یکم. بعضی از دوستان متعجباند که چرا مجلس در روند توافق هستهای تقریباً هیچکاری نکرده، تقریباً هیچکاری نمیکند و تقریباً هیچکاری نخواهد کرد. راستش من از تعجب آنها متعجبم! مگر قرار بود اتفاق دیگری بیفتد؟!
بیاییم برگردیم به چهارسال پیش و شرایطی که انتخابات مجلس داشت را به یاد بیاوریم. سال ۹۰ بود، دو سال بعد از اتفاقات سال ۸۸. چهرههای شاخص منتقد نظام یا گوشهٔ زندان بودند یا انگیزهای برای شرکت در انتخابات نداشتند. تک و توکی که وارد گود شدند را هم شورای نگهبان به ید قدرت رد صلاحیت کرد. از آنطرف، اکثر مردم منتقد و مخالف نظام هم از اتفاقات سال ۸۸ سرخورده بودند و انتخابات را تحریم کردند. بنابراین مردمی که پای صندوقها رفتند، علیالاغلب از «حزبالهیها» بودند. چنانکه انتظار میرفت مجلس اصولگرا تمدید شد باکمی تفاوت؛ چندتایی از نمایندهها رفتند، چندتایی چهرهٔ جدید آمدند. فکر نکنم آرمانیتر از این شرایط برای اصولگرایان قابلتصور باشد!
حالا من ماندهام که دوستان از چه تعجب میکنند؟ از اینکه چرا کسی نقد نمیکند؟! برادران! خواهران! درست است که گفتهاند هرکسی باد بکارد طوفان درو میکند، ولی وقتی یونجه کاشتهاید، دیگر انتظار خوردن نان گندم نداشته باشید.
دوم. امیر تتلو خوانندهٔ کلیپی است در حمایت از انرژی هستهای. من سعادت دیدن این کلیپ را نداشتهام ولی متن ترانهاش را خواندهام. در بخشی از ترانهای که حضرت تتلو میخواند آمده:
«من نه معلم هندسه و ریاضیام؛ نه/ قاطی بازی سیاسیام: نه/ میدونم چی میگذره تو این مملکت؛ نه/ میدونم کیکی به کجا حمله کرد/ ولی میدونم یه بوی خستهای میاد/ هرچیزی یه انرژی هستهای میخواد»
برای ساختن این کلیپ، ارتش جمهوری اسلامی یکی از ناوهایش را در اختیار جناب تتلو و گروهش گذاشته، آخرش هم بهپاس زحمات ایشان، به او هدیه داده. رجانیوز هم چندروزی است که این کلیپ را در صفحهٔ اصلیاش گذاشته برای دانلود مخاطبانش.
سوم. «[محمدرضا] شجریان به خاطر وسعت اطلاعات و معلومات آوازی، شناخت کامل موسیقی، صدای بسیار خوب و حنجره بسیار متناسب، بیتردید بزرگترین خوانندهای است که ایران تاکنون به خود دیده است.» این را دکتر حسین عمومی، آوازشناس معاصر ایرانی گفته.
«با تمام مشکلاتی که ممکن است وجود داشته باشد، من هیچگاه زانوی غم بغل نمیگیرم. از هیچ مسئولی خواهش نمیکنم به من مجوز بدهد. هیچ مسئولی در اندازهای نیست که بخواهد برای کسانی مثل ما که نیمقرن در مملکت کارکرده مجوز بدهد. سیوسهپل نمیگوید اجازه بدهید من باشم؛ وقتی میگوییم شجریان، مثل این است که میگوییم عالیقاپو یا سیوسهپل.» این را هم حسین علیزاده، آهنگساز و نوازندهٔ برجستهٔ ایرانی گفته.
ازایندست نقلقولها از سوی اساتید موسیقی دربارهٔ محمدرضا شجریان بسیار است. حالا ببینید حکومت ما با این استاد موسیقی چه رفتاری کرده؛ حتی اجازه نمیدهد در ایران کنسرت برگزار کند. چرا؟ چون شجریان نظراتی خلاف نظرات حاکمان داشته که آنها را در مصاحبه با شبکههای فارسیزبان خارج از ایران ابراز کرده و همچنین ترانهای خوانده در حمایت از جنبش سبز؛ «تفنگت را زمین بگذار.»
چهارم. مقایسهٔ رفتاری که حکومت ما با شجریان و تتلو میکند میتواند نکاتی را برایمان روشن کند. اوّل از همه اینکه ملاحظات فقهی در رفتار حکومت با اهالی موسیقی «چندان محل اعتنا نیست.» خوانندهای که جز جفنگ نخوانده و نمیخواند در مملکت ما قدر میبیند و درعوض خوانندهای که یکعمر مروّج موسیقی اصیل بوده و اوّل انقلاب، آنهمه آثار در خدمت انقلاب خوانده طرد میشود و حتی پخش ربنایش موقوف. چرا اینطور است؟ چون تتلو دارد چیزهایی میخواند که خوشآیند حاکمان ماست، و چهبهتر که نمیداند «چی میگذره تو این مملکت». برای نظام ما همین کافی است که تتلو به این نتیجه رسیده که «هر چیزی یه انرژی هستهای میخواد.» حالا چه اهمیتی دارد که اصلاً این جمله یعنی چه و یا چه اهمیتی دارد که این نتیجه از اینکه «یه بوی خستهای [!] میاد» گرفته شده باشد. تتلو هم برخلاف ادعایش خیلی خوب میداند که «چی میگذره تو این مملکت.» او سوراخ دعا را خوب پیدا کرده!
در مقابل، شجریان آدمی است که دوست دارد نظراتش را (درست یا غلط) بر زبان آورد و از اینکه خلاف نظر حاکمان حرف بزند یا آواز بخواند ترسی ندارد. نتیجه میشود همینکه میبینیم: ممنوعیت. حتی برای بازداشتن شجریان از کار، نیازی به حکم دادگاه هم نیست. شجریان ممنوعالفعالیت است چون خلاف نظر نظام (!) حرف زده؛ این همان معنای آزادی است در این نظام. خوب است این آزادی را بسنجیم با معیار مرحوم شریعتی: «آزادی، یعنی آزادیِ مخالف».
پنجم. شجریان و تتلو فقط نمونهاند؛ تا دلتان بخواهد نمونههایی وجود دارد که حکومت ما نخبهها را دفع و پخمهها را جذب کرده. در حوزهٔ سیاست هم این موضوع را میشود عیان دید. سیاسیون مخالف و منتقد نظام، بهجای اینکه حرفشان شنیده شود، داغ و درفش میبینند و درعوض چاپلوسهای نانبهنرخروزخور، قدر میبینند و بر صدر مینشینند. نتیجه چه میشود؟ میشود همین عصارهٔ رذائل ملّت. از کسی که یاد گرفته بهجای فکر کردن چشم به دهان یک نفر دیگر بدوزد، نمیشود انتظار داشت که یکشبه و در لحظات حساس، منتقد شود! نمیشود انتظار داشت در کشوری که انتقاد به حاکمان هزینه داشته و به عدم التزام به ولایتفقیه تفسیر شده و موجب رد صلاحیتها شده، آدمهای «باصلاحیت» مجلس، منتقد از آب درآیند. آنها یاد گرفتهاند که چشم بدوزند به دهان آقا، الآن هم که دارند همین کار را میکنند. جمیعاً دم در بیت رهبری یکلنگهپا ایستادهاند تا ببینند نظر آقا چیست! از کسانی که همهٔ عمرشان نظری از خودشان نداشتهاند و صرفاً نظرات شخص دیگری را تکرار کردهاند، انتظار دارید که سر ماجرای هستهای نظردار شوند؟!
ششم. دیدار اخیر رهبری با جمعی از دانشجویان را از تلویزیون دیدم. آنچه برایم خیلی جالب بود موضوعاتی بود که دانشجویان دربارهٔ آن صحبت میکردند. تقریباً همهٔ موضوعات، همان موضوعاتی بود که خود رهبری قبلاً دربارهاش حرف زده بود. حتی بعضاً تعبیرها هم مال رهبری بود؛ یعنی رؤسای بعضی از تشکلهای دانشجویی ما، حتی نمیتوانند تعبیرهای جدیدی از خودشان درآورند! این همان «جنبش دانشجویی» بیآزار و مورد پسند و تأیید نظام ماست؛ جنبشی که سرش تنها هنگامی میجنبد که در تأیید منویّات باشد، درست مثل بز اخفش! چقدر مضحک است که اسم این طوطیصفتی را گذاشتهاند مطالبه و انتقاد.
هفتم. همهٔ این حرفها را زدم که بگویم: دوستان تعجب نکنید! وضعیت مملکت محصول نحوهٔ مملکتداری حاکمان ماست؛ «کل نفس بما کسبت رهینة». دیگر گناه مجلس نهم را نمیشود گردن آمریکا و اسرائیل و فتنهگر و اصلاحطلب انداخت. آن تعریفهای پیشساخته از «اصولگرایی» را دور بریزید؛ اصلاً اصولگرایی همین است. اصولگرایی یعنی همین مجلس نهم، همین قوهٔ قضائیه، همین مجلس خبرگان و همین شورای نگهبان. اصولگرایی یعنی انتقاد نه! یعنی سرت را پایین بیانداز و هرکاری حاکمان کردند بگو درست است. اگر هم خواستی اعتراض کنی، اگر هم خواستی انتقاد کنی، باید به آمریکا و اسرائیل و فتنهگر و اصلاحطلب بدوبیراه بگویی. ولی این مخالفتها هم همیشگی نیست، تا وقتی باید مخالف باشی که نظام بگوید. اگر وسط فحش دادن به استکبار جهانی دیدی نمایندهٔ نظام رفته و با شیطان بزرگ دست میدهد و عکس میاندازد، باید بتوانی طوری ماجرا را جلوه دهی که آخرش پیروزی نظام بر دشمنان ازش بیرون بیاید. میدانم کار سختی است ولی چارهای نیست؛ اصولگرایی این مشکلات را هم دارد!
هشتم. برای آدمی مثل من، که هنوز دلبستهٔ آرمانهای انقلاب اسلامی است، دیدن این درهٔ عمیق و شکاف پرناشدنی بین انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی دردآور است. دردآورتر از آن، دیدن نسل جدیدی است که یا کلاً از آرمانها بریده و شیفتهٔ بازگشت به دوران «خدابیامرز» یا چیزی شبیه به آن است، یا آرمانگرایی است که آرمانهایش را از بستهبندیهای شکلاتی تلویزیون گرفته یا حداکثر خواندن کتابهای «تأییدشده»؛ نسلی که آرمانگرایی را با شعارگرایی اشتباه گرفته. من که با آن گروه خدابیامرزطلب صنمی ندارم؛ میماند دستهٔ دوم که هرچه میگذرد کمتر میفهممشان. ایکاش بشود کاری کنیم. ایکاش بشود برگردیم و ببینیم چه میخواستهایم و امروز چه داریم؟ ایکاش بشود بفهمیم که باید چه بکنیم؟ ایکاش یادی هم از «کِشتهٔ خویش» و «هنگام درو» بکنیم. برای به دست آوردن بذر گندم باید عرق بریزیم وگرنه نباید تعجب کنیم، وقتی در این مزرعهای که یونجه کاشتهاند، بهجای آدم، خر و گاو ببینیم.