خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

راست‌گفتن سخت‌ترین، خشن‌ترین، و اگر چشیده شود، تلخ‌ترین کار دنیاست و از آن طرف، دروغ‌گویی و اقسامش (چرب‌زبانی، چاپلوسی، خالی‌بندی و حقه‌بازی) ترفند، تمرین و ممارست و گاه حتی آموزش می‌طلبد. حتی گفته‌اند که چرب‌زبانی نوعی هنر است؛ مخالفتی ندارم ولی می‌گویم اگر چنین باشد بی‌هنری بزرگترین افتخار است.

راستی سخت و زمخت و لخت است. خار بیابان را ماند که در خستن پای عابر اندک ترددی نشان نمی‌دهد. دروغ‌گویی درعوض نرم و لطیف است، آغشته به اقسام ترفندها و ظرافت‌ها. گلی در گلستان را ماند که رنگ و رویش بینایی، و عطر و بویش بویایی عابر را می‌نوازد و او را به چیدنش می‌فریبد. عابر خارهای ریز روی ساقه‌ی گل را نمی‌بیند.

راستگوها تنهاترین‌هایند و همین راست‌گویی را اینقدر سخت می‌کند: تحمل تنهایی پس از گفتن حقیقت. آدم‌ها دوست دارند آنچه می‌خواهند را بشنوند، نه آنچه هست. راستش را بخواهید راست‌گویی دشوار است و نمی‌توان آن را از همه‌کس انتظار داشت، ولی ای کاش اگر راستگو نیستیم، لااقل دیگران را به خاطر صداقتشان تنبیه نکنیم.


پی‌نوشت: امیدوارم روشن باشد که دارم درباره‌ی آرمان‌هایم حرف می‌زنم؛ درباره‌ی آنکه کاش باشم، نه آنکه هستم.

۴ نظر ۱۲ خرداد ۹۶

در جرائم مشهود، مثلاً تصادف منجر به جرح یا درگیری دسته‌جمعی، همین‌که واحد گشت سر صحنه حاضر شود و صورتجلسه بنویسد، پرونده‌ای قضایی تشکیل و خودبه‌خود مراحل قانونی‌اش پی گرفته می‌شود. در جرائم غیر مشهود، خواه گشت ۱۱۰ سر صحنه آمده باشد یا نیامده باشد، شاکی برای تشکیل پرونده‌ی قضایی باید شکوائیه‌ای تنظیم کند، دستور از مقام قضایی بگیرد و از طریق کلانتری اقدام کند. اگر گشت ۱۱۰ صورتجلسه نوشته باشد، ضمیمه‌ی پرونده‌ی قضایی می‌شود.

برای تنظیم شکوائیه کافی است به اطراف دادگستری شهرتان مراجعه کنید. ماشین‌نویس‌هایی را خواهید دید که کارشان همین تنظیم شکوائیه است. ماجرای شکایتتان را برایش تعریف می‌کنید و او برگ شکوائیه را می‌نویسد و تحویلتان می‌دهد. اگر می‌خواهید وکیل بگیرید، تنظیم شکوائیه را به او بسپارید تا متنی قوی‌تر نوشته شود. برگه‌ی شکوائیه را می‌برید دادسرا و از دادستان یا جانشین دادستان دستور می‌گیرید که کدام شعبه پرونده‌تان را رسیدگی کند. بعد می‌روید همان شعبه و دستورات اولیه را درباره‌ی پرونده‌تان می‌گیرید. در انتها شکوائیه و دستورات را می‌آورید کلانتری، دو نسخه از پرونده‌تان تشکیل می‌شود. یک نسخه‌ی اصل است برای ارسال به دادسرا و دیگری نسخه‌ی بدل است برای نگهداری در کلانتری.

مسئول رسیدگی به پرونده‌های قضایی افسر نگهبان (افسر قضایی) است. افسر نگهبان در ساعت‌های غیر اداری که رئیس و جانشین کلانتری نیستند، مسئول کلانتری هم است. او وظیفه‌ی اجرای دستورات مقام قضایی را دارد. مثلاً دستور این است که درباره‌ی وضعیت اخلاقی یک نفر، از همسایگانش تحقیق شود یا فیلم دوربین مداربسته‌ی فلان مؤسسه روی CD ریخته شود. در مورد اول افسر نگهبان مأموری را برای انجام تحقیقات اعزام و در مورد دوم با مؤسسه‌ی مربوطه مکاتبه می‌کند.

هر دستور باید در زمان خاصی اجرا شود و بعد پرونده (در صورت لزوم در معیّت شاکی، مشتکی عنه، شاهد و ...) به دادسرا ارسال می‌شود. این روند تا زمانی ادامه داده می‌شود که پرونده در دادسرا رسید و تحویل دادگاه شود.

هر کلانتری چند نفر افسر نگهبان دارد که به صورت شیفتی خدمت می‌کنند. اگر شاکی پرونده‌ای هستید حتماً افسر نگهبان رسیدگی‌کننده‌ی پرونده‌تان را بشناسید و سراغ طی مراحل پرونده‌تان را از افسر نگهبان خودتان بگیرید. تا زمانی که پرونده‌تان در دادسرا رسید نشده حتماً همیشه گوشی‌تان در دسترس باشد تا در صورت لزوم افسر نگهبان بتواند با شما تماس بگیرد. هنگام بازجویی در کلانتری یا دادسرا ماجرا را کامل تعریف کنید. خونسردی‌تان را حفظ و کفش آهنی به پا کنید. تقریباً همه‌ی پرونده‌های قضایی آخرش با رضایت شاکی تمام می‌شوند و به سرانجام رسیدن پرونده‌های قضایی گاهی ماه‌ها زمان می‌برد. بنابراین تا جای ممکن وارد فرایند شکایت و دور کلانتری-دادگستری نشوید و برای خودتان، کلانتری و دادگستری کار اضافه درست نکنید.

۲ نظر ۰۷ خرداد ۹۶

۱۲ اسفند ۱۳۹۰ فیلمی از سیدمحمد خاتمی منتشر شد، در حال رأی دادن برای انتخابات مجلس نهم، که خشم دوست و دشمن را برانگیخت. از نظر اصول‌گرایان و هوادارانشان، رأی خاتمی رأی یکی از سران فتنه بود؛ خشمگین بودند که «فتنه‌گران» را چه به شرکت در مناسبات سیاسی نظام؛ «فتنه‌گران» را چه به انتخابات! از آن طرف، یاران و نزدیکان خاتمی بودند که انتخابات را از پیش تحریم کرده و در شماتت کردن رئیس‌جمهور سابق از یکدیگر سبقت می‌گرفتند. جماعتی از هواداران «جنبش سبز» هم او را خائن می‌خواندند. یادم می‌آید که در فضای مجازی سنگ قبری برایش درست کرده بودند، با این بیت حافظ حک شده بر آن:

پیر پیمانه‌کش من که روانش خوش باد

گفت پرهیز کن از صحبت پیمان‌شکنان


روزگارْ سخت فتنه‌انگیز بود. از تریبون‌های نماز جمعه، در مطبوعات و از تلویزیون او را خائن به نظام و انقلاب می‌خواندند و همراهان سابقش او را خائن به مردم. خبرهای ممنوعیتش یکی‌یکی از راه می‌رسید: ممنوع التصویر، ممنوع المصاحبه، ممنوع المنبر، ممنوع الخروج، ممنوع از شرکت در راهپیمایی‌ها، و حتی ممنوع از شرکت در مراسم‌های خاکسپاری و ختم. خاتمی سکوت کرد. خاتمی صبر کرد.

سال ۹۲ پس از رد صلاحیت اکبر هاشمی‌رفسنجانی و پس از ناامیدی مطلق در جبهه‌ی اصلاحات، خاتمی با وجود همه‌ی ممنوعیت‌ها، از شبکه‌های غیر رسمی پیغامش را به مردم رساند و پس از موفقیت، این روند را دوبار دیگر «تَکرار» کرد. او در ۱۲ اسفند ۹۰، در اوج ناامیدیِ اصلاح‌طلبان، با یک تک رأی همه‌ی شماتت‌ها را به جان خرید و چراغ عمر اصلاحات را زنده نگاه داشت و با وجود محرومیت از حقوق شهروندی‌اش، موجب تغییرات عظیم در دولت، مجلس شورا، مجلس خبرگان، و شوراهای شهر گردید. خاتمی بی‌تردید امروز بانفوذترین سیاست‌مدار در جامعه‌ی ایران است و هم‌زمان بی‌بهره‌ترین از حقوق اولیه‌ی انسانی. خاتمی یکی از معدود سیاست‌مدارانی است که سیرتش برای زندگی فردی ما درس‌آموز است. فارغ از اینکه از او خوشمان بیاید یا نیاید، او نشانمان می‌دهد که چطور باید میوه‌ی ظفر را از درخت صبر چید.

۷ نظر ۳۰ ارديبهشت ۹۶

در دفتر پنجم مثنوی، مولانا داستان مؤذن بدآوازی را نقل می‌کند که اصرار داشت در کافرستان اذان بگوید. هرچه دوستان و نزدیکانش برای منصرف کردنش کوشیدند، افاقه نکرد و مؤذن متعصب بالاخره با همان صدای زشتش موقع نماز به بانگ بلند در کافرستان اذان گفت. نزدیکان مؤذن، بیمناک بر جان او، منتظر فتنه‌ای از سوی کافران بودند ولی پس از چندی، مردی کافر را دیدند که به همراه شمع و حلوا و هدیه به دنبال مؤذن می‌گردد.

پُرس پُرسان که‌این مؤذن گو کجاست

که صلا و بانگ او راحت‌فزاست


ماجرای «راحت‌فزا» بودن اذان مؤذن اینچنین است که مرد کافر دختری داشته دلبسته‌ی اسلام و هرچه می‌کرده «مِهر ایمان» از دل دختر بیرون نمی‌شده تا اینکه دختر بانگ مؤذن بدآواز را می‌شنود. از اطرافیانش سراغ صدا را می‌گیرد و می‌گویندش «اعلام و شعار مؤمنان» است. ابتدا باور نمی‌کند ولی

چون یقین گشتش رخ او زرد شد

از مسلمانی دل او سرد شد


پدر کافر می‌گوید:

باز رَستم من ز تشویش و عذاب

دوش خوش خفتم در آن بی‌خوف خواب


راحتم این بود از آواز او

هدیه آوردم به شُکر، آن مرد کو؟


الغرض، مولانا نشانمان می‌دهد که گاهی پافشاری بر مواضع دینی بدون عاقبت‌اندیشی چگونه حتی می‌تواند منجر به خوشحالی کافران شود. رونق مسلمانی گاه به این است که به ناخوش‌آوازان مجال بانگ زدن ندهیم.

۱۴ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۶

پست قبلی شوخی یا سرکاری نبود؛ وقتی آن را می‌نوشتم قصد شوخی کردن یا سرکار گذاشتن نداشتم. امّا اینکه دقیقاً چه بود توضیح زیادی می‌طلبد چون برای خودم هم چندان روشن نیست. قدری‌اش کنجکاوی برای سردرآوردن از حس دیگران پس از مرگم بود، قدری تلاش برای نوشتن «داستانی» غمناک و البته تأثیرگذار، و مقداری هم شرح آرزومندی. تا اینجایش برایم روشن است. آنچه روشن نیست این است که چطور توانستم احساسات خوانندگان وبلاگم را صرف چنین پروژه‌ای کنم. راستش را بخواهید انتظار نداشتم خوانندگان وبلاگ محتوای پست را باور کنند؛ انتظار چنین واکنش‌هایی را نداشتم.

از دیروز دارم فکر می‌کنم چطور عذرخواهی کنم! آخرش هم به نتیجه‌ای نرسیدم. فقط همین‌قدر می‌توانم بگویم که بسیار خجالت‌زده و متأسفم و از همه‌ی کسانی که احساساتشان را جریحه‌دار کردم عذرخواهی می‌کنم. امیدوارم مرا ببخشید.


پی‌نوشت: متأسفانه یا خوشبختانه هنوز زنده‌ام.

۲۸ نظر ۲۹ فروردين ۹۶

پیش نوشت : در تاریخ ۲۲ فروردین ماه ۱۳۹۶ در حدود ۵۰ کیلومتری جاده شیراز - زرقان درگیری بین اشرار مسلح و مامورین انتظامی رخ داد که در این درگیری متاسفانه بر اثر برخورد گلوله به قفسه سینه ستواندوم وظیفه مهدی ابراهیم پور وی مجروح و پس از ساعاتی در بیمارستان نمازی شیراز بر اثر شدت جراحت وارده جان باخت. در پی تفحص وسایل متوفی ۲ برگه کاغذ پیدا شد که در آن نامبرده از یابنده کاغذها خواسته بود مطلبی را برای خداحافظی از خوانندگان وبلاگش منتشر کند که ضمن کسب تکلیف از محضر سردار فرماندهی محترم انتظامی استان فارس ایشان اجازه انتشار این متن را صادر فرمودند. در برگه اول متوفی به طور کامل چگونگی انتشار متن در وبلاگش را برای یابنده کاغذها شرح داده و خواسته علت و نحوه مرگش به همراه توضیحاتی برای خوانندگان وبلاگش در قسمت پیش نوشت توضیح داده شود. متن برگه دوم برای خوانندگان نوشته شده که به درخواست نامبرده در ذیل عینا منتشر میگردد.


خوانندگان عزیز «خیالِ دست»

سلام

اگر دارید این متن را می خوانید می توانید نتیجه بگیرید که من دیگر بین شما نیستم و به آرزوی دیرین خود رسیده ام. راستش اصلا دوست نداشتم بی خداحافظی از پیش شما بروم، برای همین فکر، خیال و برنامه هایی کردم، پختم و ریختم که اگر درست پیش رفته باشنذ، می توانید نحوه مردنم را در پیش نوشت همین پست بخوانید. فکر کنم روشن باشد که پیش نوشت را من ننوشته ام و همین جا لازم می بینم از نویسنده اش تشکر کنم.

حرف زیادی برای گفتن ندارم. حرف های گفتنی ام را می توانید در همین وبلاگ بخوانید و نگفتنی ها را هم بر من ببخشید. فقط می خواستم از خواننده های این وبلاگ به خاطر لطف و همراهی شان تشکر کنم، به خاطر خطاهایم حلالیت بخواهم و خداحافظی کنم. هر چند نویسنده وبلاگ دیگر زنده نیست ولی «خیالِ دست» تا زمانی که بیان به سرویس دهی اش ادامه دهد زنده است و هنوز می تواند به وسیله خوانندگانش غنی تر شود.

رحم الله لنا و لکم.

مهدی ابراهیم پور

۴ نظر ۲۸ فروردين ۹۶

گاهی احساس می‌کنم همه‌ی آن‌چه از زندگی‌ام می‌خواهم دوباره دیدنت است. دوباره ببینمت و همین. نه حرفی دارم برای گفتن و نه نای حرف زدنی. فقط ببینمت و منتظر بمانم و امیدوار تا شاید چند کلمه‌ای برایم حرف بزنی. دوباره به یاد روزگاران با هم بودن، به چشمانت نگاه کنم و محو شوم. از خود بیرون شوم و به‌ناگاه به خود بیایم و ببینم داری برایم حرف می‌زنی. از همه‌ی آن‌چه که هست، همین چند لحظه نیست شدن را می‌خواهم، و هر لحظه بودنم انگار به یادم می‌آورد که نیستی.

۱ نظر ۱۰ فروردين ۹۶

یکی از تجربه‌های منحصر‌به‌فرد بودن در کلانتری، تجربه‌ی سر و کله زدن با دیوانگان است؛ دیوانه به‌معنای «تحت‌اللفظی» و «غیر مجازی» کلمه. چنان که تعداد رفتارهای «ناهنجار» بیشتر از تعداد رفتارهای «به‌هنجار» است، تنوع در میان دیوانگان، بیشتر از تنوع در میان آدم‌های «نرمال» است. دیوانه‌ها یکی از مشتریان ثابت و همیشگی کلانتری‌اند. سه نفر از آنها را معرفی می‌کنم:

حسن اسم یکی از دیوانه‌هایی است که مدتی مشتری ما بود. می‌گویند تا چند سال پیش عاقل و برای خودش کسی بوده. مهندس بوده و دارای منزلت اجتماعی. در یک درگیری بر اثر برخورد باتوم به سرش مغزش تکان خورده و دیوانه شده. حسن آدمی است به شدت گنده، با قدرتی شبیه به آنچه قهرمان‌های داستان‌های افسانه‌ای دارند. کارش این بود که در خیابان‌ها راه برود و به مردم زور بگوید. همه از او می‌ترسیدند، بیشتر از همه پلیس! اگر مأموری او را می‌دید راهش را کج می‌کرد. پیش‌ازاین چندین بار مأموران برای گرفتنش اقدام کرده و هر بار کتک مفصلی خورده بودند. تا اینکه دادستان شهر دستور دستگیری‌اش را صادر کرد و کل نیروهای شهر با هم به سراغش رفتند، دستگیرش کردند و به کلانتری آوردند. در کلانتری، درحالی‌که دستانش را با دستبند و پاهایش را با پابند بسته بودند، سرش را به شیشه‌ی پنجره کوبید، چشمه‌ی جوشان خون از سرش جاری شد و کلانتری را غرق خون کرد. با دست و پای بسته و صورت غرقه‌به‌خون دستور می‌داد و مأموران انتظامی از برای خدمت‌گزاری در مقابلش به‌خط ایستاده بودند. از جمله، نوشابه خواست. برایش آوردند. یک دور کامل با صدای رسا و پرهیبتش آیة‌الکرسی را بلند خواند و بعد نوشابه‌اش را سر کشید. حسن را مدتی به مرکز درمانی ابن‌سینای شیراز منتقل کرده‌اند. وعده کرده وقتی آزاد شود پوست از سر پلیس‌های شهر بکند!

اسماعیل دیوانه‌ی بعدی است. اسماعیل در دو چیز تخصص دارد: در ناسزاگویی به «مسئولان بلندپایه‌ی مملکت» و در تعمیر موتورسیکلت. او یکی از بهترین تعمیرکاران موتورسیکلت در شهر است. نقل است که از روی صدای موتور، تمام عیب‌هایش را متوجه می‌شود و به‌سرعت و با ظرافت رفع عیب می‌کند. اسماعیل خودش هم موتورسیکلت دارد. گاهی سوارش می‌شود و به همه‌ی آدم‌هایی که از مقابلش می‌گذرند فحش‌هایی می‌دهد که از ذکرشان معذورم!

اصغر دیوانه‌ی زحمت‌کشی است. در سن ۶۲ سالگی هنوز کارگری می‌کند. صبح اول وقت، ساعت ۶ صبح درحالی‌که می‌خواهد سر کارش برود می‌آید دم در کلانتری، چندتا خاطره‌ی تکراری از دوران خدمت خودش برای نگهبان تعریف می‌کند و می‌رود پی کارش. آدم خوش‌اخلاقی است و حضورش قوٓت قلب. شب هم از سر کار که برمی‌گردد، دوباره می‌آید دم در کلانتری، خاطره می‌گوید و می‌رود. اصغر دوست‌داشتنی‌ترین دیوانه‌ای است که تابه‌حال دیده‌ام؛ دوست‌داشتنی‌تر از خیلی از آدم‌های «عاقل»!

آنچه نوشتم، مختصر شرح‌حالی بود از سه دیوانه‌ای که به آن‌ها «دیوانه» می‌گویند. برای ذکر شرح احوالات دیوانه‌هایی که به آن‌ها «دیوانه» نمی‌گویند، دفتری دیگر باید گشود.

۳ نظر ۰۹ فروردين ۹۶

شعر را حتی اگر تنهایید، بلند بخوانید. برای خودتان بلند بخوانید. بگذارید گوشتان مست شود. شعر را که بلند می‌خوانید، آن را بهتر می‌خوانید و بهتر می‌فهمید.

۰ نظر ۰۶ فروردين ۹۶

واحد گشت در کلانتری دو وظیفه‌ی اصلی دارد؛ پیشگیری از وقوع جرم و رسیدگی به تماس‌های ۱۱۰. در بعضی از کلانتری‌ها گشت پیشگیری و گشت ۱۱۰ جدا هستند و در بعضی از کلانتری‌ها یک اکیپ گشت هر دو وظیفه را بر عهده دارد.

وظیفه‌ی گشت پیشگیری، چنانکه از اسمش پیداست، پیشگیری از وقوع جرم مخصوصاً سرقت است و یکی از معمولی‌ترین کارهایشان مظنون شدن به آدم‌ها و سؤال و جواب کردن آنهاست. در مواجهه با گشت پیشگیری (اگر دنبال دردسر نمی‌گردید) کافی است با احترام جواب سؤالاتشان را بدهید. متأسفانه از نظر روانی نظارت خاصی روی پرسنل ناجا نیست و بعضی آدم‌های بیمار در نقش پلیس مشغول خدمت به خلق‌الله هستند. خلاصه اینکه هیچ‌گاه با پرخاش و از موضع قدرت با پلیس حرف نزنید، چون توان اذیت کردنتان را دارد.

گشت ۱۱۰ کاربردی‌تر است. هنگامی که شما به عنوان یک شهروند با شماره تلفن ۱۱۰ تماس می‌گیرید، بسته به حوزه‌ی استحفاظی‌ای که در آن قرار دارید، گشت کلانتری آن حوزه برای بررسی موضوع به محلی که اعلام می‌کنید اعزام می‌شود. زمان استاندارد رسیدن واحد گشت ۵ تا ۷ دقیقه است ولی معمولاً در عمل بیشتر از این حرف‌ها طول می‌کشد.

در این موارد حتماً با ۱۱۰ تماس بگیرید:

سرقت (اعم از سرقت منزل، مغازه، کیف‌قاپی، جیب‌بری و ...)

تصادف منجر به جراحت

مزاحمت‌هایی که احتمال می‌دهید پلیس می‌تواند فرد مزاحم را دستگیر کند.

تخریب (خواه تخریب‌گر انسان باشد یا تخریب بر اثر حادثه‌ای طبیعی رخ داده باشد.)

درگیری‌هایی که قصد پیگیری قضایی‌شان را دارید.


کاری که پلیس ۱۱۰ برای شما انجام می‌دهد تنظیم صورت‌جلسه است، پس اگر کیف شما را زده‌اند انتظار نداشته باشید پلیس طی یک عملیات تعقیب و گریز سارقان را دستگیر کند، یا اگر با کسی درگیر شده‌اید توقع نداشته باشید پلیس طرف مقابل شما را کتک بزند.

صورت‌جلسه‌ای که واحد گشت تنظیم می‌کند موقعی به درد می‌خورد که شما قصد پیگیری قضایی موضوع را داشته باشید. در این صورت، صورت‌جلسه ضمیمه‌ی پرونده‌ی شما می‌شود. در موارد تصادف‌های منجر به جراحت، صورت‌جلسه می‌تواند باعث مجانی تمام شدن هزینه‌های بیمارستان شود، و در موارد تخریب بر اثر بلایای طبیعی، صورت‌جلسه برای دریافت خسارت از بیمه، شهرداری، هلال احمر یا هر جای مرتبط دیگری کاربرد دارد.

بعضی از مأموران دنبال دردسر نیستند یا حوصله‌ی تنظیم صورت‌جلسه‌ی طولانی را ندارند، به همین خاطر در نوشتن صورت‌جلسه، به ذکر اظهارات طرفین درگیری اکتفا می‌کنند. در موارد درگیری، حتماً از پلیس بخواهید که مشاهداتش را بنویسد و به ذکر اظهارات طرفین اکتفا نکند. به‌طور مثال، اگر پلیس دیده که کسی به صورت شما مشت زده، به شما فحاشی کرده، یا اثر زخم یا کبودی روی بدنتان است یا لباس‌هایتان پاره یا خاکی شده بخواهید که این موضوعات را حتماً در صورت‌جلسه‌اش ذکر کند.  صورت‌جلسه‌ای که پلیس می‌نویسد را شما به عنوان شاکی باید امضا کنید. حتماً قبل از امضا کردن، آن را به‌دقّت بخوانید و اگر ناقص است بخواهید آن را کامل کند.

۳ نظر ۰۳ فروردين ۹۶