بهعنوان یک دنبالکنندهی آماتور ادبیات، دربارهی فروغ، گلستان، و رابطهی فروغ و گلستان چیز زیادی برای گفتن ندارم. بیشتر به خاطر اینکه شناخت بسیار کمی هم از فروغ و هم از گلستان دارم. تاکنون چندینبار خواستهام شعرهای فروغ را بخوانم ولی نشده؛ هرچه میخوانم هیچ نمیفهمم. انگار شاعر اصلاً به زبان فارسی حرف نزده باشد. از میان شعرهایی که از او خواندهام چند شعر خوب هست و بقیه نه بد، که از اساس برایم بیمعنیاند.
گلستان را حتی کمتر سعی کردهام بخوانم. چندتایی از داستانهایش را خواندهام و اثری از آن قلمِ بهبه و چهچهای که میگویند ندیدهام. اینها البته نباید عجیب باشد. خیلیها هستند که من آثارشان را میخوانم و خوشم نمیآید. عجیب عکسالعملی است که در قبال ایندو و علیالخصوص رابطهشان میبینم، مخصوصاً در دنیای مجازی.
«نامهی عاشقانهی فروغ به گلستان» را که اخیراً منتشر شد، علیرغم همهی سروصدایی که بهپا کرد، نخواندهام. ذرّهای برایم جذابیت نداشت که بخوانم، ولی دربارهاش تا دلتان بخواهد لابلای اطلاعاتی که هرروزه در دنیای مجازی بر سرم آوار میشود چیز خواندهام و راستش را بخواهید احساس خنگی کردهام. لابد چیزی در این آثار هست که بقیه میبینند و من نمیبینم. چرا من چیزهایی که دیگران میبینند را نمیبینم؟ چرا حتی رغبتی برای دیدن آنچیزها ندارم؟
این هم البته عجیب نیست؛ هرکسی سلیقهای دارد. آنچه ولی برایم عجیب است سطح مباحث است که با شیب تندی به سمت ابتذال میرود. برایم قابل فهم است که هرکسی میتواند سلیقهی ادبی خاصی داشته باشد و همانطور که مثلاً نیما و اخوان از نظر من عالیاند، کسانی هم ذائقهی ادبیشان با شاملو و فروغ جورتر است، امّا برایم قابل فهم نیست که چرا جزئیات زندگی خصوصی دو هنرمند ادیب، پس از سالها، باید اینقدر مورد توجه قرار گیرد.
آنچه در حواشی برنامهی اخیر پرگار دربارهی این دو نفر خواندهام، به صحبتهای موقع سبزیپاککردن شبیهتر است تا خروجی زندگی عاشقانهی یک نویسنده و شاعر. هرچند آثار فروغ و گلستان را دوست ندارم ولی ادبیات را دوست دارم و فکر میکنم شأن شاعر و نویسنده بیش از آن است که به حواشی احمقانهی مجازستان ملوّث شود. چرا هواداران فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان با ایندو چنین میکنند؟! این را نمیفهمم.