برای دلافسردگان
سهراب سپهری (رحمة الله علیه) در دفتر مرگ رنگاش شعری فوقالعاده، حیرتانگیز و ویرانگر دارد به اسم «غمی غمناک». اوّل، شعر را بخوانید تا بقیهاش را بگویم:
شب سردی ست و من افسرده
راه دوری ست و پایی خسته
تیرگی هست و چراغی مرده
میکنم، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدمها
سایهای از سر دیوار گذشت،
غمی افزود مرا بر غمها.
فکر تاریکی و این ویرانی
بیخبر آمد تا با دل من
قصهها ساز کند پنهانی.
نیست رنگی که بگوید با من:
اندکی صبر، سحر نزدیک است
هردم این بانگ برآرم از دل:
وای! این شب چقدر تاریک است!
خندهای کو که به دل انگیزم؟
قطرهای کو که به دریا ریزم؟
صخرهای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غمی هست به دل،
غم من لیک غمی غمناک است.
دو نفر از بهترین خوانندههای ایرانی این شعر را اجرا کردهاند: محمد اصفهانی در پاپ و علیرضا قربانی در سنتی. هر دو هم انصافاً خیلی خوب و شنیدنیاند؛ بیشتر از همه لابد به خاطر شعر عالیشان. آنچه ولی مرا آزار میدهد این است که هر دو آهنگ با عبارت «اندکی صبر، سحر نزدیک است» تمام میشود. اصفهانی و قربانی و آهنگسازهایشان (که نمیشناسم) این شعر پر از یأس را طوری خواندهاند که آخرش امیدبخش شده! من به این میگویم خیانت به محتوای شعر. سهراب سپهری دارد میگوید نشانهای از نزدیک بودن سحر نیست، ولی وقتی آهنگ را گوش میکنیم گویی شاعر داشته میگفته که کمی صبر کنید تا سحر شود! شاید بگویید خواستهاند «زهر» شعر را بگیرند؛ من هم قبول میکنم ولی ای کاش «زهرگیران» از همان اوّل سراغ اشعار «زهردار» نمیآمدند. کاش به همان عیش و عشرتشان میپرداختند و «غمی غمناک» را برای ما وامیگذاشتند. من اگر روزی تهیهکنندهی موسیقی شوم، یک آهنگساز و خوانندهی خوب را وامیدارم تا ترانهی دیگری بر این شعر بسازند و آن را از چنگ امیدبخشیهای جماعت خوشحال درآورند. آهنگ باید دقیقاً با این عبارت تمام شود:
دیگران را هم غمی هست به دل،
غم من لیک غمی غمناک است.
یاد اون تابستونی به ذهنم اومد که دوم یا سوم راهنمایی بودم. تصمیم گرفته بودم شعرهای سهراب و شروع کنم حفظ کردن؛ بیخودی! نفهمیدم چرا آدم باید شعرهای یه شاعری رو اونم با این همه شعر، و در سبک نو بخواد از اول شروع کنه حفظ کردن! البته بعد از فکر میکنم دو سه تا شعر پی بردم که چه کاریه! :) یا لااقل در عهده من نیست. :))) از همین کتاب مرگ رنگ شروع کرده بودم.
احتمالا اولین مجموعه سهراب باید بوده باشه که تو هشت کتاب با این شروع شده.
موافقم. کار خوبی نیست.
خندهای کو که به دل انگیزم؟
قطزهای کو که به دریا ریزم؟
صخرهای کو که بدان آویزم؟...
+ غمی غمناک یعنی چی؟ با غم خالی چه فرقی داره؟