خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

«آیینه شکستن خطاست»

چهارشنبه, ۲ مهر ۱۳۹۹، ۰۱:۲۹ ق.ظ

چنان که در دانشگاه‌های ایران هم مرسوم است، در جلسات اول کلاس‌هایمان، بعضی از اساتید اصرار دارند که دانشجویانْ خودشان را معرفی کنند و غیر از تلفّظ درست اسم و اینکه اهل کجای دنیا هستند، چند کلمه‌ای هم راجع به علایق فلسفی‌شان حرف بزنند. بعد از چندبار شرکت در این جلسات معرفی، چیزی توجهم را جلب کرده: وقتی به جمع سلام می‌کنی، بسیاری از کانادایی‌های مخاطب در جمع به‌نحوی به سلامت واکنش نشان می‌دهند؛ با لبخند، دست تکان دادن، سر جنباندن و قس علی هذا*. این موضوع وقتی جالب‌تر می‌شود که سر کلاس مجازی—که امکان دیدن همه‌ی افراد در آنِ واحد را فراهم می‌کند—سلام می‌کنی و بلافاصله واکنش‌های مطبوع می‌گیری.

از دو حالت خارج نیست؛ یا کانادایی‌ها عموماً بازیگران قهّاری هستند، که کمترین اثری از تصنّع در این واکنش‌ها نیست، یا اینکه واقعاً عادت دارند این‌طور آدم‌ها را تحویل بگیرند. در هر صورت، دیدن چنین واکنش‌هایی صاحب این قلم را کمی معذّب می‌کند، چون اوّلاً بلد نیستم در برخوردهای اوّلیه کسی را تحویل بگیرم، و ثانیاً در بازیگری هم «چون هنرهای دگر» کاملاً بی‌استعدادم. بی‌استعدادی که شرح و تفصیل ندارد، پس فقط چند کلمه‌ای درباره‌ی واکنش‌های اوّلیه‌ام بگویم.

به تجربه دریافته‌ام—و آنهایی که بنده را از نزدیک دیده‌اند احتمالاً تأیید می‌کنند—که در برخوردهای اوّلیه‌ام بسیار محافظه‌کارم و به‌همین علّت، اثر مطبوعی بر طرف مقابلم نمی‌گذارم. صد البته که بعد از چند بار دیدار و بسته به بازخوردی که از مخاطبم می‌گیرم، یخم کمی آب می‌شود. معمولاً ولی گرم شدنم آن‌قدری ادامه پیدا نمی‌کند که این آب به‌جوش بیاید. در بهترین حالت آب ولرمی می‌شود که هرچند نه مناسب چای دم کردن است و نه مناسب آشامیدن در یک روز تابستانی، باری زبان را نمی‌سوزاند و دندان را به تیر کشیدن وانمی‌دارد. صد البته که این بی‌ضرریِ پیرمردانه جوانان را خوش نمی‌آید ولی به‌خیال خودم، هرچند شخصیتم شاید مناسب دوستی نزدیک نباشد، لااقل برای دوستی دورادور بدکی نیستم.

برگردم به کلام قبلی. سلام کرده‌ام و کسی برایم با هیجان دست تکان داده یا چنان گشاد لبخند زده که دندان‌هایش را می‌شد شمرد. ولی موقعی که آنها سلام یا خود را معرفی می‌کنند، من نه به هیجان آمده‌ام و نه لبخندم می‌آید. این‌طور حس می‌کنم که زیر دِین می‌مانم و چون مقروض بودن به آدم‌های دور را خوش ندارم، تازگی شروع کرده‌ام به تمرین لبخند زدن. خوبی‌اش به این است که کلاسْ مجازی است و خودت را می‌توانی موقع لبخند زدن ببینی، و بدی‌اش به این است که کلاسْ مجازی است و خودت را می‌توانی موقع لبخند زدن ببینی!

 

* البته که همه این‌طور برخورد نمی‌کنند ولی میزانِ تحویل‌گرفته‌شدن به‌قدری زیاد است که من هم متوجهش می‌شوم! این را شاید بشود دلیلی بر ادعای nice بودگیِ کانادایی‌جماعت دانست؛ شاید هم نشود.

۹۹/۰۷/۰۲

نظرات  (۷)

ما هم به این قلم خوب و این خاطره لبخند می‌زنم

چه می‌شود مگر؟ به هم لبخند بزنیم

پاسخ:
لطف دارید. بله، لبخند زدن خیلی هم کار خوبی است.

من*

چند تا واکنش داشتم نسبت به این پست: 

اولی: ای چشمتو بگیره!!!

دومی: مرغ و غاز و همسایه!

سومی: شما نخندی، کاریزماتیکتری! نشکن اون آینه رو! 

چهارمی: نایس!!! از شما که "نایس شناسی" انتظار بیشتری داشتم! 

پنچمی: اخیرا، تجربه ای از فرنگ محازی به مدت چهار روز رو داشتم. در انتهای یکی از جلسات، همان رپر دوست و آشنا، جمله ای گفت با این مضمون که مراقب لبخند های قشنگتون باشید. به نظرم، برای او که از همان جماعت خیلی نایس است، این همه لبخند و انرژِی چیز جدید و جالب توجه بود! ( در لحن اش و واکنش بقیه، میشد این رو متوجه شد.) 

پست های خارجیات رو دوست ندارم! :(

پاسخ:
چقدر واکنش!
اولی: چشم نزدم که! کیو چشم زدم؟ کانادایی‌ها رو؟ :)
دومی: واقعاً فکر نمی‌کنم ماجرای مرغ و غاز باشه. به‌هرحال یه‌چیزی بوده که توجهم رو جلب کرده. من هم همیشه سعی می‌کنم وقتی می‌خوام مقایسه‌ای کنم، نظر بدبینانه به خودمون و نظر خوش‌بینانه به اونا نداشته باشم.
سومی: :)) ولی سر کلاس کاریزما نه به درد من می‌خوره نه به درد بقیه.
چهارمی: می‌فرماید «دلفریبان نباتی همه زیور بستند/ دلبر ماست که با حسن خداداد آمد». حسن رو احتمالاً‌ بشه معادل نایس‌بودگی دونست. ولی به‌هرحال ذکری از «دلفریبان نباتی» هم شده،‌ و ما هم ذکری کردیم.
پنجمی: اون جمله رو هم میشه ذیل همین مقوله‌ی نایس‌بودگی گوینده‌اش تعریف کرد!
ششمی: پس تا اطلاع ثانوی خارجیات رو تعطیل می‌کنیم. 

"چشمتو بگیره" که معنی اش چشم زدن نیست. 

مثلا مادری به فرزندان کوچک و بزرگش به یک اندازه محبت میکنه، اما، یهو فرزند بزرگتر وقتی مادر در حال محبت به فرزند کوچکتره، میگه: " خوش به حال خواهر یا برادر کوچکترم" و مادر در جواب میگه: " ای چشمت رو بگیره" یعنی، اون همه محبتی که بهت کردم، کاشکی چشم گیر بود. 

این رو گاهی به شوخی میگیم! زیاد شنیدم 

اینهمه ما به روی شما لبخند زدیم، کاش چشمتون رو میگرفت!!! :))) 

نه، تعطیلش نکن! حیفه! بنویس ، ما نطر میدیم، خوشمان نیامد!!:)) 

پاسخ:
ما نمی‌گیم همچین چیزی. هرچی فکر کردم که به‌جاش چی می‌گیم به نتیجه‌ای نرسیدم. کلاً همچین چیزی نمی‌گیم انگار!

ولی خب این فرق می‌کنه دیگه. حرفم در زمینه‌ی کلاس دانشگاه و با آدم‌های نسبتاً غریبه بود. وگرنه که دوستان به‌روی هم لبخند می‌زنن. حتی من هم می‌زنم گاهی وقتا!

خب، به‌خاطر درخواست‌های مردمی دوباره خارجیات رو راه می‌اندازیم.

:) 
مطبوع بود.
به نظرم بد نیست در این موراد کمی در سطح بمونی و درگیر این موضوع نشی که واقعاً چه حسی داری. لبخند در مقابل لبخند مثل جواب سلام می‌مونه. 
نظرت دربارۀ خودت هم بیشتر به نظر استقرای بدبینانه است. 

پاسخ:
خیلی ارادی نیست. تا به خودم میام می‌بینم فرو رفته‌ام!

«چشمتو بگیره» عبارت پرتکرار مرجانه گلچینه در اغلب نقش‌هاشه. عجیبه که نشنیدی. یه فرهنگ عامیانه ابوالحسن نجفی داره که خیلی وقته چشمم دنبالشه که بخرمش ولی خب هی نمیشه. فرصت کردی یکی از اینا بخر کلی کیف می‌کنی از ورق‌زدنش.

پاسخ:
حال اون کلاغی رو دارم که می‌خواست راه رفتن کبک یاد بگیره، راه رفتن خودش هم یادش رفت. نه‌تنها در انگلیسی چیزی نشدم که فارسی‌ام هم داره نم می‌کشه.
فکر کنم دهخدا و جمالزاده هم چیزی شبیه به چیزی که می‌خوای دارند.
۱۵ مهر ۹۹ ، ۱۱:۵۲ میثم علی زلفی

واکنش های آیینه ای ذهن به آنچه مطلوب است و موجود همیشه شیرین است. منتهی آیینه با غبار (از هر نوعی) نمی تواند آیینه باشد.

خوشحالم در فضایی هستید که به آیینه ی ذهنتان اجازه داده به آدم ها و واکنش آنها هم توجه کنید.

پاسخ:
بله، فرصت خوبی است از جمله برای خودشناسی.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی