پاسخ:
فکر کنم تازه دارم حرف شما را
میفهمم. شما قبول دارید که فهمهای مختلفی از خدا وجود دارد ولی میگویید آدمها
باید موقع ارتباط برقرار کردن با خدا، فهم خودشان را کنار بگذارند و آنطوری که
دین گفته با خدا ارتباط برقرار کنند و خدا را باید همانطور که دین توصیف کرده،
توصیف کنند. و اگر کسی فهم ناقص و نادرست خود را مبنای ارتباطش با خدا قرار دهد
دچار شرک شده، هرچند اگر غافل باشد شرکش خفی است. امیدوارم حرف شما را درست فهمیده
باشم.
حالا میروم سراغ نقد حرف شما.
حرف شما این دلالت را دارد که فهمی درست و مطابق با واقع از خداوند
وجود دارد که آن فهم را دین عرضه کرده. در حالی که میدانیم این ادعا کاملاً غلط
است. خود پیامبر به خداوند میگفت ما عرفناک حق معرفتک. روشن است که انسان محدود
است و نمیتواند به فهم کامل پروردگارش نائل شود. پس تا اینجا روشن شد که علیالاصول
برای انسانها (حتی معصومین) فهم کامل، درست و مطابق با واقع خداوند غیر ممکن است.
حالا بیاییم فرض کنیم که چنین
فهمی ممکن باشد. حتی در این صورت هم زبان حجابی است که مانع از انتقال پیام میشود،
چون اصلاً برای انتقال مفاهیم دربارهی خداوند درست نشده است. این ابیات مولانا را
نگاه کنید:
کاشکی هستی زبانی داشتی تا ز هستان پردهها برداشتی
هر چه گویی ای دم هستی از آن پردهی دیگر بر او بستی بدان
آفت ادراک آن قال است و حال خون به خون شستن محال است و
محال
تا بخواهیم دربارهی خداوند
(آنطوری که واقعاً هست) صحبت کنیم دچار تنگنای زبان میشویم پس حتی اگر امکان فهم
کامل از خداوند از طرف معصومین وجود داشت (که ندارد) امکان منتقل کردن این فهم به
ما وجود ندارد.
حالا بیاییم ببینیم که آیا دین
فهم یکسان و واحدی از خداوند عرضه میکند؟ اینجا هم میبینیم که فهمهای متعدد و
متکثری در متون دینی از خداوند ارائه شده. همین حدیثی از امیرالمؤمنین که شما مثال
زدید را در نظر بگیرید: بالاترین درجه خداشناسی این است
که برای خدا هیچ تصوری نداشته باشی. حالا این را مقایسه کنید با بسیاری از آیات
قرآن که علناً خدا را توصیف میکند. از علیم و قدیر و رحمن و رحیم که بگذریم، حتی
صفات انسانی مثل مکر و غضب و انتقام را به خدا نسبت میدهد. این در حالی است که ما
به لحاظ فلسفی میدانیم که نه خدا سخن میگوید، نه میبیند، نه میشنود، نه مکری
دارد، نه عصبانی میشود و ... . همهی اینها توصیفات تمثیلی و استعاری و مجازی
هستند برای اینکه عوام الناس بتوانند درکی از خداوند داشته باشند. وگرنه من و
امثال من نمیتوانیم خدایی که هیچ تصوری از آن نداشته باشیم را بپرستیم. اینجا هم
نشان دادم که در متون دینی هم فهمهای متفاوت و حتی متعارضی از خداوند ارائه شده،
هر فهمی برای صاحب فهمی.
البته این روشن است که فهم
اولیاء الهی از خدا نسبت به فهم ما به حقیقت نزدیکتر است. ولی آیا از این میشود
نتیجه گرفت که ما باید فهم خودمان را رها کنیم و متناسب با فهم آنها ارتباط برقرار
کنیم؟ اوّل بیاییم ببینیم منظورمان از ارتباط چیست. اگر منظور نماز خواندن است، که
خب همهی ما به شکلی که پیامبر گفته نماز میخوانیم. ولی موضوع این است که اوّلاً
همهی نماز خواندنهای ما منجر به شکل گرفتن رابطه با خداوند نمیشود و ثانیاً ما
در بسیاری از حالات غیر از نماز خواندن با خدا ارتباط برقرار میکنیم. پس ارتباط با
خدا منحصر به نماز خواندن نمیشود. حالت دعا شدن را در نظر بگیرید. عمداً ننوشتن
دعا خواندن یا دعا کردن، گفتم دعا شدن؛ یعنی حالتی که فرد با همهی وجودش چیزی از
خدا میخواهد. به عبارت دیگر، همهی وجودش آن خواست و آن نیاز میشود. خودش تبدیل
به دعا میشود (دعای واقعی هم همین است). در چنین حالتی فرد با چه خدایی ارتباط
برقرار میکند؟ با خدایی که خودش میفهمد یا با خدایی که پیامبر فهمیده؟ معلوم
است، با خدایی که خودش میفهمد. حالا فرض کنید ما برویم به چنین کسی بگوییم که تو
خدا رو بد میفهمی. فهمت را کنار بگذار و موقع ارتباط برقرار کردن با خدا فهم
پیامبر را جایگزین کن. اصلاً چنین کاری غیر ممکن است. اگر من به اندازهی پیامبر
ظرفیت فهم داشتم، یعنی اگر من هم میتوانستم بهطور بالفعل مثل پیامبر خداوند را
بشناسم که دیگر فهم کنونیام را نداشتم. طبیعی است که هر کسی با همان خدایی ارتباط
برقرار میکند که میشناسد. هیچکسی با خدایی که نمیشناسد ارتباط برقرار نمیکند.
شناختی که پیامبر از خدا داشت را من ندارم. پیامبر طبق شناخت خودش ارتباط برقرار
میکرد، من هم طبق شناخت خودم ارتباط برقرار میکنم. اصلاً غیر از این ممکن نیست.
خود شما، وقتی با خدا ارتباط برقرار میکنی، فهم پیامبر را داری؟ معلوم است که
نداری. پس چطور ارتباط برقرار میکنی؟ بنا به همان شناختی که خودت از خدا داری.
البته خواندن حرفهای پیامبر دربارهی خدا مقدار زیادی از شناخت ما از خداوند را
شکل داده ولی بههرحال این شناخت ما از خداست نه شناختی که پیامبر از خدا داشت.
اینجا اصلاً جایی برای باید نیست. نمیتوانیم بگوییم آدمها باید اینطوری ارتباط
برقرار کنند. این تکلیف ما لا یطاق است.
دلتنگم و با هیچ کسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست
گلگشتِ چمن با دل آسوده توان کرد
آزرده دلان را سر گلگشت چمن نیست
نمیدونم چرا رابطه من با خدا یه طوری شده که هیچجوری درست نمیشه. اصلا دیگه نمیفهمم. ... :))
سرماخوردگی رو دوست دارم (به شرط این که با گلو درد شروع نشه) و اون حس خلسه رو. البته این روزا وقتش نیست. :)
امیدوارم هر طور خوشید همونطور باشید.