دیشب داشتم خوابتو میدیدم. نپرس چی دیدم. در جریان خواب دیدنای من که هستی. چیز زیادی یادم نمیمونه. نمیدونم این خوبه یا بده. اینکه خوابات یادت نمونه. بهنظرم بده. آخه آدم کنجکاوه بدونه چه خوابی دیده. ولی شنیدم بعضی از اونایی که خواباشون یادشون میمونه هم میگن که دوست داشتن یادشون نمیموند. شاید منم اگه خوابام یادم میموند دوست داشتم خوابام یادم نمونه. ولی من که خوابام یادم نمیمونه. پس دوست دارم خوابام یادم بمونه. همیشه همینجوریه دیگه. آدما اون چیزیو میخوان که ندارن و اون چیزیو نمیخوان که دارن. اه، دوباره حرفام حکیمانه شد. گمون کنم خوشت نمیاد وقتی اینجوری حرف میزنم. نمیدونم، چیزی که نگفتی. شایدم خوشت میاد. من خودم که حالم به هم میخوره از حکیمانه حرف زدنام. حالا انصافاً این یکی خیلی هم حکیمانه نبود؛ کلاً گفتم.
داشتم چی میگفتم؟ آها، دیشب خوابتو میدیدم ولی یادم نمیاد چی میدیدم. یه کتابی رو اوندفعه مصطفی معرفی کرد به اسم Lucid Dreams. میگفت یه روشهایی رو معرفی کرده که خوابات یادت بمونه. البته خب تمرین کردنم لازم داره دیگه. همینجوری که نیست. یهمدتی زمان میبره. بهگمونم یه ماه مثلاً. ولی بعد از اون یه ماه دیگه میتونی خوابای زیادی رو با جزئیاتش به یاد بیاری. باید جالب باشه. ولی من که نرفتم سراغش. همشم از تنبلی نبودا. بهگمونم یه کمی هم میترسیدم. آدم تا وقتی از یه چیزی خبر نداشته باشه راحته. وقتی خبردار میشه دغدغه براش درست میشه. من که همینجوریش دغدغهها از سروکولم بالا میرن. مگه مرض دارم دغدغهی جدید بتراشم برای خودم؟ ولی نمیدونم چرا هنوز حس میکنم باید برم اون کتابو بخونمش. آخه هنوز دوست دارم بدونم چه خوابایی میبینم. شاید بعضی از مشکلایی که دارم بهخاطر همین خوابا باشه. مثلاً شب یه خواب بد میبینم و صبح که پا میشم سرحال نیستم. آدم اگه بدونه که بهخاطر خواب دیشبه که حالش ناخوشه واسش بهتره بهنظرم. حداقل خیلی با خودش گلاویز نمیشه. حالا شایدم ربطی نداشته باشهها! شاید اصلاً سرحال بودن یا نبودنم هیچ ربطی با خوابای شب قبلش نداشته باشه. البته شایدم ربط داشته باشه! اه، حالم بد شد از این همه شاید. چقدر دلم تنگ شده برای اون روزایی که میشد با قطعیت حرف زد! نمیدونی چقدر روزگار خوبی بود!
نمیدونم چرا امروز ذهنم اینقدر پرش داره. اصلاً یه چیز دیگهایو میخواستم بگم. داشتم میگفتم یادم نمیاد دیشب که خوابتو دیدم چی دیدم. راستی، شایدم بهخاطر حافظهی داغونم باشه. شاید اونایی که حافظهشون خوبه خواباشونم یادشون میمونه. شایدم بهخاطر اینه که اهمیت نمیدم. میگن اگه آدم به یه چیزی اهمیت بده امکان نداره یادش بره. چرت میگن! من به خیلی چیزا اهمیت میدم که یادمم میره. حالا شاید یکی برگرده بگه تو فکر میکنی که اهمیت میدی. همینی که یادت میره نشون میده که اهمیت نمیدی. اینقدر بدم میاد از آدمایی که اینجوری حرف میزنن. لاید فکر میکنن خیلی هم زرنگن! خب احمق! من دارم میگم اهمیت میدم. یعنی تو میخوای بگی دارم دروغ میگم؟ یا خودم نمیفهمم چی میگم؟ دیگه اینقدرو میفهمم که به چی اهمیت میدم و به چی اهمیت نمیدم. پاپر هرچیش بد بود، اینکه یادم داد بزنم تو پوز ادعاهای ابطالناپذیر منو یه عمر مدیون خودش کرد!
اه، نمیدونم چرا نمیتونم درست حرفمو بزنم. میخواستم بگم که دیشب خوابتو میدیدم ولی یادم نیست چی میدیدم. البته میدونم اینجا یه مسئلهای درست میشه که چطوری میشه آدم خوابشو یادش بره ولی بدونه خوابش دربارهی فلانی بوده. خب میشه دیگه! تو خودتم اون دفعه داشتی میگفتی خواب دو نفرو دیدی ولی یادت نیست چی دیدی. در مورد تو نمیدونم چهطوری میشه. ولی در مورد خودم معلومه دیگه: من فقط خواب تو رو میبینم. خواب کس دیگهای رو که نمیبینم. پس هروقت خواب میبینم میدونم که دربارهی تو بوده. حتی اگه هیچی یادم نیاد. ولی یه مسئلهی دیگهای هم هست. مامانم امروز صبح میگفت دیشب برق اتاقم تا صبح روشن بوده. تو که میدونی من زیر نور لامپ، خواب نمیرم. پس لابد بیدار بودم! ولی چطوری خوابتو میدیدم؟ خب اینکه چطوری رو نمیدونم. ولی من همیشه خوابتو میبینم، حتی وقتایی که بیدارم. همهی اون وقتایی که دارم بهت فکر میکنم دارم خوابتو میبینم. و حتی همهی اون وقتایی که بهت فکر نمیکنم هم! فقط هنوز یه مسئله حل نشده! اینکه پس چرا خوابم یادم رفته؟ خب اینم معلومه. من وقتی تو رو میبینم همهچی یادم میره؛ حتی خودمو، حتی خودتو!
اصلاً ولش کن. این همه حرف زدم ولی آخرش نشد اونچیزی رو که میخواستم بگم. اصلاً چی میخواستم بگم مگه؟ یادم نیست. هرچی بود دربارهی یادم موندن خوابا و حرفای حکیمانه و Lucid Dreams و ابطالناپذیری پاپر نبود. گمون کنم فقط میخواستم بگم دیشب تا صبح خواب نرفتم؛ داشتم خوابتو میدیدم.