاع از منازل خود در برابر تهاجم آشوب‌گران بوده‌اند و ۱۵ درصد کشته‌ها مربوط به نیرو‌های تروریستی است.»

نکته‌ی مثبت این آمار این است که آقای لاریجانی توانسته طوری درصدها را ارائه کند که ریخته شدن خون حتی یک معترض عادی هم بر ذمّه‌ی نظام نباشد، که از این لحاظ قابل تقدیر است. ولی متأسفانه خدمات نظام در جریان اتفاقات آبان‌ماه در این آمار غایب است که ممکن است منشأ سوء استفاده‌ی رسانه‌های بیگانه قرار گیرد. به ایشان پیشنهاد می‌کنم آمار را این‌گونه تغییر دهند که ذکری هم از خدمات نظام به‌میان بیاید:

۹۰ درصد کشته‌ها مربوط به نیرو‌های امنیتی یا افرادی بوده است که در حال دفاع از منازل خود در برابر تهاجم آشوب‌گران بوده‌اند و ۲۰ درصد کشته‌ها مربوط به نیرو‌های تروریستی است که در این میان، به اذن نماینده‌ی ولی‌فقیه در آسمان (خداوند) و با همکاری ملائکه و تلاش مجدانه‌ی مسئولان، ۱۰ درصد از کشته‌شدگان زنده شدند و به سر خانه و زندگی خود برگشتند.

۸ نظر ۲۷ آذر ۹۸

اینکه آیا طرفین یک رابطه‌ی احساسی مجاز به داشتن رابطه‌ی احساسی دیگری هستند یا خیر، تصمیمی است که باید بین همان دو طرف رابطه گرفته شود، و اگر طرفین به دین و مسلک خاصی معتقد باشند (مثلاً‌ مسلمان باشند) طبعاً ملاحظات آن را هم در تصمیمشان در نظر می‌گیرند. از این نظر، ممکن است بعضی از خانم‌های مسلمان بخواهند این حق را به همسرشان بدهند که با خانم(های) دیگری ازدواج کند. چیزی که باید به آن توجه کنیم این است که دادن چنین حقی، نه از ملزومات شریعت است و نه از ملزومات طبیعت.

برعکس، این‌قدر معلوم است که اکثر خانم‌های جامعه‌ی امروز ایران، در روابطشان انحصارگرایند، و این موضوعی است که مردان—خوش داشته باشند یا نه—باید به آن احترام بگذارند. اگر مردی خواستار رابطه‌ی همزمان با چند خانم است، باید این روابط را با خانم‌هایی داشته باشد که با این نحوه‌ی رابطه راحت باشند. تحت فشار گذاشتن خانم‌های مسلمان، به‌نام دین و به‌بهانه‌ی امر خداوند، برای رضایت دادن به ازدواج دوباره‌ی شوهر، چیزی جز سوء استفاده از دین برای ارضای حس تنوع‌طلبی جنسی نیست.

کاملاً ممکن است که کسی خود را مسلمان بداند و ازدواج چندباره‌ی مردان را (با استاندارد اخلاق امروز جامعه) غیر اخلاقی بداند. همان‌طور که ممکن است که کسی خود را مسلمان بداند و برده‌داری را (با استاندارد اخلاق امروز جامعه) غیر اخلاقی بداند. جواز ازدواج چندباره‌ی مردان و برده‌داری، به‌راحتی از متن قرآن و فقه اسلامی قابل برداشت است، ولی این جواز شرعی نه‌تنها مسلمانان را ملزم به پذیرش این دو موضوع نمی‌کند، بلکه همیشه این امکان وجود دارد که چنین جوازهایی را به حکم اخلاق (که مهم‌تر و بالاتر از فقه است) باطل کنیم.

آن کسانی که از میان همه‌ی احکام معطل‌مانده‌ی الهی، انگشت تأکید بر «ازدواج مجدد» گذاشته‌اند و برنمی‌دارند، اگر پافشاری‌شان از روی ناآگاهی است نافهمند و اگر آگاهانه است خائن‌اند. زنان مسلمان را آگاهانه در دوراهی «سرکشی از امر خداوند» یا «پاگذاشتن بر عواطف و احساسات» گذاشتن، ضربه‌ی خائنانه‌ای به دین خداست.

۱۰ نظر ۱۲ آبان ۹۸

اگر بخواهم به تجربه‌ای در گذشته برگردم، احتمالاً آن شب عید نوروز ۱۳۹۰ را انتخاب می‌کنم که در حرم امام علی بودم و حالات عجیبی را تجربه کردم. همین ابتدا این را گفتم که توضیح دهم متوجه شور و اشتیاق بسیاری از شیعیان برای زیارت «اماکن متبرکه» و مراقد ائمه هستم. ولی اعتراف می‌کنم که همیشه این اشتیاق زایدالوصف برایم مسئله‌زا بوده. یادم می‌آید که در دوران راهنمایی، هفته‌ای یک‌بار صبح‌ها به‌صورت دسته‌جمعی در مدرسه دعای توسل می‌خواندیم. باری معلم عربی‌مان، آن‌چنان که به‌غلط رسم است که در میان دعا مداحی کنند و روضه بخوانند، این شعر را خواند و ذهن مرا درگیر کرد: «ای خدا ما را کربلایی کن/ بعد از آن با ما هرچه خواهی کن». سؤالی که از خودم می‌پرسیدم این بود که آیا واقعاً کربلا رفتن اینقدر مهم است؟

هرچه بیشتر عمر کرده‌ام، تأکید بیشتری روی زیارت رفتن دیده‌ام. تاحدی که به‌وضوح می‌بینم برای بعضی از شیعیان، ارزش زیارت کربلا از حج تمتع هم بیشتر است. مخصوصاً در این سال‌های اخیر—که به «برکت» حمله‌ی آمریکا، انگلیس و چند کشور دیگر به عراق، صدام حسین از قدرت پایین کشیده شد—رابطه‌ی سیاسی قوی با عراق، بر آتش زیارت‌طلبی دمیده که اوجش را در راهپیمایی اربعین هر سال می‌بینیم.

البته که فکر می‌کنم بسیار طبیعی است که یک مسلمان شیعه بخواهد در این مراسم شرکت کند. آنچه برایم غیر طبیعی جلوه می‌کند تأکید شدیدی است که بر آن می‌شود؛ در حدی که بعضی از کسانی که به هر دلیلی نتوانسته‌اند در این مراسم باشند، حسرت و غمی بزرگ را تجربه می‌کنند. این غم و حسرت و واکنش‌های ناشی از آن را نمی‌فهمم.

آن‌قدری که من پیام اسلام را می‌فهمم، زیارت رفتن هیچ نقش محوری‌ای در این دین بازی نمی‌کند. البته که خوب و مستحب است، همان‌طوری که مثلاً نماز نافله‌ی ظهر مستحب است، ولی معمولاً جایی نمی‌بینیم و نمی‌شنویم که کسی به خاطر اینکه امروز نماز نافله‌ی ظهرش را نخوانده، افسوس و تأثر شدیدی را تجربه کند.

احساس می‌کنم که ما با نوعی از تحریف دین روبرو هستیم؛ اسلام، بیش از اینکه دین حق‌طلبی و اقامه‌ی قسط باشد، برای بعضی از ما دین قرآن به‌سر گرفتنِ شب قدر، قیمه‌ی نذری، و راهپیمایی اربعین است. نوعی از دینداری که اساسش تقویم است و بدون آن، مفهوم مسلمانی تا حد زیادی بی‌معنا می‌شود. نوعی از دینداری بر مبنای چند مراسم و مناسک در بعضی از روزهای خاص سال، که در بقیه‌ی روزهای سال ما را از دین تقریباً بی‌نیاز می‌کند.

و احساس می‌کنم این تحریف دین، به‌شکلی آگاهانه از طرف نظام سیاسی حاکم حمایت می‌شود. برای ادامه‌ی حکومت بر مسلمانان و شیعیان، چه راهی سودمندانه‌تر از تبلیغ «اسلام اموی» و «تشیع صفوی»؟ قابل تصور است که هر حکومتی ترجیح دهد که شهروندش به‌خاطر نرسیدن به توفیق راهپیمایی اربعین ناراحت باشد و نه به‌خاطر زندانی شدن کارگران معترض.

۸ نظر ۲۰ مهر ۹۸

دست بر زلف تو می‌زنم [ای جانم]

روز خـود را سـیـه مـی‌کـنـم مــن *

 

موهای سیاهِ بلندِ بافته‌شده با دل‌هایی که در کمندش پیچیده‌اند و دو دست که زلف و صاحبِ زلف را در آغوش گرفته‌اند. بقیه‌ی تصویر سیاه است، و مگر چه رنگ دیگری می‌توانست باشد؟

 

* اینجا

۲ نظر ۰۳ مرداد ۹۸

یکم. ده سال پس از برگزاری یک انتخابات، آقای خ در مصاحبه با یک رسانه ادعا کرده که در آن انتخابات حدود ۸ میلیون رأی تقلب شده است.

دوم. آقای خ به اتهام نشر اکاذیب به قصد تشویش اذهان عمومی به دادگستری احضار می‌شود.

سوم. آقای خ در دفاع از خود، حدود ۳۰۰ صفحه دفاعیه به دادگاه ارائه می‌کند. اساس دفاعیات او، نشان دادن این مطلب است که آمارهای نهادهای مجری و ناظر انتخابات (x و y) با هم همخوانی ندارند. او به این ترتیب، x و y را متهم به تقلب در انتخابات می‌کند.

چهارم. بخش‌هایی از رأی صادره‌ی دادگاه:

«در خصوص مدّعا و دفاعیات متهم به شرح لوایح تقدیمی که در مقام محاسبه صندوق ها، تعداد تعرفه‌ ها و جمع و تفریق آن و ... بوده [...] از منظر این دادگاه ادعای مطروحه به شرح ماضی مسموع و پذیرفتنی نبوده و الزاما باید به نظر مرجع رسمی ملتزم بود و عدم توجه به قانون خود منشا بی قانونی و هرج و مرج می باشد».

«چه بسا آمارهایی که متهم بدان تمسک جسته خالی از پشتوانه بوده که با اعلام نظر نهایی [y] به عنوان مرجع رسمی کلیه امورات مربوط به انتخابات ریاست جمهوری کذب و نادرستی آن ثابت گردیده است».

پنجم. خلاصه‌ی یکم تا چهارم: آقای خ صحت آمارهای نهاد y را زیر سؤال برده. دادگاه با استناد به آمارهای نهاد y ادعای آقای خ را رد و او را به دو سال حبس تعزیری محکوم کرده.

۱ نظر ۲۰ تیر ۹۸

هرچه بیشتر تکرار و تأکید می‌کند، بیشتر ما را به خنده وامی‌دارد. امّا اگر کمی سرمان را بالا بگیریم و حجم آواری که روی سرمان خراب می‌شود را درست ببینیم، تصدیق خواهیم کرد که واقعاً «داره می‌ریزه


* اینجا

۰ نظر ۲۸ خرداد ۹۸

امیدوار بودم که با گذشت زمان، پدران و مادران متوجه شوند که فرزندشان دارایی‌شان نیست که بدون اجازه عکس و فیلمش را بگیرند و در شبکه‌های اجتماعی به دیگران نشان دهند. امّا هرچه می‌گذرد انگار برعکس، رقابت برای ضایع کردن حق بچه‌ها بین والدین جوان بیشتر می‌شود. نگاه شی‌ء انگارانه به کودکان از مشمئزکننده‌ترین چیزهای این مجازستان است.

۲ نظر ۱۳ خرداد ۹۸