انقلاب در الهیات
قوم گفتند ار شما سعد خودید | نحس مایید و ضدید و مرتدید
جان ما فارغ بُد از اندیشهها | در غم افکندید ما را و عنا
ذوق جمعیت که بود و اتفاق | شد ز فال زشتتان صد افتراق
طوطی نُقل و شکر بودیم ما | مرغ مرگاندیش گشتیم از شما
هرکجا افسانهی غمگستریست | هرکجا آوازهی مستنکریست
هرکجا اندر جهان فال بدست | هرکجا مسخی نکالی مأخذست
در مثال و قصّه و فال شماست | در غمانگیزی شما را مشتهاست
در دفتر سوم مثنوی، گفتگویی—یا بهتر بگویم مناظرهای—بین انبیاء و گروهی از جبریان درمیگیرد و ابیات فوق یکی از استدلالهای مخالفان انبیاء است. نمیخواهم دربارهی این داستان مثنوی صحبت کنم. تنها میخواهم اشاره کنم به قرابت استدلال مخالفان انبیاء در داستان مثنوی با حرف امروز مخالفان جمهوری اسلامی و از این طریق حرفم را بزنم. از برای دفع دخل مقدر همین ابتدا بگویم که من هم یکی از مخالفان جمهوری اسلامیام.
شعار اصلی جنبش شهریور ۱۴۰۱ «زن، زندگی، آزادی» است و در تحلیل و تفسیر این شعار بسیار شنیدهایم و خواندهایم—علیالخصوص قسمت اول آن که اشارهای درست به زنانه بودن جنبش دارد. تمرکز من اینجا روی بخش دوم است و میخواهم نشان دهم که انقلابی الهیاتی در ایران رخ داده است.
معادل واژهی «زندگی» در ادبیات دینی واژهی «دنیا» است. مفهوم دنیا در ادبیات رسمی دینی یک مفهوم منفی است. دنیا چیزی است که باید از آن اعراض کرد. دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است و اگر هم جایی عنایتی نسبت به آن میشود از این بابت است که «الدنیا مزرعة الأخرة». به انقلاب اسلامی سال ۵۷ که نگاه کنیم، میبینیم انقلابی است با آرمانهایی که نهتنها قرابتی با دنیاخواهی ندارد، که در بعضی موارد علیه آن است. یکی از دلایل مخالفت انقلابیون با دستگاه سلطنت یا «طاغوت» همین «اشرافیت» و «دنیاطلبی» ذکر میشود. پابرهنه بودن نهتنها چیز بدی نیست که اتفاقاً خیلی هم خوب است. وعدهها در راستای این نیست که برای پابرهنهها کفش بخریم، بلکه قرار است آنها را به مقام انسانیت برسانیم. با گذشت کمتر از دو سال، ادبیات شهادتطلبانهی جنگ هم اضافه میشود و حالا خون شهید است که بالاترین ارزش است. شهید کسی است که در آن دنیا سر سفرهی خدا مینشیند و ماحصل ارزشمند شدنش چیزی جز بیارزش شدن سفرهی دنیا نیست.
حالا بعد از چهار دهه با یک چرخش پاردایمی در فضای الهیاتی-سیاسی ایران مواجهیم. مخالفان حکومت با همهی تکثرشان روی یک موضوع توافق دارند: اینکه دنیا را میخواهیم. به بیان دیگر، میخواهیم زندگیمان را بکنیم. مخالفت با جمهوری اسلامی از اینجا نشأت میگیرد که تبدیل به مانعی بر سر زندگی کردن شده است. از هر طرف که میرویم حکومت با هیکل نخراشیدهاش جلویمان را گرفته و نمیگذارد آب خوش از گلویمان پایین برود. بعد از چهل سال به داشتههایمان نگاه میکنیم و میبینیم چیزی از آخرت نصیب نشد: کثافت روی کثافت در جریان است و حکومتی که قرار بود ما را به مقام انسانیت برساند خود از مقام حیوانیت فروتر رفته است.
همانطور که جماعت جبری به پیامبران میگفتند رهایمان کنید و دست از سرمان بردارید، ما هم به حکومتی که خود را جانشین پیامبران میداند میگوییم رهایمان کنید و دست از سرمان بردارید. ولی این لزوماً به معنی بیدینی نیست. البته که در مقایسه با سال ۱۳۵۷ تعداد بسیار بیشتری از مردم هستند که هیچ تعلق دینی ندارند، ولی در ۱۴۰۱ هنوز بیشتر مردم دیندارند. تفاوتش این است که آنها دیگر دینداریشان را در مقابل زندگی کردن تعریف نمیکنند. دینداران جدید هم دنیا را میخواهند و هم آخرت را و خواستن همزمان ایندو را تناقض نمیدانند. این چیزی کمسابقه و یک انقلاب در الهیات است. البته که بودهاند نوادری در تاریخ که دین را اینچنین میفهمیدهاند و به همینصورت دینورزی میکردهاند، ولی پیدایش یک جنبش اجتماعی با تعداد قابل توجهی هوادار در جامعهی دینی ما که «زندگی» را تبدیل به شعارش کرده قطعاً یک تغییر بنیادین است. البته که رسیدن از یک انقلاب آخرتخواهانه به یک جنبش دنیاخواهانه در طی ۴۰ سال ممکن نمیشد مگر با وجود نظام جمهوری اسلامی.
دو خیزش بزرگ مردمی معاصر ما—جنبش مشروطه و انقلاب اسلامی—هنگامی رخ دادند که یک تغییر پارادایمی در الهیات پیش آمده بود یا در حال پیش آمدن بود. در مورد اوّل، نقش کسانی چون آخوند خراسانی و میرزای نائینی در تئوریزه کردن امکان سازگاری مشروطیت و دینداری انکارناپذیر است و در مورد دوم نقش علی شریعتی در تئوریزه کردن امکان سازگاری مبارزه و دینداری. هر دوی آن تغییرات پارادایمی به رخدادهای بزرگ سیاسی منجر شدند. استقراء به ما میگوید که باید منتظر ترجمهی سیاسیِ انقلاب الهیاتی امروز درون ایران باشیم.
سلام و درود،
من گمان میکنم شما در مقدمات مشکل دارید. مقدمات غلطی را فرض کردید و نتایجی را به دنبال اون نشاندید. (البته در برخی دیگر از نوشتههایتان هم دیدهام که یک سیر منطقی را برای یک یا چند مقدمهی غلط به کار میبرید)
اگر در ساحت کلام حرف بزنیم، شعار ج. ا. این نبود که دنیا رذل است. شعارش برابری و برادری و عدالت و تعاون بود. اینکه پابرهنگان بیایند کاخ کاخنشینان را خراب کنند و همه با هم یکسان شوند. شعارش یکسان بودن همهی بشر در استفاده از مواهب دنیوی الهی بود. به زندگی مادی انسانها هم توجه میکرد. همانطور که کلام بنیانگذارش دربارهی آب و برق مجانی دستمایهی اعتراض خیلیها شد. البته که هدفش متعالیتر بود و میگفت بهشت عالم بالا اصل است؛ اما تضادی با بهشت زمینی ندارد.
اسلام هم تعریفش از دنیا معادل تعریف زندگی نیست. تعریف دنیا حتی دار و درخت و کوه و دریا هم نیست. دنیای مذموم، کلیهی رذائل است. دنیای مذموم، کبر و بخل و ریا و جهل و دروغ است که مایهی ناآرامی و اضطراب بشر میشود. اینها در اسلام به دنیای مذموم تعریف میشود که ناپایدار است. وگرنه دریا و کوه و جنگل و بیابان و غیره، نه تنها ناپایدار نیست، که در نسخهی فولاچدی و کامل در بهشت عالم بالا موجود و پایدار خواهد بود و از نعمتهای بهشتی تلقی میگردد که آرامش و رضایتِ تمام وجود بشر آن را تکمیل میکند. (رجوع کنید به تعریف دنیا از منظر اسلام در کلام عبدالله جوادی آملی).
حتی اسلام معتقد است کسی لایق بهشت عالم بالاست که بتواند در عالم پایین به بهشت برسد. یعنی کسی لایق آسایش تن و آرامش جان است که در فرصت دنیا آن را کسب کرده باشد.
بحث زهد و سادهزیستی البته یک چیز دیگر است که امیدوارم اینجا را اشتباه نکنید. وگرنه اسلام، موافق عالم ماده است. عالم ماده را خلقت صحیح خدا میداند. برای آن حقوق متقابل درنظر گرفته است. حتی امیرالمومنین در لحظات آخر حیاتشان فرمودند: ای مردم! من دو چیز را برای شما درست کردم: نان و مسکن.
اینها به لحاظ کلامی و مبانی فکری بود. اما آنچه در میدان رخ داده و جامهی عمل پوشیده، چیز دیگری است. امید است متوجه ایراد فرمایشاتتان شده باشید.
وقت بخیر.