خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

«فلسفه هیچ دردی را دوا نمی‌کند.»

دوشنبه, ۱۴ تیر ۱۴۰۰، ۰۶:۱۲ ق.ظ

جمله‌ی فوق را بارها از اهالی فلسفه‌ای که از فلسفه خواندنشان پشیمان شده‌اند شنیده‌ام. می‌خواهم کمی راجع به این جمله حرف بزنم.

همین ابتدای امر بگویم که به‌نظرم این جمله صادق است. یعنی اگر کسی دردی داشته باشد و برای درمان کردن یا لااقل کاهش دادن آن درد فلسفه بخواند به مقصود خود نمی‌رسد. با اینکه فیلسوفان از هزاران سال پیش کوشیده‌اند که بنیادی‌ترین سؤالات بشر را پاسخ دهند، فلسفه به هیچ‌سؤالی پاسخ نمی‌دهد. فلسفه—به معنی تاریخ فلسفه—پر است از پاسخ‌های متفاوت و بعضاً متناقض فیلسوفان به سؤال‌های بنیانی (و گاهی نه‌چندان بنیانی) بشر. از این کشکول هیچ پاسخ راست و روشنی به هیچ‌ سؤالی نمی‌توان انتظار داشت—نشان به این نشان که فیلسوفان معاصر پس از ۲۵ قرن همچنان در پی پاسخ دادن به پرسش‌های سقراط‌ند.

ولی فلسفه—به‌معنی کلنجار رفتن با پرسش‌های بنیادین، عمیق‌شدن در آن‌ها، و تلاش برای ارائه‌ی پاسخ‌های جدید—هیچ‌گاه از رونق نیفتاده، چون بعضی از انسان‌ها چالش‌گر، عمیق، و مبتکر هستند. چنان کسانی سؤال دارند و حاضرند برای کنکاش درباره‌ی سؤال‌هایشان وقت بگذارند و هزینه بدهند، حتی اگر بدانند در نهایت به هیچ پاسخ نهایی و همه‌پسندی نخواهند رسید. فلسفه به این معنی اخیر همچنان هیچ دردی را دوا نمی‌کند. مثل خاراندن جایی است که می‌خارد؛ از قضا خارش را بیشتر می‌کند ولی همزمان به خارنده احساس رضایت و لذّت می‌دهد. از این رو،‌ همان‌طور که خاراندن مقصد خاراندن است، فلسفیدن مقصد فلسفیدن است. گرچه به هیچ دردی نمی‌خورد ولی به فرد احساس رضایت و لذّت می‌دهد.

ولی چرا بعضی از اهالی فلسفه از پیمودن این راه پشیمان می‌شوند؟ به‌خاطر انتظارات بزرگ و بی‌جا. اوّلاً چنان کسانی شأن خاصی برای فعالیت فلسفی قائل بوده‌اند و خیال می‌کرده‌اند که واقعاً دست به فعالیت مهم و اثرگذاری زده‌اند. لابد انتظار داشته‌اند که مردم آن‌ها را به‌خاطر فلسفه خواندن بر طبق بگذارند و روی سرشان حلواحلواکنان حمل کنند. خلاصه، چنین کسانی چون شرافت و بلکه قداستی در فعالیت فلسفی می‌دیده‌اند، وقتی پس از سال‌ها خاک کتاب و مقاله خوردن سرشان را بلند کرده‌اند و دیده‌اند که برای جامعه همه‌ی سوادشان به اندازه‌ی یک نان سنگک ارزش ندارد از راه رفته پشیمان می‌شوند و بسته به اینکه چه میزان استعداد و توانایی در فرافکنی داشته باشند خود یا دیگران را مقصر وضع موجود می‌دانند.

ثانیاً این پشیمانی به‌خاطر تصور اشتباه از توانایی و استطاعت فکری خود است. فلسفه ظرفیت زیادی برای جذب آدم‌های متوهّم دارد. کسانی که در ابتدا سودای حل مسائل لاینحل فلسفی را دارند ولی پس از سال‌ها قدم از قدم برنمی‌دارند. آن‌هایی که می‌خواهند ارسطو و بوعلی و کانت شوند ولی حتی شارح دسته چندم آثار این بزرگان هم نمی‌شوند. روشن است که تصور نادرست از اندازه‌ی وسع فکری چقدر ضربه‌زننده و پس‌زننده است.

ولی من با این تصور که فلسفه‌کاران خسر الدنیا و الأخرة هستند هم موافق نیستم؛ لااقل همه‌ی فلسفه‌کاران این‌طور نیستند. البته اگر کسی خیال می‌کند زندگی‌اش را می‌تواند صرف امر مفیدتری کند لازم است که از فلسفه اجتناب کند. ولی برای کسی که امر مفیدتری نمی‌شناسد، یا اصلاً می‌خواهد همین «امر مفیدتر» را واکاوی کند فلسفه هیچ خسران خاصی ندارد. علی‌الخصوص اگر فرد منبع درآمدی از جایی داشته باشد.

ولی به‌نظرم، در بعضی حالات و برای بعضی کسان، فلسفه خواندن خسران‌خیز است. فلسفه برای کسی که از آن یا از خود انتظار بی‌جا دارد جز یأس و ندامت حاصلی ندارد. فلسفه برای کسی که دنبال پول و رفاه و شهرت است جز سرخوردگی چیزی ندارد. و از همه مهم‌تر، فلسفه برای کسی که به‌جای پیگیری مسئله‌های بنیادین خود درگیر مسائل دیگر می‌شود پوچی‌آور است. چنان کسی روزی سرش را بلند می‌کند و می‌بیند تمام این مدت مشغول خاراندن کمر کسی دیگر بوده!

۰۰/۰۴/۱۴

نظرات  (۸)

۱۴ تیر ۰۰ ، ۰۶:۴۶ پیمان ‌‌

چند سوال‌ بنیادینی که خودت هم‌اکنون درگیرشونی رو می‌تونی بگی؟

پاسخ:
چه چیزی می‌دانم؟ (علی‌الخصوص در نسبت با باورهای دینی)
چه نسبتی باید با انسان‌گرایی (اومانیسم) داشته باشم؟
چه نظام سیاسی‌ای می‌تواند در یک جامعه‌ی دینی سکولاریسم را پیاده کند طوری که به دینداران ظلم نشود؟
۱۴ تیر ۰۰ ، ۰۷:۴۹ استیو ‌‌

حرفاتون جالب بودش :)

بیشتر از همه با اون‌جا موافقم که:

«البته اگر کسی خیال می‌کند زندگی‌اش را می‌تواند صرف امر مفیدتری کند لازم است که از فلسفه اجتناب کند.»

پاسخ:
لطف دارید.
۱۴ تیر ۰۰ ، ۰۸:۲۳ پیمان ‌‌

مرسی برای پاسخت.

سوال آخر گنگ و نادرست نیست؟ چون دین مفهوم خیلی گسترده و دگرگونیه. منظور از دین اسلام یا ادیان ابراهیمیه، یا باور داری نظام سیاسی‌ای می‌تونه باشه که به همه دین‌های ممکن، ظلم نرسونه؟

پاسخ:
در حالت کلی، سؤالم اینه که در یک جامعه‌ی دینی (هر کدوم از ادیان شناخته‌شده‌ی موجود) چه نظام سیاسی‌ای کمترین ظلم رو به شهروندان از این جهت که باور (ضد) دینی دارند می‌رسونه. ولی خب سؤالم برخاسته از جامعه‌ی ایرانه و تمرکزم هم بیشتر روی جامعه‌ی ایرانه.
فارغ از انتظارات بجا و نابجا اگر بخواهم از فلسفه اعاده حیثیت کنم، باید بگویم که فلسفه به کار *نوعی فهم خاص* می آید. از تبعات این فهم: ایجاد، تعلیق یا ویران کردن باورهاست. بنابراین داوری درباره اینکه "فلسفه به چه دردی میخورد" را به نظرم میتوان در اثربخش بودن یا نبودن تبعات این نوع فهم خاص ردیابی کرد.
پاسخ:
موافقم که فلسفه خواندن ممکن است نوع خاصی از فهم، دیدگاه، جهان‌بینی، و ... را در فلسفه‌خوان به‌وجود آورد، و ممکن است این محصولات در آینده، جایی، برای حل مشکلی، از فلسفه‌خوان دستگیری کند. ولی اوّلاً آن مشکل هم عموماً از فلسفه‌خواندن زاده شده و ثانیاً بعید می‌دانم کسی نهایتاً جواب روشنی از کاربست آن فهم و ... بگیرد. یکی از اهدافم در این یادداشت همین بود که این فهم حل مسئله‌ای از فلسفه را زیر سؤال ببرم و رد کنم.
بعید میدانم که مشکلات عموما از خود فلسفه خواندن باشد. چون دستکم همان مساءل بنیادین و قدیمی، مثل خدا و سیاست و اخلاق و... بوده که فرد را به فلسفه ورزی کشانده است. فکر میکنم اختلاف نظرمان به این برمیگردد که من، فعلا، فلسفه ورزی را چیزی فراتر از لذت خاراندن میپندارم. چون حتی در ناتوانی فلسفه در حل مساءل عمیق و بنیادی هم نوعی توانایی منحصر به فرد میبینم که تحت شرایطی واقعا خاصیت درمانگری دارد. بله، فلسفه ناتوان از دادن پاسخ قطعی به مساءل بنیادین بوده است، اما این ناتوانی سه پیامد مهم داشته است: اول اینکه محدودیتهای فهم انسان را نشان داده. دوم اینکه نوع و چگونگی پرسشگری را مضیق یا به جای دیگر منتقل کرده و سوم اینکه اساسا به نوعی تکثر در اعتقادات و نحوه زیست دامن زده است. بنابراین در نگاه من "فلسفه واقعا دردهایی را درمان، یا لااقل قابل تحمل میکند" که این دردها لزوما زاییده خود فلسفه نیستند. تا درد را چه بدانیم و درمان چه بگیریم. البته متوجه هدف نوشته تو هم هستم که به درستی اشاره کرده ای نباید انتظار درمان هر دردی را از فلسفه داشت. مثل انتظار من از گوشی قدیمی ام:) تایپ کردن با گوشی قدیمی واقعا دشوار است.
پاسخ:
در نظر بگیر که من گرسنه هستم و می‌رم با آرد و آب یه خمیر درست می‌کنم و می‌ذارم توی فر که تبدیل بشه به نون. بعد از چند دقیقه در فر رو باز می‌کنم و می‌بینم اون‌قدری سفت شده که میشه به‌عنوان آجر ازش استفاده کرد. بعد از چند دقیقه که خنک می‌شه برش می‌دارم و باهاش چندتا گردو می‌شکنم و می‌خورم.
در مثال بالا من دردم (گرسنگی) رو اون‌طوری که می‌خواستم و انتظار داشتم دوا نکردم، ولی به‌هرحال در نهایت چندتا دونه گردو هم خوردم که گرسنه نخوابم. اون سه پیامدی که می‌گی رو من این‌جوری می‌فهمم. قطعاً ردشون نمی‌کنم، ولی ما قرار بود با اون خمیر نون بپزیم!
حالا اگه کسی ازم بپرسه اون خمیره به دردم خورده یا نه، فکر کنم جواب منفی درست‌ترین جواب ممکن باشه.
تصور کن شرایط خمیر یا فر برای پخت نان اصلا مناسب نباشد. پس انتظار پخت نان از ابتدا نابجا بوده است. چندان قصد مناقشه در مثال را ندارم و کلا درک میکنم حس سرخوردگی از پاسخ نگرفتن انتظارمان چقدر میتواند دردناک باشد، آن هم وقتی که فکر میکرده ایم آن چیز قرار بوده پاسخ دهنده باشد. اما همه نکته همینجاست که آیا واقعا آن چیز *قرار بوده* پاسخ دهنده باشد؟ چه پاسخی؟ مطابق با خواسته ما؟ وقتی میگوییم "چیزی قرار بوده پاسخمان را بدهد یا دردمان را دوا کند" داریم پیشاپیش تعیین و تکلیف میکنیم درباره میزان و چگونگی پاسخ دهنده بودن آن چیز. تعیین چنین تکلیفی برای امر قالب گریزی مثل فلسفه نوعا از همان ابتدا نادرست است. وزنی که ما به آن سه پیامد میدهیم تعیین کننده است. از این رو ادعای "فلسفه هیچ دردی را درمان نمیکند" دقیق نمیپندارم.
پاسخ:
وقتی می‌گوییم دردی داشتیم و دوا شد یا سؤالی داشتیم و پاسخش را گرفتیم روشن است که دوا شدن یا پاسخ گرفتن را *ما* تعیین می‌کنیم. (زیباکلامی بخون!) *ما* بودیم که از اول دردی داشتیم یا سؤالی داشتیم، و *ما* هستیم که حالا باید داوری کنیم که آیا دردمان دوا شد و آیا پاسخمان را گرفتیم یا نه. اگر *ما*یی وجود نداشته باشد که نه دردی وجود دارد، نه پرسشی، نه انتظار دوا و پاسخی.
فکر نمی‌کنم اختلاف خاصی داشته باشیم. من با اینکه نوشته‌ای «تعیین چنین تکلیفی برای امر قالب گریزی مثل فلسفه نوعا از همان ابتدا نادرست است» کاملاً موافقم و یکی از اهدافم از نوشتن این یادداشت هم گوشزد کردن همین نکته بود. اینکه انتظار نداشته باشیم فلسفه یک دستگاه باشد که سؤالات مشخصی را بگیرد و جواب‌های مشخصی بیرون بدهد. فلسفه اگر دستگاهی باشد،‌ دستگاهی است که آدمیزاد پرمسئله را می‌گیرد و هیچ معلوم نیست از آن‌طرفش چه چیزی بیرون بدهد!
در این مورد، از قضا، زیباکلامی دیدن را نمیپسندم :( تا جایی که فرد پشیمان از فلسفه خواندن دلیل موجهی ندارد، صلاحیت خاصی ندارد که بگوید فلسفه دردی را دوا نمیکند. نهایتا میتواند بگوید فلسفه به درد من نخورد، نه اینکه تعمیم کلی بدهد. مثل عاشق ناکامی که همچنان عشق را خوب میداند، اما نه برای خودش. من هم فکر میکنم سر موضوع انتظارات از فلسفه با هم همدلیم. جز اینکه من فلسفه را چیزی فراتر از لذت خاراندن میدانم و وزن بیشتری برای پیامدهایش قاءلم.
پاسخ:
من اون پیامدها رو هم قبول دارم ولی شاید فرقمون اینه که من اونا رو به‌عنوان پاسخ یا دوا قبول نمی‌کنم.
اون شکلک بالا لبخند هست، نه ابراز ناراحتی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی