خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

«ما نمی‌خواهیم یک مجلس اعیان درست کنیم.»

پنجشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۱۶ ق.ظ

این‌قدر برای من روشن است که این دولت، عظم و عرضه‌ی دفاع از حقوق مردم را ندارد. صرفاً هرازگاهی حرف‌های قشنگی زده می‌شود برای سرگرمی. ولی جالب است که سخنان اخیر رئیس‌جمهور درباره‌ی نظارت شورای نگهبان آب در سوراخ مورچه‌ها ریخته و علی‌الحساب عربده‌ها در واکنش به آن سخنان، بلند شده است. به گمانم شأن «خیالِ دست» و خوانندگانش بالاتر از این است که بخواهد به این عربده‌کشی‌ها بپردازد، برای همین پیشنهاد می‌کنم مقاله‌ی «نظارت استصوابی و پیشینه آن» نوشته‌ی دکتر اکبر اعلمی را بخوانید. مقاله، طولانی و با ادبیات حقوقی است که ممکن است خسته‌کننده شود، ولی به‌نظرم برای کسی که بخواهد نگاه جدی به سیاست داشته باشد خواندنش واجب است.



پی‌نوشت: شاهد از غیب رسید! آقای محمد سروش محلاتی در سایتشان مقاله‌ای منتشر کرده‌اند به نام «تغییر پذیری در نظام اسلامی». به نظرم این مقاله می‌تواند جمع‌بندی خوبی از صحبت‌هایی باشد که اینجا شد و البته نگاه جدیدی به ماجرا می‌کند؛ نگاهی فقهی. پیشنهاد می‌کنم که این مقاله‌ی بصیرت‌بخش را بخوانید، مخصوصاً بخش آخرش را.

۹۴/۰۶/۱۹

نظرات  (۱۹)

موفق باشید :)
پاسخ:
ممنون!
سلام

تقریبا نصف مقاله رو خوندم.
اون چیزی که بنظرم این وسط مهمه و تو خود مقاله هم بهش زیاد اشاره شده، بحث صلاحیت تفسیر قانون اساسی شورای نگهبانه.
فکر میکنم مهم ترین ایرادی که مقاله تونسته بگیره به همین موضوعیت داشتن ارائه ی تفسیر از اصلِ نظارت شورای نگهبانه.

شورای نگهبان تفسیری رو ارائه کرده و نویسنده ظاهرا مدعی شده که حق نداشته تفسیر ارائه کنه! اگر هم ارائه کرده نظر مشورتی بوده و لازم الاجرا نیست.
حالا مجلس چهارم هم به کمک شورای نگهبان اومده و قانونی رو تصویب کرده
دولت خاتمی سعی داشت قانون رو عوض کنه ولی شورای نگهبان قانون رو رد کرد. تا اونجا که یادمه رد کردن قانون همینطوری نیست. یعنی باید شورای نگهبان دلیل ذکر کنه. و اگر کار خیلی بالا بگیره، بحث محول میشه به مجمع تشخیص مصلحت نظام.
پس وقتی مجلس نتونسته قانون رو تصویب کنه یا ادله ی شورای نگهبان خیلی موجه بوده یا ... ! سه نقطه هم چیزهای دیگه ایه که ما ازش خبر نداریم

پس بنظرم هیچ راه حلی برای برون رفت از این مسئله وجود نخواهد داشت، مگه این که شورای نگهبان کوتاه بیاد. چون کارش کاملا قانونیه و کسی نمیتونه از حیث قانونی بهش ایرادبگیره. ملاک هم که قانونه!

این از بحث حقوقیش. از نظر اینکه آیا شورای نگهبان واقعا باید این چنین حقی رو داشته باشه یا نه؟ خیلی روش فکر نکردم و نظری ندارم.
پاسخ:

سلام

برداشت من از مقاله اینه که اصل اعتراض آقای اعلمی به این موضوعه که شورای نگهبان تفسیر غلطی از واژه‌ی «نظارت» در اصل ۹۹ قانون اساسی داشته. ایشون سعی کرده دلایل مختلفی رو ذکر کنه برای اینکه چرا این تفسیر که منتهی به «نظارت استصوابی» میشه غلطه. هم مذاکرات مجلس خبرگان قانون اساسی رو ذکر کرده، هم واژه‌ی «نظارت» رو در قوانین دیگه مورد بررسی قرار داده، هم سعی کرده نشون بده که «نظارت استصوابی» با بعضی از اصول دیگه‌ی قانون اساسی متناقضه و آخر سر هم نظر امام درباره‌ی انتخابات رو ذکر کرده که به نظر میاد با «نظارت استصوابی» جور در نمیاد.

علاوه بر این، مسئله‌ی مهم اینه که هم رهبری و هم آقای جنتی گفته‌اند که اگه کسانی بخوان «نظارت استصوابی» رو مورد نقد قرار بدن یا حتی اونو کنار بذارن، مختار هستن و مشکلی نیست. ولی وقتی دولت خاتمی قانون انتخابات رو اصلاح کرده و «نظارت استصوابی» رو برداشته و مجلس هم اونو تصویب کرده، شورای نگهبان اونو رد کرده! یعنی شورای نگهبان الآن یه جایگاهی پیدا کرده که دیگه نمی‌ذاره کسی این موضوع رو عوض کنه. به عبارت دیگه، تا زمانی که شورای نگهبان نخواد، همین آش هست و همین کاسه و معلومه که شورای نگهبان با روند کنونی‌ش، قبول نمی‌کنه که اختیاراتش کم بشه.

البته میشه به شرایط فرضی‌ای فکر کنیم که مجلس روی برداشته شدن «نظارت استصوابی» اصرار داشته باشه و موضوع بره به مجمع تشخیص مصلحت نظام. ولی سه تا موضوع رو باید بهش توجه کنیم: اوّلاً کدوم مجلس؟! مجلسی که نماینده‌هاش توسط همین شورای نگهبان تأیید صلاحیت میشن! طبیعیه که شورای نگهبان کسایی رو تأیید نمیکنه که بعداً برن تو مجلس دستشو کوتاه کنن. ثانیاً حتی اگه چنین نماینده‌هایی به مجلس برن، باید یه ریسک خیلی بزرگ رو متقبل بشن. چون اگه تا انتخابات بعدی مجلس، «نظارت استصوابی» برداشته نشه، این احتمال خیلی زیاده که شورای نگهبان، نمایندگان مخالف با «نظارت استصوابی» رو رد صلاحیت کنه. و ثالثاً مگه مجمع تشخیص دست کیه؟ اونم یه نهاد کاملاً فرمایشی و غیردموکراتیک هست که مردم تأثیری در انتخاب اعضاش ندارن.

موضوع این نیست که کار شورای نگهبان قانونی هست یا نیست. موضوع این است که این قانون غلطه و کسایی که معترض هستن هم دارن به این قانون اعتراض می‌کنن. خواه کسانی مثل آقای اعلمی که شواهد مختلف رو ذکر میکنه برای نشون دادن اینکه این قانون بر اساس یه تفسیر غلط درست شده و چه کسان دیگری که سعی می‌کنن نشون بدن «نظارت استصوابی» با حداقل‌های جمهوریت و مردم‌سالاری در تضاده. هرچیزی که قانون بگه که درست نیست. راه باید باز باشه برای اینکه قوانین غلط اصلاح بشن. مسئله‌ی شخص من، چندان مسئله‌ی قانون نیست. مسئله‌ام اینه که عملاً هیچ راه قانونی‌ای برای اصلاح این قضیه وجود نداره. یعنی اگه حتی همه‌ی مردم بخوان «نظارت استصوابی» رو بردارن ولی آقای جنتی و دوستانش نخوان، دست شورای نگهبان کوتاه نمیشه و مردم هم هیچ کاریش نمی‌تونن بکنن غیر از اینکه انقلاب کنن! این خیلی خطرناکه که راه اصلاح امور در یک نظام سیاسی مسدود بشه. اینطوری نظام مردم رو بر سر این دوراهی میذاره که یا این نظام رو با همین شکل و قواره قبول کنن یا انقلاب کنن.

روی درست یا غلط بودن قانون خیلی فکر نکردم
میدونستم نظر نویسنده حول محور غلط بودن قانون خواهد چرخید، چون برای تصویبش یک مسیر صحیح قانونی طی شده بنظرم.

نشستم ادله رو هم خوندم. راستش بحثش دیگه تخصصی شد و در توانم نبود که پا به پاش جلو برم! اینه که روی ادله اش سکوت میکنم و همچنان نظر خودم رو دارم که روند تصویب قانونِ استصوابی بودن، قانونی بوده. بنظرم غیر دموکراتیک هم نبوده، حداقل روی کاغذ. مردم نماینده های مجلس چهارم رو انتخاب کردن، بدون نظارتِ استصوابی مجلس. حالا همون مجلس اومده قانونی را تصویب کرده. بنظرم تنها در صورتی میشه به این قانون غیر دموکراتیک گفت که بیایم حدود قوانین دموکراتیک و غیر دموکراتیک رو معین کنیم. و الا شیوه ی تصویبش غیر دموکراتیک نبوده و همین مردم خواستن!

اما مسئله ی شما: بنظرم مسئله ی درستیه. عملا هیچ راهی برای اصلاح هیچ قانونی وجود نداره. مگه اینکه مردم بخوان، نماینده بخواد، نماینده ها همه بخوان، شورای نگهبان هم بخواد. یا نهایتا مجلس تشخیص مصلحت نظام هم بخواد!
هیچ راهی هم برای درمان این درد ندارم. یه جا مردم نمیخوان، یه جا نماینده ها نمیخوان، اینجا هم شورای نگهبان (شورای نگهبان یعنی هم خدا بخواد و هم قانون اساسی!)

و مسئله ی من اون چیزیه که خودتون گفتید:"هرچیزی که قانون بگه که درست نیست".
پاسخ:

لااقل روی این حساب که ادله‌ی خاصی از طرف هوادارن «نظارت استصوابی» ارائه نمی‌شود، میشود بدبینانه فکر کرد که لابد دلیلی برایش وجود ندارد. مگر همان حرف‌های دورهمی که در همه‌ی کشورها همچین چیزی هست، یا این مسئله، عقلی و منطقی و فطری و ... است یا مخالفانش مخالفان نظام‌اند و ... .

نخیر، «نظارت استصوابی» به شکل دموکراتیک قانونی نشده. البته من از نظر تاریخی اطلاعات ندارم که آیا پیش از انتخابات مجلس چهارم هم شورای نگهبان «نظارت استصوابی» داشته یا خیر. زیاد هم مهم نیست. ولی موضوع مهم این است که هر چیزی که مجلس یا حتی مردم به آن رأی دهند دموکراتیک نمی‌شود. معمولاً ما فهم غلطی از دموکراسی داریم. دموکراسی فقط این نیست که حاکمان و قوانین و ... توسط مردم انتخاب شود. دموکراسی این است که مردم آن حاکمان و قوانینی که نمی‌خواهند را بتوانند به شیوه‌ی مسالمت‌آمیز (قانونی) کنار بگذارند. این دو تا خیلی با هم فرق می‌کند. وگرنه اگر بخواهیم دموکراسی را اینطور تعریف کنیم، صدام حسین دموکراتیک‌ترین رهبر همه‌ی جهان بود. چون با رأی ۹۹ درصدی انتخاب شد.

در نظام‌های دموکراتیک البته انتخاب‌ها هم توسط مردم انجام می‌شود ولی آنچه یک نظام را دموکراتیک می‌کند این است که مردم بتوانند حاکمان و قوانینی که نمی‌پسندند را کنار بگذارند. اصلاً برای همین دوره‌های چهارساله برای حاکمان و برای مجلس تعیین می‌کنند. برای اینکه احتمالش زیاد است که مردم، در زمان حاضر، دیگر نخواهند آن آقایی که چهار سال پیش به او رأی دادند حاکم باشد. شما هیچ حکومت دموکراتیکی پیدا نمی‌کنید که حاکمانش (چه حاکمان اجرایی، چه حاکمان تقنینی و چه حاکمان قضایی) مادام‌العمر باشند (مگر حاکمان فرمایشی مثل ملکه‌ی انگلستان که عملاً هیچ نقشی در بازی سیاست ندارد).

اگر قانون «نظارت استصوابی» دموکراتیک می‌بود، امکان کنار گذاشتنش به طور عملی وجود داشت. و اکنون که وجود ندارد، یعنی دموکراتیک نیست. حالا می‌خواهد مجلس این قانون را تصویب کرده باشد، یا حتی رفراندوم شده باشد و صددرصد مردم به این قانون رأی داده باشند. تا وقتی مسیر قانونی و ممکن برای کنار گذاشتن این قانون فراهم نیست، این قانون دموکراتیک نیست.

برای اینکه روی هوا حرف نزده باشم، ترکیه را مثال می‌زنم. در طی ۱۳ سال گذشته که حزب «عدالت و توسعه» حاکم شده، (تا جایی که من خبر دارم) ۴ بار قانون اساسی این کشور عوض شده. دلیلش هم این است که در قانون اساسی شرایط روشن و ممکنی پیش‌بینی شده برای اینکه اگر مردم خواستند قانون اساسی را تغییر دهند بتوانند. مردم در انتخابات مجلس شرکت می‌کنند و اکثریت به حزب اردوغان رأی می‌دهند. اردوغان می‌شود نخست‌وزیر و طبق وعده‌ی انتخاباتی‌اش می‌گوید که مثلاً ارتش نباید قدرت انحلال دولت را داشته باشد و ما می‌خواهیم این بند را از قانون اساسی حذف کنیم. رفراندوم انجام می‌شود و مردم به پیشنهاد اردوغان رأی می‌دهند و قانون اساسی تغییر می‌کند. به همین سادگی.

حالا ایران را نگاه کنید. فرض کنیم مردم بخواهند قانون اساسی را تغییر دهند. چه کار می‌توانند بکنند؟ هیچ کار! طبق اصل ۱۷۷ قانون اساسی تنها راه تغییر قانون اساسی این است که رهبر با مجمع تشخیص مصلحت نظام مشورت کند و بعد شورای بازنگری در قانون اساسی را تشکیل دهد (که اعضای آن شورا هم اغلب انتصابی‌اند). یعنی تا زمانی که رهبر نخواهد هیچ اتفاقی نمی‌افتد. حالا فرض کنیم که در یک زمانی، مردم واقعاً بخواهند که یک اصل را تغییر دهند و رهبر نخواهد. چه می‌شود؟ مردم در انتخابات مجلس خبرگان سعی می‌کنند به کسانی رأی دهند که بعد از انتخاب بروند رهبر موجود را بردارند و یک رهبر دیگر بگذارند که با نظر مردم موافق باشد. آیا ممکن است؟ خیر! چون نامزدهای مجلس خبرگان را هم شورای نگهبان باید احراز صلاحیت کند. شورای نگهبان هم که شش نفر از اعضایش را خود رهبر منصوب کرده. شش نفر دیگر را هم که رئیس قوه‌ی قضائیه‌ی منصوب رهبر پیشنهاد داده و مجلس (که اعضایش قبلاً‌ از فیلتر شورای نگهبان عبور کرده‌اند) تصویب کرده. معلوم است که این شورای نگهبان کسانی را تأیید نمی‌کنند که بروند رهبر موجود را بردارند و یک نفر دیگر را سر جایش بگذارند.

من می‌گویم اصلاً فرض کنیم عبارت «نظارت استصوابی» در خود قانون اساسی هم آمده بود. وقتی مردم نمی‌توانند این قانون اساسی را عوض کنند، قانون دموکراتیک نیست. و نظامی که قانون اساسی‌اش دموکراتیک نباشد، خودش دموکراتیک نیست. حالا ما می‌توانیم شلنگ‌تخته بیاندازیم که نظام ما دموکراسی غربی نیست و ما برای خودمان دموکراسی داریم و اسمش هم «مردم‌سالاری دینی» است. ولی وقتی مردم عملاً کار خاصی نمی‌توانند بکنند، اسمش می‌شود «مردم‌سواری دینی».

خب من همچین دیدی نسبت به دموکراسی نداشتم. در واقع شما دارید میگید هیچ اصل لایتغیری جز نظر اکثریت در دموکراسی نباید باشد. من این قید را هم در نظر نمیگرفتم! بنظرم دموکراسی آن بود که مردم بتوانند نظر خودشان را اعمال کنند. حتی خودشان خودشان را محدود بکنند، اما وقتی خودشان خواسته اند. این بنظرم بهتر می امد و فکر کنم عده ای هم با من هم نظر باشند، از جمله صدام!

نه درست میفرمایید. هیچ وقت ایران به دموکراسی نمیرسد، چون که قانون اساسی اش اصول (حداقل یک اصل) لایتغیر دارد و دموکراسی با تعریفی که شما گفتید با اصول لایتغیر مشکل دارد. مگر آن اصولی که خودش میپسندد.


حالا مردم سواری که نه، ولی مردم در حدودی آزادند. کم یا زیاد؟ خودشان خواسته اند.
شما از بیرون ایستاده اید و میگویید چرا خواسته اید؟؟ اگر بگوییم نمیفهمند، که باید بگوییم مردمی که نمیفهمند را چرا میخواهید در امور مشارکت دهید؟!! فقط چیزهایی که خودتان دوست دارید را باید انتخاب کنند؟ آن که اسمش دموکراسی نیست
اگر مردم میخواهند، پس چرا همان اول میخواهید محدودشان کنید و بگویید شما نباید اصولی را انتخاب کنید که بعدا نتوانید به آن دست بزنید؟! این که مصداق محدودیت است و جهت دهی به انتخاب مردم


آنکه اسمش را مردم سواری میگذارید، مدعیست اصول ثابتی جز رای مردم هم وجود دارد. همه چیز در کنار هم.
این دعوا ها به ایدئولوژی هایشان برمیگردد بنظرم.
تصحیح میکنم:در واقع شما دارید میگید هیچ اصل لایتغیری جز نظر اکثریت در دموکراسی نباید باشد.

این جمله رو خیلی بد نوشتم.
میخواستم بگم که شما دارید میگید در دموکراسی اصلی که لایتغیره، اصل محدودیت نداشتن خواسته ی مردمه. هر وقت خواستن بتونن نظرشون رو عوض کنن
پاسخ:

نه، البته دموکراسی هم اینقدر بی‌قید و بند نیست. یک قیدی که دارد (لااقل در نظر) رعایت حقوق بشر است. مثلاً اکثریت حق ندارد نژادپرستی را قانون کند. قید دیگرش رعایت حقوق اقلیت است و این مخصوصاً خیلی مهم است. همین حالا گروه‌های هوادار نژادپرستی در اروپا وجود دارند و به مناسبت‌های مختلف راهپیمایی می‌کنند. در ایتالیا طرفداران موسلینی و در آلمان طرفدران هیتلر گردهمایی دارند و تا زمانی که دست به خرابکاری نزنند، پلیس نه تنها کاری بهشان ندارد، که امنیت‌شان را هم تأمین می‌کند. یا در ترکیه که مثالش را زدم حکومت لائیک و تغییرناپذیر است.

پس دموکراسی هم قیدهایی دارد، از جمله رعایت حقوق بشر و رعایت حقوق اقلیت‌ها و گاهی نوع حکومت. من فکر می‌کنم که ایران هم می‌توانست حتی با وجود اصل ولایت فقیه دموکراتیک باشد، به شرط اینکه به الزامات نظام‌های دموکراتیک تن دهد؛ از همه مهم‌تر حقوق اقلیت (منتقد و مخالف). اوایل انقلاب هم ما چنین تجربه‌ای را داشتیم. امام رهبر بود، دولت دست لیبرال‌ها بود، اکثر روزنامه‌ها دست مارکسیست‌ها بود، مجاهدین خلق برای خودشان برنامه داشتند و ... . ولی متأسفانه هیچ کدام از طرف‌ها بازی دموکراسی را بلد نبودند و تلاش کردند مخالفانشان را از بین ببرند و حالا هم همین روند ادامه دارد. من قطعاً نمی‌خواهم همه‌ی تقصیرها را گردن حکومت بیاندازم، هرچند فکر می‌کنم قطعاً حکومت سهم بزرگی از تقصیر را بر عهده دارد.

امّا درباره‌ی این جمله: «حالا مردم سواری که نه، ولی مردم در حدودی آزادند. کم یا زیاد؟ خودشان خواسته اند.» آیا این چیزی که هست را مردم خواسته‌اند؟ شما سخنان رهبران انقلاب در سال‌های منتهی به انقلاب و چند ماه اوّل انقلاب بخوانید و ببینید آن وعده‌ها کجا و آن چیزی که محقق شده کجا! قرار بود همه به شرط توطئه نکردن و دست نبردن به اسلحه روزنامه داشته باشند و حق حرف زدن. الآن این‌طوری است؟ قرار بود در کنار دانشکده‌ی الهیات دانشکده‌ی مارکسیسم بزنیم که اساتیدش مارکسیست باشند. الان وضع دانشگاه اینطوری است؟ قرار بود شکنجه مطلقاً ممنوع باشد. الآن اینطوری است؟ شما به انتخاب خودت چندتا سخنرانی از آن سال‌ها انتخاب کن و بخوان. ببین درباره‌ی مردم و نقششان در نظام چه حرف‌هایی زده می‌شود. سخنرانی‌های بزرگان کنونی نظام را هم بخوان ببین مردم چه نقشی دارند. حتی در سخن گفتنشان هم زمین تا آسمان تغییر کرده‌اند چه رسد به عمل کردنشان.

شما بهتر از من می‌دانید که یک چیزی در فقه داریم به اسم «غش در معامله». آن مردمی که سال ۵۸ رفتند ۹۸٪ به جمهوری اسلامی رأی دادند روی حساب حرف‌های آن زمان امام و شهید مطهری و شهید بهشتی و رهبران لیبرال و کمونیست و مجاهد رفتند رأی دادند. ولی حالا که سال‌ها در جمهوری اسلامی زندگی کرده‌اند خیلی‌هایشان از رأیشان پشیمان‌اند و احساس غبن می‌کنند. چنین معامله‌ای (اگر بشود اسمش را معامله گذاشت) به نظر شما درست است؟ پس نگویید مردم خواسته‌اند. بله، یک زمانی مردم این را می‌خواستند. حالا چی؟ به نظرتان چرا با وجود این همه گیر و گرفتی که در قانون اساسی‌مان است بعد از بیش از ۲۵ سال یک بار دیگر قانون اساسی را اصلاح نمی‌کنند و به جایش فرت و فرت از شورای نگهبان استفسار می‌کنند؟ دلیلش خیلی روشن است؛ چون خیلی احتمالش زیاد است که مردم قانون اساسی پیشنهادی را رد کنند.

مگه به فرض ِ تصمیم بر اصلاح قانون اساسی، مردم باید قانون اساسی پیشنهادی رو بپذیرند؟!
پاسخ:

در یک نظام مردم‌سالار، بله.

اگر هم منظورتان در همین نظام است، باز هم بله؛ طبق اصل ۱۷۷ قانون اساسی مردم باید در همه‌پرسی درباره‌ی قانون اساسی پیشنهادی نظر دهند.

خلاصه من آنطور دموکراسی را فهمیده بودم

«و اما اشتباهی که ما کردیم این بود که به طور انقلابی عمل نکردیم و مهلت دادیم به این قشرهای فاسد، و دولت انقلابی و ارتش انقلابی و پاسداران انقلابی، هیچ یک از اینها عمل انقلابی نکردند و انقلابی نبودند. اگر ما از اول که رژیم فاسد را شکستیم و این‌سد بسیار فاسد را خراب کردیم، به طور انقلابی عمل کرده بودیم، قلم تمام مطبوعات را شکسته بودیم و تمام مجلات فاسد و مطبوعات فاسد را تعطیل کرده بودیم، و رؤسای آنها را به محاکمه کشیده بودیم و حزبهای فاسد را ممنوع اعلام کرده بودیم، و رؤسای آنها را به سزای خودشان رسانده بودیم، و چوبه‌های دار را در میدانهای بزرگ برپا کرده بودیم و مفسدین و فاسدین را درو کرده بودیم، این زحمتها پیش نمی‌آمد. من از پیشگاه خدای متعال و از پیشگاه ملت عزیز، عذر می‌خواهم، خطای خودمان را عذر می‌خواهم. ما مردم انقلابی نبودیم، دولت ما انقلابی نیست، ارتش ما انقلابی نیست، ژاندارمری ما انقلابی نیست، شهربانی ما انقلابی نیست، پاسداران ما هم انقلابی نیستند؛ من هم انقلابی نیستم. اگر ما انقلابی بودیم، اجازه نمی‌دادیم اینها اظهار وجود کنند. تمام احزاب را ممنوع اعلام می‌کردیم. تمام جبهه‌ها را ممنوع اعلام می‌کردیم. یک حزب، و آن «حزب الله»، حزب مستضعفین.
...دادستان انقلاب موظف است مجلاتی که بر ضد مسیر ملت است و توطئه‌گر است تمام را توقیف کند، و نویسندگان آنها را دعوت کند به دادگاه و محاکمه کند. موظف است کسانی که توطئه می‌کنند و اسم «حزب» روی خودشان می‌گذارند، رؤسای آنها را بخواهد و آنها را محاکمه کند. ما باز تا چندی مهلت می‌دهیم به این قشرهای فاسد؛ و این اعلام آخر است و اگر چنانچه در کار خودشان تعدیل نکنند و به ملت برنگردند و دست از توطئه‌ها برندارند، خدا می‌داند انقلابی عمل می‌کنم.
...من باز از همه قشرهای ملت، از همه روشنفکران، از همه احزاب، از همه دستجات و گروهها - گروهها که مع الأسف تاکنون شاید دویست گروه پیدا شده باشد! - تقاضا می‌کنم که مسیرتان، مسیر ملت و مسیر اسلام باشد، به ملت بپیوندید؛ صلاح شما در این است که به ملت بپیوندید. اگر خدای نخواسته این نهضت عقب بزند، شماها هم فدای» ۲۶ مرداد ۱۳۵۸

این نظر امام است در مورد اوایل انقلاب. به قول شما هیچ یک از طرفین بازی دموکراسی را بلد نبودند. آن یکی در کردستان شورش میکرد و رفیقش در خوزستان.


قانون های اساسی نوع های گوناگونی دارد. یکی مثل آمریکاست که در دویست و خرده ای سال، بیشتر از 27 تا اصلاحیه نخورده. یکی هم مثل ترکیه است که هر روز سه چهار تا تغییرات دارد!! هر کدام خاصیت خودش را دارد. اما اینکه اصلاحات را بگذاریم به پای اینکه مردم رای نمیدهند بنظرم چیز درستی نیست. کاری که انجام نشده را چطور شما پیش بینی میکنید؟! من هم میگویم همه می آیند رای میدهند! این که نشد حرف

تا آنجا هم که در ذهن دارم، حکومت ها پا برجا میمانند و همان نظر اولیه باقی است مگر مردم نظرشان برگردد. مردم نظرشان برگردد چطور باید اطلاع بدهند؟ قانون اساسی جمهوری اسلامی چیزی برایش پیش بینی نکرده. فکر میکنم خیلی جاهای دیگر هم همین باشد و هر سال قانون اساسی شان را به رای نمیگذارند!! راهی عملا جز انقلاب نمیماند. مردم نمیخواستند باید انقلاب میکردند. اگر مردم آمریکا دموکراسی شان را نخواهند باید چه کنند؟! عملا راهی جز انقلاب نیست.

اما در صفحه ی کاغذ در ایران مشروعیت را به برگزاری انتخاب ربط میدهند. بالاخره هر کدام شیوه ایست و خوب و بدش را باید بررسی کرد.

+ ضمن اینکه بی انصافی نکنید. ما سر کلاسهایمان از تنها چیزی که نمیشنویم اسلام است! اگر هم میشنویم یا مسخره کردن است یا رد کردن. این دانشگاه که میگویید مارکسیست ها در آن آزاد نیستند کجاست؟!! مگر در دانشگاه های خیلی مذهبی ما خیلی کسانی که الان مخالف جمهوری اسلامی هستند پرورش داده نشد؟!! مگر در آن دانشگاه ها تدریس نکردند؟!

یک جا قانون را ملاک قرار میدهید و میگویید دانشکده ی مارکسیسم کجاست؟! یک جا عمل را و میگویید چرا شکنجه؟!!


من هم اعتراض دارم! اما به این قاعده و قانون که باید مسامحه کاری کرد. نمیتوانم قبول کنم همه کس درست میگویند!
پاسخ:

خب همین اوّل بگذارید من تکلیفم را با این حرف‌های امام روشن کنم. من کاملاً با این حرف‌ها مخالفم. از بیخ مخالفم. حق را با اشخاص نباید سنجید، اشخاص را با حق باید سنجید. (وقتی می‌گویم حق، منظورم آنچه من حق می‌پندارم است، نه آنچه واقعاً از نظر خدا حق است. به آن که دسترسی نداریم.)

درباره‌ی قانون اساسی آمریکا هم توجه داشته باشید که وقتی ۲۷ بار اصلاحش کرده‌اند، دیگر به وضع مطلوبشان نزدیک شده و نیازی نمی‌بینند که بخواهند تغییرش دهند. این موضوع به نظرم خیلی قابل انتظار است که یک نظام سیاسی نوپا دائم قانون اساسی‌اش را تغییر می‌دهد تا آن را بهتر کند. ولی ما الآن حتی یک چیزی را که در قانون اساسی‌مان نیست (نظارت استصوابی را می‌گویم) چنان مقدس کرده‌ایم که اگر کسی درباره‌اش حرف بزند، انگار به حضرات فحش ناموسی داده‌ای.

اتفاقاً نظر من هم این است که همین «نظارت استصوابی» را بگنجانند در قانون اساسی و آن را به رأی بگذارند. از دو حالت خارج نیست: یا مردم رأی نمی‌دهد، که آنگاه شورای نگهبان باید رویه‌اش را عوض کند. یا مردم رأی می‌دهند، که آن وقت من و امثال من دهانمان را می‌بندیم. چون مردم این را خواسته‌اند و ما در مقام اقلیت نمی‌توانیم انتظار تغییرش را داشته باشیم. می‌بینید، حل کردن مسئله خیلی ساده است. مخصوصاً برای نظامی که سالی یک بار انتخابات برگزار می‌کند. ولی در کشور ما چنین مراجعاتی به رأی مردم باب نیست. چرا؟ چون نظاممان مردم‌سالاری نیست: تصمیم‌های مهم را مردم نمی‌گیرند.

ببینید، حرف من این نبود که نظام خودش را به رأی بگذارد. معلوم است که هیچ نظامی دائماً خودش را به رأی نمی‌گذارد. حداکثر یک بار همان اوّل رأی می‌گیرد و پیش‌فرض این است که تا ابد پابرجا خواهد ماند. نظام ما هم استثناء نیست و از این جهت به آن ایرادی نمی‌توان گرفت. ولی مسئله بر سر جزئیات این نظام است. آیا آنها هم تغییرناپذیرند؟ یا آیا آنها هم باید تغییرناپذیر باشند؟ همه‌ی حرف من این است که باید سازوکارهای عملی‌ای وجود داشته باشد که اگر مردم خواستند نظام موجود را اصلاح کنند، بتوانند اقدام کنند. پس بحث بر سر اصلاح است و نه انقلاب. انقلاب که دیگر بحث ندارد.

وقتی یک موضوعی مثل نحوه‌ی نظارت شورای نگهبان اینقدر بحث‌برانگیز است، ساده‌ترین و بهترین راه این است که دو طرف بیایند نظراتشان را بگویند و له نظر خود و علیه نظر مخالفشان استدلال کنند. بعد هم نتیجه را بسپاریم به دست مردم. اگر مردم «نظارت استصوابی» را خواستند، شورای نگهبان همین روش را ادامه دهد. اگر نخواستند، روشش را اصلاح کند. کجای این روش بد است؟ کجایش ایراد دارد؟ چرا فکر می‌کنیم آنهایی که حاکم شده‌اند بیشتر از مردم می‌فهمند؟ چرا همیشه نظر آنها باید پیاده شود؟ اگر حکومتی هست، برای مردم است و این مردم هستند که باید تعیین کنند که حکومت چه اختیاراتی دارد و چه اختیاراتی ندارد. فقط در جمهوری اسلامی می‌شود احکام اسلام را استثناء کرد، که در این مورد هم «نظارت استصوابی» حکم اسلام نیست.

 

+ می‌دانید چرا در دانشگاه‌های ما اسلام را مسخره می‌کنند؟ به خاطر همین که آزاد نیست. وقتی ما به مخالفانمان آزادی بیان نظراتشان را به طور رسمی نمی‌دهیم، طبیعی است که سر کلاس ما را دست می‌اندازند یا تیکه بارمان می‌کنند. اینکه فلان استادها یا فلان دانشجوها اسلام را مسخره می‌کنند یا قبول ندارند یا رد می‌کنند اسمش آزادی نیست. وقتی می‌توانیم از آزاد بودن دانشگاه‌ها صحبت کنیم، که این نیش و کنایه‌ها و حرف‌های پشت پرده به طور رسمی و در مقابل همگان مطرح شود. وقتی که هر کسی بتواند نظراتش را مطرح کند و هیچ کسی نتواند او را به خاطر نظری که داده تحت پیگرد قرار دهد. مطمئناً اگر دانشگاه آزاد بود برای دانشجوهای مسلمان از جمله شما و من هم خیلی بهتر بود چون به جای اینکه بخواهیم طعنه و کنایه‌های آنها را تحمل کنیم، حرف‌های جدیشان را می‌شنیدیم و جدی جواب می‌دادیم.

در هر دو جا عمل را ملاک قرار دادم. تا جایی که می‌دانم تأسیس دانشکده‌ی مارکسیسم مشکل قانونی ندارد ولی در عمل محقق نشده. همان‌طوری که ممنوعیت شکنجه هم در قانون اساسی (به سعی شهید بهشتی و دیگران) گنجانده شد ولی در عمل محقق نشد.

++ درست می‌گویید بحثمان به جاهای دیگر کشید ولی البته حرف‌هایمان بی‌ربط نیست. سعی کردم این بار بیشتر همان حول «نظارت استصوابی» حرف بزنم. فکر کنم لازم نیست بدانیم تهش به کجا می‌رسد. همین که از هم چیزی یاد بگیریم می‌تواند هدف مباحثه باشد. چیزی بیشتر از این مگر انتظار داریم؟

با اجازه میپّرم وسط بحث!
من هم قبول دارم که قانون، هر قانونی که هست، باید جا برای تغییر داشته باشد، اما مگر میشود هرچیزی که مردم نمی‌پسند را به همه‌پرسی گذاشت؟! بله این روشی که شما می‌گویید بد است. اصلا
"منطقی" نیست که ملت درباره ریز قوانین نظر دهند. اگر امروز درباره «نظارت استصوابی»، به فرض گنجانده شدن آن در قانون اساسی، رای بگیریم حتما باید فردا هم درباره حجاب و پس فردا هم درباره بستن کمربند ایمنی مردم را به پای صندق رای بکشیم!
اولا غالب مردم، که من هم جزو آنها محسوب می‌شوم، سواد سیاسی ندارند بنابراین صلاحیت نظر دادن ندارند ثانیاً نفوذ رسانه‌ها و پروپاگاندای قدرتمند حزب مخالف اجازه برپایی همه‌پرسی سالم را نمی‌دهد و قبل از اینکه رای گیری برگزار شود آنچنان شلوغش میکنند که آنچه میخواهند رای بیاورد ثالثاً به فرض که رای‌گیری هم بشود، قطع به یقین اگر جناح مخالف رای نیاورد صحت انتخابات را زیرسوال می‌برد و نتیجه را نمی‌پذیرد و اوضاع همان می‌شود که سال 88 دیدیم. از طرف دیگه به نظرم پرسیدن نظر مردم در هر موضوعی که بر سر آن حرف و حدیثی باشد انتخابات را به مسخره بازی تبدیل می‌کند و انتخابات جایگاه خودش را از دست می‌دهد. بگذریم از اینکه اگر رای هم بیاورند باز میشود حکومت اکثریت بر اقلیت و نه حکومت حرف خدا.

پاسخ:

از آخر به اوّل جواب می‌دهم: اگر در مسائل مهم نظر مردم را نپرسیم هم حکومتِ حرف خدا نمی‌شود، چنانکه الآن هم حکومت ما، حکومت حرف خدا نیست. حکومت حرف حاکم یا حکومت حرف مردم؛ مسئله این است!

قرار نیست سر هر مسئله‌ای مردم را به خط کنیم و رأی بگیریم. سر مسائل «مهم» رأی‌گیری می‌کنند. مسئله‌ی مهم هم مسئله‌ای است که تا حد زیادی سروصدا به‌پا کرده و به اصطلاح جنجالی شده. حالا اینکه یک مسئله آیا جنجالی شده یا نشده را در نظام‌های دموکراتیک معمولاً احزاب تعیین می‌کنند. یک حزب اعلام می‌کند که فلان مسئله الآن بغرنج شده و باید نظر مردم را بپرسیم. حزب مقابل هم مخالفت نمی‌کند چون مخالفت با همه‌پرسی برایش صورت خوشی ندارد. ولی به‌هرحال احزاب این‌قدر ملاحظه‌ی امور را می‌کنند که مثلاً هر هفته همه‌پرسی راه نیاندازند. مثلاً چند سال پیش حرف و حدیث بر سر ساخت مناره در کشورهای اروپایی بالا گرفته بود. در سال ۲۰۰۹ سوییس این موضوع را به همه‌پرسی گذاشت و اکثریت گفتند که با ساخت مناره در کشورشان مخالف‌اند. شاید این موضوع مهم به نظر نیاید ولی چون در سوییس به معضله تبدیل شده بود، برایش رفراندوم برگزار کردند.

خب، من که اتفاقات سال ۸۸ را تأیید نمی‌کنم ولی این را هم می‌توان با شفاف‌تر کردن فضای برگزاری انتخابات تا حد زیادی درست کرد. البته میدان دادن به احزاب هم بسیار مؤثر است. به‌هرحال این مشکلی نیست که نتوان برایش کاری کرد.

درباره‌ی پروپاگاندای رسانه‌ها هم البته درست می‌گویید ولی موضوع دوطرفه است. هر دو طرف سعی می‌کنند که رأی مردم را بگیرند. چنانکه در بقیه‌ی انتخابات‌ها هم همین اتفاق می‌افتد.

آنچه به من و شما و بقیه‌ی مردم صلاحیت نظردادن درباره‌ی امور سیاسی را می‌دهد سواد سیاسی‌مان نیست. اگر اینطور بود که کلاً باید در انتخابات‌ها را تخته می‌کردیم، چون مگر چند نفر از مردم سواد سیاسی دارند؟ آنچه مردم را برای نظر دادن واجد صلاحیت می‌کند، حقشان است در تعیین سرنوشت خودشان. مردم واجد این حق هستند که برای خودشان تصمیم بگیرند، برای همین هم صلاحیت رأی دادن دارند. به همین قیاس که مادربزرگ من سواد اقتصادی ندارد ولی حق و صلاحیت معامله‌های اقتصادی را دارد. اگر ایشان بخواهد مثلاً خانه‌اش را بفروشد کسی نمی‌تواند متعرض و معترض شود. همین مادربزرگ من، در موضوعات سیاسی هم حق و صلاحیت اظهارنظر دارد، و نظرش به اندازه‌ی فلان استاد علوم سیاسی تأثیرگذار است، نه به خاطر اینکه به اندازه‌ی او سواد دارد، به خاطر اینکه به اندازه‌ی او حق دارد برای سرنوشتش تصمیم بگیرد.

بحث قوانین راهنمایی و رانندگی کلاً فرق می‌کند. درباره‌ی همه‌ی قوانین به‌طور کلی که حرف نمی‌زنیم. خیلی از قوانین هستند که یک نهاد متخصص وضع می‌کند و همه ملزم به اطاعت هستند. بحث آن قوانین کلاً جداست. اینجا بحث ما قوانینی است که مجلس تصویب و شورای نگهبان تأیید می‌کند. «نظارت استصوابی» خیلی با بستن کمربند ایمنی فرق می‌کند. کمربند بستن را به رفراندوم نمی‌گذارند همانطور که آن را به مجلس و شورای نگهبان هم نمی‌سپارند. این یک حوزه‌ی تخصصی است و طبیعتاً قانون‌گذارانش هم متخصص همان امر هستند. ولی امری مثل «نظارت استصوابی» امری تخصصی نیست. چیزی است که مجلس درباره‌اش رأی داده پس امری عمومی است. درباره‌ی چنین اموری، وقتی که جنجالی می‌شوند، می‌توان همه‌پرسی برگزار کرد. لازم هم نیست که حتماً به خاطرشان قانون اساسی را اصلاح کنیم. اصل ۵۹ قانون اساسی اجازه داده است که با تأیید دو سوم مجلس، درباره‌ی «مسایل بسیار مهم اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی» همه‌پرسی صورت گیرد.

خواهش می‌کنم، اجازه‌ی ما هم دست شماست.

منظورم از آوردن آن حرفها این بود که بگویم امام این آدم است. این صحبتها را دارد. آنطور که من فهمیده ام امام خیلی هم آدم دموکراتی نبودند. بودند؟ نظرات امام هم همینطور است. (بدیهی است که وقتی کسی دموکرات نباشد، الزاما دیکتاتور هم نیست! مستبد هم) ضمن اینکه من با نظرات امام موافقم. و قاتلوهم حتی لا تکون فتنه

یکی از مواردی که در ذهنم هست که قانون اساسی آمریکا اصلاحیه خورده، جنگ های خونین نژاد پرستی بوده! یعنی کارد به استخوان رسیده بوده که عوضش کردند. بله باید سازو کار های تغییر باشد که در اینجا هم هست. منتهی به شیوه ای دیگر و به قول شما در عمل اگر رهبر نخواهد محقق نخواهد شد.

نظری ندارم. نمیدانم این قانون که به قول دکتر اعلمی جزو نظرهای مشورتی شورای نگهبان است و تفسیرش لازم الاجرا نیست و جزو قوانین عادیست، بیاید در قانون اساسی بیاید؟

قانون اساسی میگه که:دین رسمی ایران ، اسلام و مذهب جعفری اثنی عشری است و این اصل الی الابد غیرقابل تغییراست
چرا این یکی را به همه پرسی نگذاریم؟ اگر بعد ها این اصل مورد مناقشه قرار گرفت، چه باید کرد؟ من با این مشکل دارم که مردم باید تعیین بکنند که جمهوری اسلامی چه اختیاری دارد. چرا مردم؟ مگر نباید چیزی اجرا بشود که درست است؟ چرا باید کار را به مردم واگذار کرد؟ چرا مردم باید بگویند چه چیزی درست است؟ مگر با نظر مردم دو به علاوه ی دو میشود پنج که حالا در امور سیاسی و غیره بشود؟


همه‌ی حرف من این است که باید سازوکارهای عملی‌ای وجود داشته باشد که اگر مردم خواستند نظام موجود را اصلاح کنند، بتوانند اقدام کنند: اگر کلمه ی مردمش را حذف کنید با شما موافقم. من خیلی عام تر میگویم. میگویم اگر قانونی اشتباه بود اصلاح شود. حالا چه نخبگان بفهمند و مردم نخواهند و چه مردم بفهمند و نخبگان نخواهند، هر دو ایراد است. باید سازوکاری باشد که در هر صورت بشود قانون درست را جایگزین کرد.

+ من برگردم به همان نظر امام. اینجا با امام موافقم. دوست دارم بحث های سنگین علمی را، هر چند خودم چیزی از آن سر درنیاورم. که این بحث ها باعث پیشرفت است. اما پیشرفت چه چیزی؟ بالاخره اسلام مدعی است که حق است. اگر تا آخر عمر بخواهد سرِ این دعوا کند که حق است یا نه، پس کِی زندگی کند؟؟؟ پس کی قرار است احکامش اجرا شود؟ وقت نمیشود اصلا.
بله، اگر بحث های آکادمیک در همان تریبون دانشگاه بماند خیلی عالیست! ولی نمیماند. آن قدر ایدئولوژی ما هم غیریت ساز است که دشمن میتراشد و خون و خون ریزی و تجربه ی اول انقلاب و نهایتا نظر امام. دویست گروه که موافقِ جریان ملت نیستند. و همه ی آنها هم مدعی حق گویی. فلذا یا باید دست از خیلی چیزها برداریم و بگوییم همه با هم خوب باشیم، یا باید با هم بجنگیم!!!
در عرصه ی عمل اگر هر کس بخواهد کار خودش را بکند نمیشود. میشود رابطه ی ایران و اسرائیل، آن هم داخل خاکِ ایران! من راه حلی برایش ندارم. شما دارید؟؟
پاسخ:

البته امام صحبت‌های کاملاً متفاوتی هم دارد. سخنرانی بهشت زهرا را اگر بخوانید می‌بینید که تکیه‌اش بر این نیست که ما حق هستیم و شاه باطل است، اساساً‌ می‌گوید نظام پهلوی غیرقانونی تأسیس شده و می‌گوید حتی اگر قانونی هم می‌بود، آن نظر پدران ما بود، و پدران ما چه حقی دارند که سرنوشت ما را تعیین کنند؟ می‌بینید؟ کاملاً استدلال‌ها شکل دموکراتیک دارد. البته من هم موافقم که امام چندان هم شخص دموکراتیکی نبود.

بله، در موارد جنگ اصلاحیه خرده ولی در موارد غیر جنگ هم بوده. حتماً که نباید جنگ شود و به قول شما کارد به استخوان برسد. قانون اساسی که وحی منزل نیست. چند سال پیش چند نفر نشسته‌اند و متنی را آماده کرده‌اند و از مردم پرسیده‌اند که خوب است؟ مردم هم گفته‌اند خوب است. حالا اگر بحث بالا بگیرد که متن اشکالاتی دارد، دوباره می‌شود چند نفر بنشینند متن را اصلاح کنند و بعد از مردم بپرسند خوب شد؟ مردم هم یا می‌گویند خوب شد یا می‌گویند نه، خوب نشد. این که موضوع پیچیده‌ای نیست.

همان اصل ۱۷۷ را اگر نگاه کنید، چند مورد را ذکر کرده که تغییرناپذیر است: «محتوای اصول مربوط به اسلامی بودن نظام و ابتنای کلیه قوانین و مقررات بر اساس موازین اسلامی و پایه‏های ایمانی و اهداف جمهوری اسلامی ایران و جمهوری بودن حکومت و ولایت امر و امامت امت و نیز اداره امور کشور با اتکاء به آراء عمومی و دین و مذهب رسمی ایران تغییر ناپذیر است.» سر اینها که بحث نمی‌کنیم. بحث بر سر آنهایی است که طبق خود قانون اساسی تغییرپذیر است.

گفته‌اید: « من با این مشکل دارم که مردم باید تعیین بکنند که جمهوری اسلامی چه اختیاری دارد. چرا مردم؟» چون همان روز اوّل هم این مردم تعیین کردند که نظام، جمهوری اسلامی باشد. همان روز اوّل هم این مردم تعیین کردند که چه کسانی می‌توانند بروند در مجلس خبرگان قانون اساسی و پیش‌نویس قانون اساسی را تهیه کنند. همان روز اوّل هم این مردم، پیش‌نویس تهیه شده را تصویب کردند. به همان دلیلی که قبلاً از مردم سؤال می‌شد، حالا هم برای تغییر دادنش باید از مردم سؤال شود. علاوه بر این، مگر جایگزین دیگری وجود دارد؟ اگر مردم تعیین نکنند چه کسی می‌خواهد تعیین کند؟ این حاکمان را هم مردم (مستقیم یا غیر مستقیم) حاکم کرده‌اند وگرنه که آنها حاکم نبودند. علی الحساب هم که دسترسی به امام معصوم نداریم. پس یا باید از مردم نظر بخواهیم که ترجیح می‌دهند چه قوانینی داشته باشند، یا باید از حاکمان نظر بخواهیم (شما حالت دیگری سراغ دارید؟ یک حالت دیگر هم هست که آریستوکراسی است و مکافات‌های خودش را دارد، از آن بگذریم) خوبی حالت اوّل این است که مردم برای سرنوشت خودشان تصمیم می‌گیرند. حالت دوم چه خوبی‌ای دارد؟ هیچی! چرا باید کار را به حاکمان واگذار کرد؟ چرا حاکمان باید بگویند چه چیزی درست است؟ مگر با نظر حاکمان دو به علاوه‌ی دو می‌شود پنج که در امور سیاسی و غیره بشود؟

شما الآن وضعیت کشورهایی که مردم برای خودشان تصمیم می‌گیرند را نگاه کن و با کشورهایی که حاکمان برای همه تصمیم می‌گیرند مقایسه کن. کدامشان وضع بهتری دارند؟

راستش من به این کلمه‌ی «نخبگان» آلرژی دارم! چه کسی نخبه است چه کسی نیست؟ این را چه کسی تعیین می‌کند؟ شما نخبه هستید؟ من نخبه هستم؟ نمایندگان مجلس نخبه هستند؟ نمایندگان خبرگان نخبه هستند؟ اعضای شورای نگهبان نخبه هستند؟ اعضای هیئت دولت نخبه هستند؟ اساتید دانشگاه نخبه هستند؟ این کلمه آن‌قدر مبهم و دورهمی است که به نظرم بهتر است از آن استفاده نکنیم. من چیزی به اسم نخبگان نمی‌شناسم؛ یک دسته مردم هستند، یک دسته حاکمان.

 

+ مگر حکومت‌های غربی علی‌الاغلب سکولار نیستند؟ ولی بحث بر سر سکولاریسم هنوز یکی از بحث‌های داغ آنجاست. متفکران بزرگ غربی کتاب می‌نویسند در نقد به سکولاریسم و نه تنها کسی زندانی‌شان نمی‌کند، که در بهترین دانشگاه‌ها هم بهشان کرسی می‌دهند. قرار نیست که دولت هم بیاید وسط دعوا و اصلاً قرار نیست دعوایی شکل بگیرد. آنها نظام سکولار را به عنوان پیش‌فرض قبول کرده‌اند و جلو می‌روند. حالا این وسط ایرادهایی هم به نظر متفکرانشان می‌آید. بحث می‌کنند و خودشان را اصلاح می‌کنند. مثلاً بعد از کلی کش‌وقوس برده‌داری را لغو می‌کنند یا به زنان حق رأی می‌دهند یا قوانین تبعیض نژادی را کنار می‌گذارند و ... . ما هم می‌توانیم به همین روش پیش برویم. پیش‌فرضمان جمهوری اسلامی است با همین قانون اساسی موجود و نظام و مردم باید با این جلو بروند. حالا یک جاهایی بعضی‌ها ایراد می‌گیرند؛ مثلاً به «نظارت استصوابی». حکومت می‌تواند دو تا کار انجام دهد: یکی اینکه با شدت و حدت جواب دهد و های و هوی راه بیاندازد (و حتی اگر مخالفان ساکت نشدند آنها را به زندان بیاندازد). یک راه دیگر هم این است که استدلال خودش را ارائه کند، اگر مخالفان قبول کردند که چه بهتر. اگر قبول نکردند هم فضایی را آماده کند برای اینکه دو طرف نظرشان را برای مردم تشریح کنند و آخرش تصمیم‌گیری را بسپارد به مردم.

بله، بحث‌های آکادمیک برای فضای آکادمیک است ولی بحثی مثل «نظارت استصوابی» که آکادمیک نیست. این بحثی است که روی دامنه‌ی انتخاب من و شما به عنوان شهروند این نظام تأثیر می‌گذارد. من قبلاً هم گفته بودم اگر قرار بود من هزار نفر را برای ریاست جمهوری این مملکت پیشنهاد بدهم، آقای روحانی نفر هزار و یکم بود. ولی من مجبور شدم به او رأی دهم؛ از ترس بقیه‌ی گزینه‌ها. تعداد زیادی از دوستانم را هم می‌شناسم که به همین شکل رأی دادند. چرا باید تعداد زیادی از مردم احساس کنند که گرایش فکری مورد نظرشان در بین نامزدها نیست؟ اینکه بحث آکادمیک نیست. بحثی است درباره‌ی حقوق شهروندی و به همه‌ی مردم مربوط می‌شود.


این که بخواهیم به بهانه یا به خاطر عدم صلاحیت مردم در برخی امور، نظرشان را نادیده بگیریم و بگوییم فلانی از تو بیشتر می‌فهمد(بماند که مشخص کننده متر و معیار این که چه کسی بهتر می‌فهمد واقعا چه چیزی می‌تواند باشد) به مرور زمان تبدیل می‌شود به گرفتن قدرت اندیشه از آدم‌ها و حتی گاهی تبدیل می‌شود به یک‌جور شست و شوی مغزی. اگر قرار باشد مردم به طور کلی و در اغلب امورد اجازه بدهند کسان دیگری برایشان بیندیشند و تصمیم بگیرند گر چه قدرت کنترلشان را آسان‌تر می‌سازد اما عواقبش از جاهای دیگری مثل فرهنگ و معاشرت عمومی بیرون می‌زند. و جامعه را به سمت نوعی از تحجر فکری و عملی پیش می‌برد بی آن که شرایط عمومی رشد و حرکت جهانی از توقف باز ایستاده باشد. و چنین مردمی در رویارویی با چنین جهانی قطعا یا دچار مشکل خواهند شد و یا مشکلاتی را ایجاد خواهند کرد.

+ :))


پاسخ:
کاملاً موافقم.

از لحن متفاوتم با کامنت‌های پیشین خنده‌م گرفت. :)

پاسخ:

من هم خنده‌م گرفت! :))

این مقاله را نگاه کنید
دکتر سروش و آیت الله مصباح که مورد بحثم نیستند ولی در مورد نظر امام در آن صفحات آخرش نوشته :
«جمهور در چارچوب احکام دین به دخل و تصرف در حکومت میپردازد... فقیه تا زمانی که جمهور رای به صلاحیت و کفایت وی ندهد و از طرف مردم و خبرگان... بر وی واجب نیست که اعمال حاکمیت کند. اسلامیت به هیچ وجه فلسفه ی تحمیلی بر جمهور را در خود ندارد... . ...اختیار به دست مردم داده شده تا تصیمیم بگیرند... .
در گفتمان جمهوری اسلامی خواست و مطالبات مردم با خواست و مطالبات و مبانی اسلام در یک مسیر قرار دارند. ... حکومتی که بر خلاف رضای مردم باشد بر خلاف رضای خدا هم هست.
از متن اسلامیت، جمهوریت برمیخیزد.»

من اینطور میفهمم. هم اسلامیت و هم جمهوریت در کنار هم. اسلام قرار نیست خودش را تحمیل کند، اما جمهور هم قرار نیست هر کاری بکنند. خواست و مسیر اسلام و جمهور یکیست. بدیهیست که اسلام از دید امام، نه اسلام از دید دیگران. این چیزی است که مورد پسند من است.

حالا همه ی اینها را بگذارید کنار هم. امام وقتی میگوید پدران ما قانون را تصویب کردند ما چرا باید ملزم به اجرا باشیم؟ متن اسلام است. و وقتی میگوید چوبه های دار را باید در میادین بزرگ میگذاشتیم، متن اسلام است.
بنظرم در این دید مردم تاییدی میزنند بر نظر اسلام که "ما مختار آمدیم و تایید کردیم چه کسی رهبر باشد و از چه مسیری برویم و ...". در واقع پکِ اسلام را پذیرفته اند. با حدود اختیارات محدود. نه اینکه برایش جهت تعیین کنند.


+ آنها دارند مسامحه کاری میکنند! کشت و کشتارشان را قبلتر ها داشته اند! بنظرم این چنین چیزی قابلیت اجرا ندارد. حسابش را بکنید کسی بخواهد بگوید خدا وجود ندارد! حکمش که معلوم است!! روحش شاد! :|
میگویم اگر واقعا بخواهد مسامحه کاری نشود، خیلی نمیشود روی پیشنهاد شما حساب کرد. البته نظر من این است.

بعید میدانم اگر نظارت استصوابی هم برداشته شود بشود خیلی افراد را از فیلترهای دیگر رد کرد. مگر قبل از تصویب نظارت استصوابی چه کسانی کاندید میشده اند؟!! فقط دوره ی اول ریاست جمهوری است که هر کس دلش خواسته ثبت نام کرد. تازه آن جاهم حذفی داشتیم! رجوی در همان مرحله ی اول حذف شد
پاسخ:

این یک نگاه خوشبینانه است به رابطه‌ی مردم و «اسلام». بله، وقتی که جهت حرکت مردم و دین به یک سمت باشد مشکلی وجود ندارد. ولی مسئله این است که الآن در بخشی از مردم این دو جهت یکسان نیست. البته موضوع بحث ما الآن این نیست. چنان‌که گفتم، فرض این است که نظام، جمهوری اسلامی است و قرار است احکام شرع پیاده شود. بحث من الآن اصلاً این نیست که فرضاً بیاییم قانون حجاب را برداریم و ... . بحث بر سر «نظارت استصوابی» بود و در هر دو طرف بحث، روحانیون شاخصی قرار دارند؛ یعنی کسانی از روحانیون موافق «نظارت استصوابی» هستند و کسانی از روحانیون مخالف «نظارت استصوابی» هستند. پس اینجا دعوا بین دین و دنیا نیست. دعوا بین دنیا و دنیا است. یک عده معتقدند که مردم نیاز به قیّم دارند و باید بالای سرشان ایستاد و گفت از بین این چندتایی که ما می‌گوییم یکی را انتخاب کن. یک عده هم معتقدند که مردم خودشان به اندازه‌ی کافی می‌فهمند و نیازی به قیّم ندارند. خودشان تشخیص می‌دهند و خودشان انتخاب می‌کنند.

من با نظر گروه دوم موافقم. من معتقدم که چنین نیست که ۱۲ نفر عضو شورای نگهبان بیشتر از بقیه بفهمند. و چنین نیست که ۱۲ نفر عضو شورای نگهبان بیشتر از بقیه حقی داشته باشند. آنها حق ندارند گزینه‌های مردم را محدود کنند. برای هر انتخاباتی، باید یک سری شرایط برای نامزدها در نظر گرفته شود (نظیر تابعیت، سن، عدم سوء پیشینه و ...) و هر کسی از این صافی گذشت، خودش را در معرض رأی مردم قرار دهد (که این اسمش «نظارت استطلاعی» است). کسی حق ندارد برای مردم تعیین تکلیف کند. مگر حضرات مدعی نیستند که راه اسلام و راه مردم یکی است؟ خب چرا مردم به راه آنها بروند؟ آنها به راه مردم بروند که راه اسلام هم مشخص شود.

 

+ حالا چون آنها کشت و کشتارهایشان را قبل‌تر داشته‌اند ما حالا باید بیفتیم به جان هم و کشت و کشتار راه بیاندازیم؟ وقتی داریم نحوه‌ی مملکت‌داری آنها را می‌بینیم و داریم می‌بینیم که در بعضی از امور آنها از ما جلوترند، چرا از آنها الگو نگیریم؟ وقتی داریم می‌بینیم که آنها توانسته‌اند با رواداری با هم کنار بیایند، چرا ما با هم کنار نیاییم؟

درباره‌ی حکم مرتد هم همین الآن کلی میان متفکران اسلامی بحث است. بله، اگر منظور از اسلام نظر فلانی است، خب همه چیز معلوم است. ولی اگر واقعاً قرار است اسلام پیاده شود، درباره‌ی هر موضوعی هزارتا نظر وجود دارد. این اسمش مسامحه‌کاری نیست؛ میدان دادن به نظرات مختلف است. حالا درباره‌ی چنین موضوعاتی می‌شود بعداً بحث کرد. به نظرم الآن وارد اینها نشویم بهتر است. فعلاً تکلیف «نظارت استصوابی» را روشن کنیم که نه در قرآن آمده و نه در احادیث.

فیلترهای دیگر باید روشن و مشخص باشند تا امکان اعمال سلیقه به صفر برسد. بعد هم شما الآن که «نظارت استصوابی» با قدرت در جریان است ببینید چه خروجی داشته. این وضع مجلس است که بهتر است درباره‌اش چیزی نگوییم. این وضع رؤسای جمهور است که یکی ساکت فتنه است، آن یکی خود فتنه است، آن دیگری رئیس جریان انحرافی است، خدا آخر و عاقبت این آخری را به خیر کناد! در کدام کشور دموکراتیک رؤسای جمهور سابق اینطوری برچسب می‌خورند؟

شما اگر همه‌ی عمرتان غذای مامان‌پز خورده باشید، یک شبی که برای شام بروید خانه‌ی خاله‌تان مهمانی، شب تا صبح از معده‌درد نمی‌خوابید. چون معده‌تان ضعیف است. هاضمه‌تان مشکل دارد. ولی اگر غذای سلف و فست‌فود و آشغال‌های دیگر را هم خورده باشید سنگ را هم هضم می‌کنید. یک نظام دموکراتیک هاضمه‌ی قوی دارد؛ حتی مارتین لوتر کینگ و جنبش سیاهان را هم در خود جذب می‌کند. سندیکاهای کارگری را در خود جذب می‌کند. اصلاً‌ روز کارگر را تعطیل می‌کند می‌گوید بیایید در خیابان به ما اعتراض کنید. چون به خودش مطمئن است، اعتماد به نفس دارد و از مردمش نمی‌ترسد. ولی نظامی که مستبدانه یک خط مستقیم را بگیرد و پیش برود و بگوید همه باید با من موافق باشند وگرنه دشمن‌اند، فردا همه‌ی دوستانش تبدیل به دشمنانش می‌شوند. نخست‌وزیر و رئیس مجلسش می‌شوند سران فتنه. رئیس‌جمهورهایش هم که با آن وضعی که گفتم. نظامی که موسوی و کروبی و خاتمی و هاشمی و احمدی‌نژاد را تحمل نمی‌کند، دقیقاً چه کسی را تحمل می‌کند؟ دیگران، دشمنانشان را می‌آورند بین دوستانشان. ما دوستانمان را هل می‌دهیم سمت دشمنانمان. تا کی می‌خواهیم این روش را ادامه دهیم؟ دوست عزیز، این هاضمه ضعیف است و باید برایش فکری کرد. اگر فکری نکنیم، بالاخره بالا می‌آورد.

نگفته بودین به آقای روحانی رای دادین ها!

:))

پاسخ:

نگفته بودم؟! فکر می‌کردم معلوم باشد!

:)


بستن کمربند ایمنی رو از این جهت مثال زدم که بگم اگر اختیار بیافته دست مردم و رسانه ها کار به کجا ممکنه بکشه. چه بسا که فکر میکنم شبیه همان بحث مناره های سویس باشد!
به نظرم اگر این راهکار شما اجرایی شود و برای جنجالها تصمیم به رفراندوم گذاشتن قوانین گرفته شود از فردا دم به ساعت یه عده ای جنجال به پا میکنند. خیلی ساده میشود برنامه ریزی کرد سال اینده همین موقع چطور جنجالی برپا شود! از طرفی وقتی شما معیار جنجال بودن یا نبودن امری رو بر میگردانید به تشخیص احزاب ایا این خودش مشکل قبل را ندارد؟ ایا احزاب نمایندگان مردم نیستند؟! انها هم نمایندگان مردم هستند و نه خود مردم! حالا چه کنیم؟ برای تشخیص جنجال بودن چیزی دوباره رفراندوم برپا کنیم؟! به نظرتان همین مساله«نظارت استصوابی» که به گفته شما جنجال شده برای عوام هم جنجال است؟ به نظرم نیست چه بسا تا قبل از پست شما برای من هم نبود!


اما اینکه هرکسی حق دارد برای سرنوشتش تصمیم بگیرد هم به نظرم مثال مادربزرگ اینجا جایگاهی ندارد مادر بزرگ شما وقتی بخواهد ملکش را بفروشد امری شخصی است که به خودشان مربوط است اما در مسائلی که مورد بحث ماست جریان شبیه نشستن در کشتی و سوراخ کردن آن است . حتی اگر همه سرنشینان تصمیم به سوراخ کردن آن بگیرند چنین حقی ندارند!


و در اخر ؛ نه حکومت حاکم و نه حکومت مردم. جایی که دین حرف زده باید حکومت دین باشد(اختلافات را هم خود علمای دین باید حل کنند) جایی که  دین حرف نزده و منافع مردم در میان است و نه دین، همه پرسی کنند.

سلامت باشین اختیار دارین.

پاسخ:

این راهکار من چیزی نیست که من همین حالا از توی آستینم درآورده باشم! این چیزی است که سال‌هاست دارد به خوبی در کشورهای دموکراتیک پیاده می‌شود و چندان هم مشکلی درست نکرده. آمریکا و انگلیس و فرانسه را اصلاً بگذاریم کنار. این روش در برزیل و آرژانتین و هند و مالزی و ترکیه و کره جنوبی و ژاپن سال‌ها اجرا شده. این‌طوری هم نبوده که دم به ساعت شلوغ شود و درگیری پیش بیاید. چرا فکر می‌کنید در ایران درگیری می‌شود؟ یعنی ما اینقدر بی‌جنبه‌ایم؟! اصلاً بگذارید درگیری پیش بیاید، آخرش که چی؟ یعنی ما باید تا آخر دنیا مردم بی‌جنبه‌ای باشیم که حتماً باید کس دیگری برایمان تصمیم بگیرد؟ کی می‌خواهیم بزرگ شویم؟ طبیعی است که اوّل اجرای هر برنامه‌ای، تا راه بیفتد دردسرهایی هم ممکن است پیش بیاید.

پدرم تعریف می‌کرد که یک دانش آموز داشته در سال اوّل دبیرستان که ریاضی‌اش ضعیف بوده. یک روز مادرش می‌آید به دفتر مدرسه و به پدرم می‌گوید که من تا سوم راهنمایی خودم با پسرم درس‌هایش را کار می‌کردم و پابه‌پای او درس می‌خواندم و ازش سؤال می‌پرسیدم و ... ولی الآن دیگر درس‌های دبیرستان را بلد نیستم و نمی‌توانم به پسرم کمک کنم، برای همین او درس‌هایش ضعیف شده. اگر خیلی خیلی خوش‌بینانه نگاه کنیم، روشی که نظام ما دارد روش آن مادر است که دائم پسرش را تر و خشک می‌کند که مبادا نمره‌ی بیستش هفده شود. ولی الآن وضعیتی پیش آمده که پسر درس‌هایش را می‌افتد و کاری هم از مادر برنمی‌آید. اگر مادر اجازه می‌داد که پسرش در امتحانات چند غلط داشته باشد ولی خودش درس خواندن را یاد بگیرد و خودش از اشتباهاتش درس بگیرد و روی پای خودش بایستد، وضع به اینجا نمی‌رسید.

منظورم از جنجال، جنجال در محافل سیاسی است وگرنه ممکن است دنیا را آب ببرد و یک عده را خواب ببرد.

در مورد مثال مادربزرگ هم، باید بگویم که ایشان با فروش ملکشان دارد روی بازار مسکن تأثیر می‌گذارد. البته این تأثیر خیلی کم است، درست مثل وقتی که رأی می‌دهد. تأثیرش را می‌گذارد هرچند تأثیرش خیلی کم باشد.

با این حرف آخرتان موافقم. «نظارت استصوابی»‌ که حرف دین نیست (مگر اینکه بخواهند آن را به دین تحمیل کنند). همه‌پرسی کنند ببینند مردم می‌خواهند یا نمی‌خواهند.

آقا این اشتباه ما رو اصلاح کنید لطفا! :)) به جای از حرکت باز ایستاده باشد نوشتم از توقف باز ایستاده باشد. اَخ  اَخ اَخ اَخ اَخ (با لحن جناب خان). کلا "از توقف"شو حذف کنید درست می‌شه. :))

پاسخ:

دست زدن به نظرات توی بلاگ مکافاته، آبروریزی راه می‌اندازه به همه می‌گه که اینو دست زدن! الآن که شما خودتون همینجا اصلاحش کردین دیگه. :)

فقط یک نکته و آن هم اینکه شما میگویید باید با هم مدارا کنند و امکان طرح انتقاد باشد. اما من میگویم خودِ این حرف هم یک نظر است در بین نظر های دیگر.
پاسخ:

خب، بله! من هم که ادعایی فراتر از این نکردم.

 

+ من هم ممنونم برای این بحث. سفر به خیر!

۲۳ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۵۷ میثم علی زلفی
در ذیل این پست مسائل مهمی رد و بدل شد از جمله:

حرف هایی زده شد که نتیجه اش انکار نبوت و رسالت حضرت رسول است. مثل «وقتی می‌گویم حق، منظورم آنچه من حق می‌پندارم است، نه آنچه واقعاً از نظر خدا حق است. به آن که دسترسی نداریم.» پس انبیاء به چه کاری می آیند؟؟
حرف هایی زده شد که مخالف آیات قرآن است:
«می‌دانید چرا در دانشگاه‌های ما اسلام را مسخره می‌کنند؟ به خاطر همین که آزاد نیست. وقتی ما به مخالفانمان آزادی بیان نظراتشان را به طور رسمی نمی‌دهیم، طبیعی است که سر کلاس ما را دست می‌اندازند یا تیکه بارمان می‌کنند.» آیا در زمان پیامبر هم آزادی بیان وجود نداشت که مخالفان پیامبر را مسخره می کردند.
حرف هایی زده شد که نشان از شناخت غیر کامل و ناصحیح از فقیهی مثل امام داشت:
«خب همین اوّل بگذارید من تکلیفم را با این حرف‌های امام روشن کنم. من کاملاً با این حرف‌ها مخالفم. از بیخ مخالفم. حق را با اشخاص نباید سنجید، اشخاص را با حق باید سنجید» لا اقل به حرف های امام به اندازه ی یک طلبه ی معمولی مثل سروش محلاتی نگاه می کردید.
حرف هایی زده شد که نشان می دهد حق بی معنی است و تفسیری کاملا شخصی و اعتباری دارد:
«وقتی می‌گویم حق، منظورم آنچه من حق می‌پندارم است»
حرف هایی زده شد که با حضور دادن تمای مردم در هر مسئله ای ادعای تخصص گرایی را خدشه دار می کند:
«
برای هر انتخاباتی، باید یک سری شرایط برای نامزدها در نظر گرفته شود (نظیر تابعیت، سن، عدم سوء پیشینه و ...) و هر کسی از این صافی گذشت، خودش را در معرض رأی مردم قرار دهد (که این اسمش «نظارت استطلاعی» است). کسی حق ندارد برای مردم تعیین تکلیف کند.»
اما حرف هایی هم زده شد که به ثواب نزدیک بود:
«جایی که دین حرف زده باید حکومت دین باشد(اختلافات را هم خود علمای دین باید حل کنند) جایی که  دین حرف نزده و منافع مردم در میان است و نه دین، همه پرسی کنند.»

قصد ورود به بحث را نداشتم کما اینکه دیدید اما از شدت نظرات اسلام شناسانه داشتم به این نتیجه می رسیدم که رشته ی فقه و اصول را رها کنم و به دانشگاه بیایم چرا که در دانشگاه سرعت اسلام شناس شدن بسیار زیاد و غیر قابل باور است. نظرات قطعی اسلامی که مبانی فکری شده است و بر اساس آن امثال امام و ... نیز مورد طرد  واقع می شوند.
پاسخ:

چقدر چیز مشخص شد پس! چه جالب پس من نبوت و رسالت حضرت رسول را انکار می‌کنم، با آیات قرآن هم که مخالفم، از امام هم شناخت ناصحیح دارم، حق را بی‌معنی می‌دانم و به تخصص‌گرایی هم خدشه وارد می‌کنم! من هم الآن دارم فکر می‌کنم که دانشگاه را ول کنم و بیایم حوزه، ظاهراً در حوزه یاد می‌دهند که از چند تا کامنت در یک وبلاگ یک «مسلمان» را مرتد اعلام کنند. البته جای شکرش باقی است که هنوز حکمم را صادر نکرده‌اید.

این پاراگراف بالا را به سیاق کامنت شما نوشتم،‌ وگرنه می‌دانم که شما نمی‌خواسته‌اید حکم ارتداد مرا صادر کنید و این عجله‌ی شما هم لزوماً ربطی به تحصیلاتتان در حوزه ندارد.

حالا جواب شما:

۱- ببینید دو راه پیش پای ما است: یکی اینکه برداشت خودمان از قرآن را نظر قطعی خداوند بدانیم و دوم اینکه احتیاط کنیم و بگوییم این چیزی است که من فهمیده‌ام، شاید نظر خدا این نباشد. کسانی که در گروه دوم هستند به خاطر این نیست که نبوت و رسالت را انکار می‌کنند. به خاطر این است که خودشان را غیر معصوم و لذا خطاپذیر می‌دانند و از نسبت دادن برداشت خودشان به خداوند واهمه دارند. وگرنه کاری ندارد که من نظر خودم را به اسم نظر خدا جار بزنم و هرکسی هم مخالف بود بگویم تو مسلمان نیستی.

قرآن تفسیرپذیر است، بهترین دلیل بر این ادعا هم وجود این همه تفاسیر مختلف از آن است که هر کدام ادعا می‌کنند نظرشان به نظر خداوند نزدیک‌تر است. این هم که مشخص است که حق را باید از قرآن گرفت، ولی به خاطر تفاسیر مختلفی که از قرآن شده، برداشت‌های مختلفی هم از حق وجود دارد. من دارم می‌گویم چیزی که من اسمش را می‌گذارم حق، آن چیزی است که من بهش رسیده‌ام، و نه لزوماً آن چیزی که خداوند نظرش بوده.

۲- من ادعایی کرده‌ام شبیه به اینکه «اگر آزادی بیان وجود نداشته باشد، مخالفان نظر حاکمان را مسخره می‌کنند.» شما برگشته‌اید جواب داده‌اید که «در موقعیت x آزادی بیان وجود داشته و مخالفان هم نظر حاکمان را مسخره کرده‌اند.» (بگذریم از اینکه مسخره‌ی مخالفان مربوط به مکه است و نه مدینه که پیامبر حکومت تشکیل داد.) به نظرتان جواب شما، پاسخی به ادعای من است؟ معلوم است که نه. شما به این ادعا نقد کرده‌اید: «اگر مخالفان نظر حاکمان را مسخره کنند، پس آزادی بیان وجود ندارد.» امیدوارم تفاوت منطقی ادعایی که من کرده‌ام با این ادعایی که شما بهش نقد کرده‌اید مشخص باشد. پس روشن شد که جواب شما، نقد به ادعای من نیست.

۳- راستش سومی را اصلاً نمی‌فهمم. من گفته‌ام با این نظرات امام از بیخ مخالفم. اوّلاً از کجای این ادعا برآمده که من حتی به اندازه‌ی یک طلبه‌ی معمولی به حرف‌های امام نگاه نکرده‌ام؟ ثانیاً گناه آقای سروش محلاتی این وسط چیست؟! شما با من مخالف هستید، چرا آن بنده خدا شد «طلبه معمولی»؟ به هر حال ایشان استاد حوزه است، معمولی یا غیر معمولی بودنش اهمیتی برای من ندارد. مهم این است که حرف‌های تکراری را بلغور نمی‌کند و دارد برای مخاطبان عام، نکات جدیدی از دین و از انقلاب را روشن می‌کند. «گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن».

۴- حرف من ادعای تخصص‌گرایی را خدشه‌دار نمی‌کند. اتفاقاً کشورهای دموکراتیک، کشورهای تخصص‌گرایی هستند. لااقل اینقدر هست که آنجا یک دامپزشک نمی‌شود دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی‌! بهتر است از تخصص‌گرایی در جمهوری اسلامی حرف نزنیم آقا جان! گند زده شده به هر چه تخصص است و هر چه تخصص‌گرایی است. به‌علاوه، حق تعیین سرنوشت برای مردم چه منافاتی با تخصص‌گرایی دارد؟ یعنی اگر حاکمان به جای مردم تصمیم بگیرند تخصص‌گرایی می‌شود؟! از کی تا حالا حاکمان متخصص شده‌اند؟ متخصص چی هستند حالا؟!

۵- باز خدا را شکر که این وسط حرف‌هایی هم زده شد که به ثواب (و نه صواب!) نزدیک بود (یعنی صواب نبود، فقط نزدیک بود!)

۶- امّا درباره‌ی امام. من شخصاً به امام به عنوان یک شخصیت علاقه دارم. از بعضی از جنبه‌های زندگی ایشان، مثلاً زهد و پارسایی‌شان یا نظم و پشتکارشان یا وقتی که برای کار علمی صرف می‌کردند، سعی کرده‌ام الگو بگیرم. ولی این قطعاً به این معنا نیست که دیگر هرچه امام گفت را من چشم‌بسته قبول کنم و بگویم سلّمنا. نخیر، من حرف‌ها و اعمال ایشان (و هر کس دیگری را) با آنچه فکر می‌کنم درست است می‌سنجم. اگر موافق بود، می‌گویم موافقم. اگر مخالف بود، می‌گویم مخالفم. مثل بعضی‌ها هم نیستم که پشت تابلوی امام قایم می‌شوند و منافقانه حرف‌های خودشان را می‌زنند. فکر کنم تنها راه هم همین باشد. مگر اینکه کسانی بخواهند چشم و گوششان را ببندند و کارخانه‌ی معصوم‌سازی راه بیاندازند.

۲۴ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۰۱ میثم علی زلفی
سلام
قصد بحث با شما در مسائلی که نوشتم را ندارم توضیحاتتان برایم مهم بود چون نسبت به شما به گونه ای دیگر می اندیشیدم و با خواندن این همه مطلب دچار حیرت شدم چون با شاگرد سعید زیبا کلام بودن جمع نمی شد که بحمدالله حل شد.

فقط یک نکته چون پای حوزه و ارتداد را وسط کشیدید بنده نگفتم شما مرتدید یا قبول ندارید. گفتم نتیجه گفتارتان انکار است. بین نتیجه ی یک حرف و اعتقاد به آن تلازمی وجود ندارد. که شما بین آن ملازمه برقرار کردید.
در مورد حوزه هم اگر حوزه بیایید خوشحال می شویم بنده خودم معرف می شوم اگر قصد کردید.
در مورد آقای محلاتی هم بنده چند نقد برایشان نوشته ام و ایشان حتی حاضر نشده است لینک مطلب بنده را به عنوان نظر مخالف بگذارد چنین آدمی نمی تواند دم از حق گویی بزند.
شما از نظر بنده حق جو و حق گو ترید تا مثل محلاتی ها نمونه اش همین کامنتی است که شما آن را تایید و به آن پاسخ دادید.
پاسخ:

سلام

شما احتمالاً سعید زیباکلام را از نزدیک نمی‌شناسید، چون هر چیزی ممکن است با شاگرد سعید زیباکلام قابل جمع باشد!

قبلاً گاهی به این فکر می‌کردم که بیایم حوزه و درس بخوانم. الآن فعلاً قصدش را ندارم. ولی در آن پروژه‌ی فکری‌ای که برای خودم دارم، فقه و اصول جایگاه خیلی مهمی دارند و می‌دانم اگر بخواهم در بعضی زمینه‌ها حرف حسابی بزنم چاره‌ای جز حوزه رفتن ندارم. شاید بعداً یک زمانی هم‌کسوت شما شدم.

آقای محلاتی را من از نظر شخصیتی نمی‌شناسم. فقط از مطالب ایشان استفاده می‌کنم.

۲۴ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۱۷ میثم علی زلفی
در مورد فقه و اصول هر کمکی که از بنده بر بیاید در خدمت هستم.

پاسخ:
ممنون.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی