خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

«آیینه‌ی اوهام»

جمعه, ۱۳ مرداد ۱۴۰۲، ۰۵:۰۳ ب.ظ

 

 

«ع» از آدمی حرف می‌زد که خوبی‌هایش بعد از مرگش برای اطرافیانش روشن شده. آن مرد از قضا در روز عاشورا می‌میرد و دسته‌ی عزاداری امام حسین می‌روند سر قبرش و برایش سینه می‌زنند. «ع» این‌ها را می‌گفت انگار که واقعاً اتفاق‌های مهمی باشند–این‌که روز عاشورا بمیری و دسته‌ی عزاداری به‌طور ویژه‌ای سر قبرت سینه بزنند.

به این فکر افتادم که چطور ممکن است بتوانم این ماجرا را برای آدم‌های اطرافم در کانادا نقل کنم که معنایی داشته باشد. البته که همیشه می‌توان اول یا آخر داستان این جمله را اضافه کرد که «این‌ها در یک زمینه‌ی مذهبی برای آدم‌های مذهبی مهم است.» ولی با اضافه کردن این جمله هیچ معنای خاصی به داستان نبخشیده‌ایم. صرفاً خودمان را و مخاطب‌مان را آرام کرده‌ایم که اگر نمی‌فهمی نگران نباش–مشکل از فرستنده است.

ولی آیا واقعاً مشکل از فرستنده است؟ من هم زمانی با آن تصویر از جهان زندگی می‌کردم. تصویری که در آن مردن در روز عاشورا نشانه‌ی عاقبت به‌خیری بود. حالا چنین تصویری ندارم ولی خاطرات ایّام جوانی مانع از آن می‌شود که با دارندگان آن‌چنان تصویری احساس غریبگی کنم.

دارم درباره‌ی تصویری صحبت می‌کنم که در آن هر چیزی نشانه است–حتی روز مردن یک نفر. آدم‌ها منتظرند که از کوچک‌ترین اتفاقات معنایی بزرگ دربیاورند. کسی که با این تصویر بیگانه است ممکن است پیش خودش محاسبه کند که هر سال، در روز عاشورا، هزاران نفر می‌میرند. آیا همه‌ی آنها «عاقبت به خیر» می‌شوند؟ چنین کسی از این نکته غافل است که نه هر آدمی، بلکه مردن آدم خوب است که در روز عاشورا نشانه‌ی عاقبت به خیری است. به‌عبارت دیگر، عاقبت‌ به خیری را اطرافیان از روی خوب بودن آن فرد نتیجه گرفته‌اند و نه صرفاً مردنش در روز عاشورا. در روز عاشورا مردن، در آن تصویر، نشانه‌ی خوب بودن است و نه دلیلش.

ممکن است کسی بگوید: «ولی آن تصویر غلط است. آن تصویر جهان را اشتباه بازنمایی می‌کند.» چنان کسی لابد وقتی در مقابل تابلوی Guernicaی پیکاسو می‌ایستد هم می‌گوید: «این تصویر غلط است.» ولی اگر آن‌قدر عقلش می‌رسد که کار تصویر ضرورتاً بازنمایی جهان نیست، نمی‌فهمم چرا چنین انتظاری از آن تصویر خاص دارد؟

از طریق تعاملاتمان با جهان، هر کدام از ما تصویری از جهان برای خود ساخته‌ایم. البته که در ساختن تصاویر، کسی فعال ما یشاء نیست. برای بعضی‌ها «خدا» بزرگترین و مهم‌ترین عنصر تصویر است. در تصویر بعضی‌ها اصلاً خدایی وجود ندارد. آن پرسش بزرگ که «آیا خدا وجود دارد؟» نهایتاً این‌جا پاسخ می‌یابد: «آیا در تصویر تو از جهان خدا وجود دارد؟»

برگردم به آن تصویری که در آن، مردن در روز عاشورا نشانه‌ی عاقبت به خیری است و سینه زدن دسته‌ی عزاداری سر قبرت، باشکوه‌ترین بزرگداشت. من این تصویر را بی‌نهایت زیبا می‌یابم، هرچند دیگر چنین تصویری از جهان ندارم. ممکن است کسی برعکس، دوست داشته باشد که وقتی مرد، جایی در کرانه، خاکسترش را به آب بدهند. یا برای بزرگداشتش، در مراسمی اسمش را صدا کنند و روی جایگاه، در مقابل صدها نفر از او تقدیر و تشکر کنند و جایزه‌ای به او بدهند. چه چیزی یک تصویر را بر دیگری برتری می‌بخشد؟ سلیقه‌ی ما، یا به عبارتی دیگر، حس زیبایی‌شناسی. 

حس زیبایی‌شناسی همان حسی است که با آن از بین چلوکباب و پیتزا یکی را بر دیگری برتری می‌دهیم و می‌گوییم خوشمزه‌تر است. کسی که زیادی حس زیبایی‌شناسانه‌اش را جدی بگیرد لابد می‌گوید جهان چنان است که چلوکباب خوشمزه‌ترین غذاست (بی‌راه هم نمی‌گوید: در جهان او–یا به‌عبارتی، در تصویر او از جهان– چلوکباب خوشمزه‌ترین غذاست). می‌گویم در نهایت با همین حس است که می‌گوییم خدایی هست یا نه. اگر زیادی حس زیبایی‌شناسانه‌مان را جدی بگیریم لابد می‌گوییم جهان چنان است که خدایی هست/نیست (دوباره، بی‌راه هم نمی‌گوییم).

 

۰۲/۰۵/۱۳

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی