خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

۱۶۶ مطلب با موضوع «مزخرفات» ثبت شده است

آنجایی که حافظ می‌گوید: «بیا که قصر امل سخت سست‌بنیاد است»؛ همان‌جا را می‌گویم. فکر نکنید «سخت» را همین‌طوری به‌کار برده. فکر نکنید برای پر کردن وزن است. فکر نکنید می‌خواسته روی سست‌بنیادیِ قصر امل تأکید کند. فکر نکنید می‌شود به‌جای «سخت» واژه‌ی دیگری گذاشت. نه، نبرده، نیست، نخواسته، نمی‌شود. قصر امل، راستی‌راستی سخت سست‌بنیاد است!

۳ نظر ۱۱ ارديبهشت ۹۴

روی کاغذ نوشته «عدسی موجود است» و به دیوار زده‌اند. یاد اسپینوزا می‌افتم! یاد حرف‌های دیشب بچه‌ها. یاد دوستم که بعد از گرفتن فوق‌لیسانس از یکی از بهترین دانشگاه‌های کشور، دارد به کار کردن در فست‌فود فکر می‌کند. فکر می‌کنم که اگر نخواهم تن به هر خفتی بدهم، و اگر نخواهم شلنگی به بیت‌المال وصل کنم و هورت بکشم، لاجرم باید راه اسپینوزا را انتخاب کنم. چه‌بسا مثل او تکفیر شوم! ولی می‌شود، می‌شود با عدسی تراشیدن هم زندگی کرد.

دارم به اسپینوزا فکر می‌کنم و کتاب اخلاق‌ش که نیمه‌کاره مانده. یادم باشد در اوّلین فرصت، دوباره بخوانمش. اوّل صبح، دارم فکر می‌کنم و راه می‌روم و ملّت دارند صبحانه‌شان را می‌خورند.

۱ نظر ۰۲ ارديبهشت ۹۴

یکم. «۱۹۸۴» یکی از میلیون‌ها کتابی است که هنوز نخوانده‌ام و یکی از ده‌ها کتابی است که دوست دارم قبل از مرگم بخوانم. امروز جمله‌ای از این کتاب خواندم که به فکرم فروبرد: «همهٔ آمارها خبر از توسعهٔ هرروزه می‌دهند، ولی من همچنان گرسنه‌ام.»

 

دوم. البته کتاب‌هایی هم خوانده‌ام! یکی از کتاب‌هایی که چند سال پیش خواندم، «چگونه با آمار دروغ می‌گویند» بود که ترجمه‌ای است از یک کتاب نسبتاً قدیمی: How to lie with statistics. کتاب جالبی است. نشان داده بود چطور می‌شود عملکرد فاجعه‌بارت را طوری با اعداد و نمودارها تزئین کنی که همه فکر کنند نتیجهٔ کارَت چیزی جز «پیشرفت» نبوده.

 

سوم. هنوز یادم نرفته رئیس‌جمهور سابق چطور هرازگاه به مردم گزارش تلویزیونی می‌داد. وضعیت بشریت از زمان آدم ابوالبشر تا پیش از دولت ایشان در یک کفهٔ ترازو قرار می‌گرفت و دوران دولت ایشان در کفهٔ دیگر و عجیب این بود که ترازوی آمارهای رئیس، کفه‌اش همیشه به سمت دولت مطبوعش پایین بود.

 

چهارم. همان زمان هم مخالفت با آمارهای رئیس‌جمهور زیاد بود. عده‌ای -ازجمله در مناظره‌های ریاست‌جمهوری سال ۸۸- او را دروغ‌گو خواندند. من کاری به راست یا دروغ بودن آمارهای احمدی‌نژاد ندارم. صلاحیت قضاوت درباره‌اش را هم. ولی چیزی را می‌توانم بگویم: به‌رغم همهٔ این آمارها، زندگی خانواده‌ام و آشنایان نزدیکم تغییر چندانی نکرد. البته انتظار زیادی هم نباید داشت. هیچ دولتی قرار نیست معجزه کند، ولی آیا دولتی که این‌قدر با اعداد و نمودارهایش پز می‌دهد، نباید تأثیر قابل‌توجهی بر زندگی شهروندانش گذاشته باشد؟!

 

پنجم. البته که آمار دادن مختص دولت قبل نیست و این دولت هم -تا دلتان بخواهد- آمارهای محیرالعقول می‌دهد. تورم فلان شد و رکود بهمان شد و رونق اقتصادی چنان. باز من زندگی خانواده و آشنایان نزدیکم را می‌بینم: تغییر چندانی رخ نداده. سؤالم این است: این آمارها واقعی‌اند؟! و به فرض که باشند، چه فایده‌ای دارند وقتی چندان تأثیری نمی‌گذارند؟! ای کاش پزدهندگان بفهمند که اعداد و نمودارها را نمی‌شود شب، سر سفرهٔ شام، خورد!

 

ششم. چند شب پیش که دیبی (دیو مجموعهٔ کلاه‌قرمزی) بعد از شوخی کردن با «۱-۵» و توصیه کردن دربارهٔ تفکیک نکردن زباله گفت: «چقدر همه‌چی ارزون شده! مرغ چقدر ارزون شده!» حس کردم دارد ادای مسئولین مملکت را درمی‌آورد. برای همین کلی خندیدم. بعد که بیشتر فکر کردم، عرق کردم. نه، متأسفانه اینطور نبود؛ مسئولین مملکت ادای دیبی را درمی‌آورند!

۱ نظر ۱۳ فروردين ۹۴

به لابه گفتمش ای ماه‌رخ چه باشد اگر              به یک شکر ز تو دل‌خسته‌ای بیاساید

به خنده گفت که حافظ خدای را مپسند             که بوسهٔ تو رخ ماه را بیالاید

نه به خاطر حاضرجوابی‌اش، نه به خاطر خنده‌اش و نه حتی به خاطر اینکه محبوب حافظ است؛ فقط به خاطر «خدای را مپسند» گفتنش، می‌شود عاشقِ معشوقِ حافظ شد.

۰ نظر ۲۸ اسفند ۹۳

چنان‌که در رخ خوبان حلال نیست نظر                حلال نیست که از تو نظر بپرهیزند

۰ نظر ۱۹ اسفند ۹۳

می‌دانم که چهار پست در چهار روز، خیلی افتضاح است ولی مجبورم. یک حرف حیاتی است که اگر الآن نزنم معلوم نیست فردا باشم که بزنم. شرمنده، می‌دانم که باعث زحمت می‌شوم، ولی می‌شود زحمت بکشید و همین الآن یک نگاه به پایین همین صفحه کنید؟ آن پایینِ پایین را می‌گویم. نگاه کردید؟ اگر نکردید بروید نگاه کنید همین الآن.

فرض می‌کنم که نگاه کردید. آن پایین نوشته «بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم». چند ملاحظه دربارهٔ این عبارت دارم که با شما در میان می‌گذارم.

اوّل اینکه وقتی وارد سایت blog.ir می‌شویم، همان بالا، در قسمت «فهرست امکانات» نوشته‌اند: «عدم نمایش تبلیغات در وبلاگ». متوجه نمی‌شوم اگر عبارت «بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم» تبلیغ برای «بلاگ بیان» نیست، چیست؟! شاید بگویید منظورشان از تبلیغات، تبلیغاتِ چیزهایی غیر از خودِ «بیان» است. در این صورت هم فکر می‌کنم بهتر بود بنویسند: «عدم نمایش تبلیغات در وبلاگ غیر از تبلیغات بیان».

دوم اینکه هرچه فکر کردم متوجه نشدم منظور از شعار «بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم» دقیقاً چیست. یک حالت می‌تواند این باشد که همهٔ متخصصان و اهالی قلم عضو «بلاگ بیان» هستند. بعید است منظور از این شعار چنین چیزی باشد چون در این صورت کسانی مثل محمدرضا شفیعی‌کدکنی یا نوام چامسکی هم باید در «بیان» وبلاگ داشته باشند که تا جایی که می‌دانم ندارند. (اگر احیاناً دارند لطفاً آدرس وبلاگشان را در کامنت‌ها قید کنید؛ مخصوصاً آدرس بلاگ چامسکی را!) اگر منظور از این عبارت، چنین چیزی است، خیلی بهتر است که کلاً حذف شود تا شائبهٔ تبلیغات هم به اذهان بیمار متبادر نشود و اگر نمی‌شود، به‌نظرم بهتر است این‌طور اصلاح شود: «بلاگ بیان، رسانه بعضی از متخصصان و اهل قلم».

حالت دوم این است که همهٔ اهالی «بلاگ بیان» متخصص و اهل قلم‌اند. اگر تسامح بیشتری به خرج دهیم و متخصص بودن و اهل قلم بودن را دو مقوله در نظر بگیریم، حالت دوم را می‌توانیم این‌طور بازنویسی کنیم: همهٔ اهالی «بلاگ بیان» متخصص یا اهل قلم‌اند. برای رد کردن چنین ادعایی، وجود همین وبلاگی که دارید الآن می‌خوانید کافی است. اگر منظور از این عبارت، چنین چیزی است، خیلی بهتر است که کلاً حذف شود تا شائبهٔ تبلیغات هم به اذهان بیمار متبادر نشود و اگر ممکن نیست، به‌نظرم به چند شکل می‌شود این عبارت را اصلاح کرد: یک حالتش این است که این عبارت را فقط زیر وبلاگ افراد متخصص یا اهل قلم بنویسند ولذا زیر وبلاگ من و امثال من ننویسند. البته آدم باید خیلی پرتوقع باشد که چنین انتظاری داشته باشد. یک حالت هم این است که افراد غیرمتخصص و نااهل قلم را استثناء کنند. مثلاً بنویسند: «بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم منهای مهدی ابراهیم‌پور». البته در این حالت شاید به نظر برسد که مهدی ابراهیم‌پور متخصص یا اهل قلم است که نقض غرض می‌شود. بهتر است بنویسند: «بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم و مهدی ابراهیم‌پور»! حالت سوم هم این است که فقط اسم متخصصان و اهالی قلم عضو بلاگ را بنویسند. مثلاً «بلاگ بیان، رسانه زید و عمرو و بکر».

حالت سوم این است که همهٔ متخصصان و اهالی قلم عضو «بلاگ بیان» هستند و همچنین همهٔ اهالی «بلاگ بیان» متخصص و اهل قلم‌اند. نادرست بودن این حالت را می‌شود به‌راحتی با نظر به دو حالت بالا تشخیص داد. اگر منظور از این عبارت چنین چیزی است، همان بهتر که کلاً حذفش کنند.

حالت چهارم این است که بعضی از متخصصان و اهالی قلم عضو «بلاگ بیان» هستند (و بعضی نیستند) همچنان که بعضی از اعضای «بلاگ بیان» متخصص و اهل قلم‌اند (و بعضی نیستند). من خودم به این تفسیر متمایل‌ترم و آن را مطابق با واقع می‌دانم چون اوّلاً ادعا نشده که همهٔ اهالی «بیان» متخصص یا اهل قلم‌اند (و من کنار گذاشته می‌شوم) و ثانیاً بعضی از متخصصین و اهالی قلم را می‌شناسم که تازگی عضو بیان شده‌اند. البته نمی‌دانم پیش از عضویت آن‌ها این عبارت دقیقاً به چه چیزی ارجاع می‌داده! خلاصه، اگر منظور چنین چیزی است، بازهم احوط آن است که کلاً این شعار برداشته شود، ولی اگر نمی‌شود، به‌نظرم بهتر است این‌طور اصلاح شود: «بعضی از وبلاگ‌های بلاگ بیان، رسانه بعضی از متخصصان و اهل قلم»!

۵ نظر ۰۹ اسفند ۹۳