پاسخ:
چقدر چیز مشخص شد پس! چه جالب
پس من نبوت و رسالت حضرت رسول را انکار میکنم، با آیات قرآن هم که مخالفم، از
امام هم شناخت ناصحیح دارم، حق را بیمعنی میدانم و به تخصصگرایی هم خدشه وارد
میکنم! من هم الآن دارم فکر میکنم که دانشگاه را ول کنم و بیایم حوزه، ظاهراً در
حوزه یاد میدهند که از چند تا کامنت در یک وبلاگ یک «مسلمان» را مرتد اعلام کنند.
البته جای شکرش باقی است که هنوز حکمم را صادر نکردهاید.
این پاراگراف بالا را به سیاق
کامنت شما نوشتم، وگرنه میدانم که شما نمیخواستهاید حکم ارتداد مرا صادر کنید
و این عجلهی شما هم لزوماً ربطی به تحصیلاتتان در حوزه ندارد.
حالا جواب شما:
۱- ببینید دو راه پیش پای ما
است: یکی اینکه برداشت خودمان از قرآن را نظر قطعی خداوند بدانیم و دوم اینکه
احتیاط کنیم و بگوییم این چیزی است که من فهمیدهام، شاید نظر خدا این نباشد. کسانی
که در گروه دوم هستند به خاطر این نیست که نبوت و رسالت را انکار میکنند. به خاطر
این است که خودشان را غیر معصوم و لذا خطاپذیر میدانند و از نسبت دادن برداشت
خودشان به خداوند واهمه دارند. وگرنه کاری ندارد که من نظر خودم را به اسم نظر خدا
جار بزنم و هرکسی هم مخالف بود بگویم تو مسلمان نیستی.
قرآن تفسیرپذیر است، بهترین
دلیل بر این ادعا هم وجود این همه تفاسیر مختلف از آن است که هر کدام ادعا میکنند
نظرشان به نظر خداوند نزدیکتر است. این هم که مشخص است که حق را باید از قرآن
گرفت، ولی به خاطر تفاسیر مختلفی که از قرآن شده، برداشتهای مختلفی هم از حق وجود
دارد. من دارم میگویم چیزی که من اسمش را میگذارم حق، آن چیزی است که من بهش
رسیدهام، و نه لزوماً آن چیزی که خداوند نظرش بوده.
۲- من ادعایی کردهام شبیه به
اینکه «اگر آزادی بیان وجود نداشته باشد، مخالفان نظر حاکمان را مسخره میکنند.»
شما برگشتهاید جواب دادهاید که «در موقعیت x
آزادی بیان وجود داشته و مخالفان هم نظر حاکمان را مسخره کردهاند.» (بگذریم از
اینکه مسخرهی مخالفان مربوط به مکه است و نه مدینه که پیامبر حکومت تشکیل داد.)
به نظرتان جواب شما، پاسخی به ادعای من است؟ معلوم است که نه. شما به این ادعا نقد
کردهاید: «اگر مخالفان نظر حاکمان را مسخره کنند، پس آزادی بیان وجود ندارد.»
امیدوارم تفاوت منطقی ادعایی که من کردهام با این ادعایی که شما بهش نقد کردهاید
مشخص باشد. پس روشن شد که جواب شما، نقد به ادعای من نیست.
۳- راستش سومی را اصلاً نمیفهمم.
من گفتهام با این نظرات امام از بیخ مخالفم. اوّلاً از کجای این ادعا برآمده که
من حتی به اندازهی یک طلبهی معمولی به حرفهای امام نگاه نکردهام؟ ثانیاً گناه
آقای سروش محلاتی این وسط چیست؟! شما با من مخالف هستید، چرا آن بنده خدا شد «طلبه
معمولی»؟ به هر حال ایشان استاد حوزه است، معمولی یا غیر معمولی بودنش اهمیتی برای
من ندارد. مهم این است که حرفهای تکراری را بلغور نمیکند و دارد برای مخاطبان
عام، نکات جدیدی از دین و از انقلاب را روشن میکند. «گر تو بهتر میزنی بستان
بزن».
۴- حرف من ادعای تخصصگرایی را
خدشهدار نمیکند. اتفاقاً کشورهای دموکراتیک، کشورهای تخصصگرایی هستند. لااقل
اینقدر هست که آنجا یک دامپزشک نمیشود دبیر شورای عالی انقلاب فرهنگی! بهتر است
از تخصصگرایی در جمهوری اسلامی حرف نزنیم آقا جان! گند زده شده به هر چه تخصص است
و هر چه تخصصگرایی است. بهعلاوه، حق تعیین سرنوشت برای مردم چه منافاتی با تخصصگرایی
دارد؟ یعنی اگر حاکمان به جای مردم تصمیم بگیرند تخصصگرایی میشود؟! از کی تا
حالا حاکمان متخصص شدهاند؟ متخصص چی هستند حالا؟!
۵- باز خدا را شکر که این وسط
حرفهایی هم زده شد که به ثواب (و نه صواب!) نزدیک بود (یعنی صواب نبود، فقط نزدیک
بود!)
۶- امّا دربارهی امام. من
شخصاً به امام به عنوان یک شخصیت علاقه دارم. از بعضی از جنبههای زندگی ایشان،
مثلاً زهد و پارساییشان یا نظم و پشتکارشان یا وقتی که برای کار علمی صرف میکردند،
سعی کردهام الگو بگیرم. ولی این قطعاً به این معنا نیست که دیگر هرچه امام گفت را
من چشمبسته قبول کنم و بگویم سلّمنا. نخیر، من حرفها و اعمال ایشان (و هر کس
دیگری را) با آنچه فکر میکنم درست است میسنجم. اگر موافق بود، میگویم موافقم.
اگر مخالف بود، میگویم مخالفم. مثل بعضیها هم نیستم که پشت تابلوی امام قایم میشوند
و منافقانه حرفهای خودشان را میزنند. فکر کنم تنها راه هم همین باشد. مگر اینکه
کسانی بخواهند چشم و گوششان را ببندند و کارخانهی معصومسازی راه بیاندازند.