پاسخ:
ممنونم حمید جان بهخاطر پاسخ جامع و کاملت. بعد از گفتگویی
که داشتیم و همچنین خواندن این کامنت، بهنظرم حالا بهتر میفهمم که کجای ماجرا
ایستادهای و از چه منظری وارد نقد شدهای.
۱. توضیحاتت دربارهی مفهوم «اصالت» جالب توجه بود. آنطوری
که متوجه شدم، از نظر تو اندیشهای اصیل است که زایایی فلسفی داشته باشد. این را
متوجه میشوم. چیزی که متوجه نمیشوم این است که با این تعریف، اساساً چرا «اصالت»
مهم است؟ آنطوری که من میبینم، داریم دربارهی اندیشهها به دو شکل خیلی متفاوت
و در دو سنت فلسفی مختلف حرف میزنیم. از یک طرف، اندیشهها را با مهر «اصیل» یا
«غیر اصیل» مقبول و نامقبول اعلام میکنیم، و از طرف دیگر حرف از «حجیّت معرفتی» و
از صدق و معقولیت میزنیم. بهعبارت دیگر، هم با عینک «قارهای» و هم با عینک
«تحلیلی» به ماجرا نگاه میکنیم و این وسط باید مراقب باشیم که مفاهیم خلط نشوند.
برای همین است که میگویم دلیل اهمیت «اصیل» بودن یک اندیشه را نمیفهمم. برای شخص
من، آنچه یک اندیشه را مقبول میکند صدق و معقولیتش است؛ اینها به یک اندیشه
حجیّت معرفتی میدهند. ولی اصیل بودن یا نبودنْ اندیشه را واجد یا فاقد حجیت
معرفتی نمیکند. کاملاً ممکن است که اندیشهای اصیل و کاذب باشد، همچنان که ممکن
است اندیشهای غیر اصیل ولی صادق باشد. بنابراین احساس میکنم اگر خودمان را به
حوزهی تحلیلی محدود کنیم نتیجهی بهتری میگیریم، چون حتی اگر بپذیریم که اندیشهی
دینی غیر اصیل است، نه دلیلی بر بطلانش ارائه کردهایم و نه بر نامعقول بودن باور
به آن.
۲. سخن از تمامیتخواه بودن ادیان هرچند میتواند بصیرتآفرین
باشد، دقیق نیست. لااقل من متوجه نمیشوم وقتی میگوییم ادیان «تمامیتخواه هستند
و تا اجبار و تحولی بیرونی رخ ندهد، دایرهی تمامیتخواهیشان تنگ نمیشود» داریم
دقیقاً دربارهی چه چیزی یا چه کسی سخن میگوییم. چون اوّلاً چیزی (از جمله تمامیت
چیزی) را خواستن از ویژگیهای موجود زنده است و خود دین را موجود زنده دانستن خالی
از اشکال نیست. و ثانیاً اگر منظور از تمامیتخواه بودن دین در واقع تمامیتخواه
بودن بعضی انسانهاست، باز برایم معلوم نیست که کدام انسانها را منظور داریم:
پیامبران؟ حاکمان دینی؟ یا پیروان ادیان؟ گمان میکنم تمامیتخواهی بیش از اینکه
به دینداری مربوط باشد، به زمینهی تاریخی-اجتماعی تمامیتخواهان مربوط است.
وگرنه که دیندارانی بودهاند که همهی سهمشان از دینداریْ جان دادن زیر شلاق یا
بر فراز صلیب بوده. چطور میشود آنها را تمامیتخواه دانست؟
۳. با بخشی از نقدی که به متدولوژی نواندیشان دینی میکنی
همراه نیستم. گمان نمیکنم که روش این افراد محافظهکارانه باشد. سخن گفتن آرش
نراقی از همجنسگرایی یا برداشتهای کاملاً ناهمساز با فهم عمومیای که امثال
مجتهد شبستری و سروش از وحی ارائه میدهند از نظر من محافظهکارانه نیست. برعکس،
بهنظر من در فضای اندیشهی جامعهی ما، محافظهکاری این است که سربهسر دین و
حکومت دینی نگذاریم و کاری به کار باورهای خرافی و بعضاً خطرناک دینداران نداشته
باشیم و بهجایش اندیشهمان را برای جمع معدودی از اهالی اندیشه عرضه کنیم و از آنها
هم جز تحسین و تشکر نشنویم.
۴. ناسازگار بودن بسیاری از باورها و شعائر دینی با زندگی
در فضای مدرن امر مسجلی است و بعید میدانم نواندیشان دینی در پی انکار آن افتاده
باشند. آنچه که من دریافتهام این است که آنها میخواهند کمک کنند تا فرد باورمند
این ناسازگاریها را برای خودش تا حدودی حل کند یا لااقل با آنها کنار بیاید. یکی
از کارهای مفیدی که میکنند این است که دربارهی حوزهی دخالت دین حرف میزنند تا
از میزان ناسازگاریها بکاهند. البته که ناسازگاری دین و مدرنیته، تنها ناسازگاری موجود
نیست. آدمهای غیر دیندار هم با ناسازگاریهای زیادی مواجه هستند: از یک طرف در
فلسفه موقع حرف زدن از حقوق بشر، بنیان را بر کرامت ذاتی انسان میگذارند و از طرف
دیگر در علم مدرن نشانمان میدهند که خبری از تفاوت ذاتی انسان با موجودات دیگر
نیست و در نتیجه کرامت ما تفاوتی با کرامت سایر جانوران ندارد. از یک طرف اومانیسم
برای انسان مرتب نوشابه باز میکند و از طرف دیگر در نوروساینس و فلسفه، حرف از
دترمینیسم است و اینکه فیالواقع انسان یک ماشین بیاختیار است. میخواهم بگویم با
کنار گذاشتن دین و نپرداختن به آنْ همهی ناسازگاریهای بشر حل نمیشود. لزومی هم
ندارد که نواندیش دینی مدرنیته یا اومانیسم را اصل بگذارد و زور بزند تا دین را در
قالب آنها بگنجاند. چنانکه گفتم، آنطوری که من میفهمم، نواندیشی دینی راهی است
برای کم کردن تعارضات درونی انسانهای دیندار؛ قرار نیست با راهحلهایی که میدهد
تعارضهای ذاتی دین و مدرنیته یا اومانیسم را هم حل کند.
۵. با این حساب، روشن است که نواندیشی دینی مخاطب خاص دارد:
انسانهایی که به مدرنیسم آغشتهاند و میخواهند دیندار باقی بمانند. بنابراین دو
گروه مخاطب نواندیشان دینی نیستند: یکی دیندارانی که حتی نسیمی از تفکر مدرن به
صورتشان نخورده و هیچ دغدغهی مدرن زیستن ندارند. و دوم، مدرناندیشانی که هیچ
نسبتی با تفکر دینی ندارند و خدا و پیغمبر هیچ جایی در منظومهی علاقهها و دغدغهها
و نظریههایشان ندارد. و البته اینکه یک جریان فکری مخاطب محدود داشته باشد و حرفش
بهکار همه نیاید نه خوب است و نه بد است.
۶. معتقدم که کارهای نواندیشان دینی—مثل کارهای هر اندیشمند
جدیای—باید حسابی نقد شود، و با بعضی از نقدهایی که تحت عنوان دستوپا زدن آوردهای
از قضا همدلم، و همچنین نقدهای دیگری را هم شخصاً به آنها و فکر و شیوهشان
دارم. چیزی که ولی من را ناخرسند میکند این است که دربارهی نواندیشان دینی تعبیر
دستوپا زدن را بهکار ببریم ولی وقتی به اندیشمندان غیر دینی یا ضد دینی میرسیم،
خطاهای معرفتیشان برایمان صرفاً خطای معرفتی باشد. برایم غیر قابل قبول است که اندیشهی
کسانی که در فکر اصلاح و پیرایش دین هستند با متر متفاوتی سنجیده شود، مگر اینکه
بتوانیم نشان دهیم که این استاندارد متفاوت موجه است. تأکیدت بر غیر اصیل بودن
اندیشهی دینی را شاید بشود بهعنوان دلیلی برای این استاندارد دوگانه در نظر
گرفت. هرچند، چنانکه در قسمت ۱ توضیح دادم، فکر میکنم معیار اصالت—با تعریفی که
ارائه کردی—سنجهی مناسبی برای حجیت معرفتشناختی اندیشهها نیست ولذا استاندارد
دوگانه رو موجه نمیکند. در نبود دلیل قابل قبول برای جداکردن نواندیشان دینی از
دیگر اندیشمندان، یا باید خطاهای معرفتی هردو گروه را صرفاً خطای معرفتی دانست، یا
اینکه میشود برای هر اندیشمندی (فارغ از دینی یا غیر دینی بودنش) سیاههای از
نقدها و اشکالات را ردیف کرد و گفت که فیالواقع در حال دستوپا زدن است.
۷. عموم منتقدان نواندیشان دینی، تصور میکنند که زمینه یا
زبان خنثیای وجود دارد که میشود مدعیات دینی را در آن زمینه یا زبان خنثی با یک
سری بنیانهای معرفتشناسانهی مجمعٌ علیه بررسی کرد و کذبش را نشان داد. وقتی کمی
عمیق میشویم که کدام زمینه و کدام زبان و کدام بنیان معرفتشناختی را میگویند،
آخرالامر میبینیم که زمینهی سکولار (بهمعنی فلسفی و نه سیاسی کلمه)، زبان
سکولار، و بنیانهای معرفتشناختی سکولار را میگویند. بهعبارت دیگر، مدعیات دینی
را در زمینه، با زبان، و با متر بنیانهای معرفتشناختی ضد دینی بررسی میکنند و
پس از نشان دادن بیمعنایی یا بطلان مدعیات دینی، از بیهودگی کار نواندیشان دینی
در عجب میمانند که قرن ۲۱ و این اراجیف؟!
این روش درستی نیست. همانطوری که نباید (نبایدِ روششناسانه
و همچنین شاید حتی اخلاقی) نظریهی نسبیت خاص را در زمینه و با زبان قوانین نیوتن
صورتبندی کرد، مدعیات دینی/سکولار را نباید در زمینه و با زبان سکولار/دینی صورتبندی
کرد. اینکار بههمان اندازه مضحک است که یک دیندار در پاسخ به پرسشِ یک
خداناباور که پرسیده «چه دلیلی داری که خدا وجود دارد؟» بگوید «چون در قرآن اینطور
گفته شده.» نه زمینهی خنثیای وجود دارد که بشود بدون دخالت پیشفرضهای دیندارانه-ضددیندارانه
مدعیات دینی را در آن بررسی کرد، نه زبان خنثیای وجود دارد که دیندار و غیردیندار
بتوانند بدون هیچ گسستگی معنایی با هم ارتباط برقرار کنند، و نه بنیانهای معرفتشناسانهی
یک طرف مورد قبول طرف مقابل است. با زمینه، زبان، و بنیان معرفتیای که ماتریالیسم
را پیشفرض گرفته نباید ( نبایدِ روششناسانه و احتمالاً اخلاقی) دین و نواندیشی
دینی را سنجید.
همانطوری که در گفتگویمان توضیح دادم، این مورد اخیر درواقع
موضوع پژوهش ماههای آیندهام است و هنوز محتاج شواهد و استدلالهای بسیار.
امیدوارم که بتوانم از آن بهخوبی دفاع کنم.
مدتی است درسگفتارهای عرفانی محسن کدیور را درباره آثار شیخ اشراق دارم گوش میدم. بخشی از نوشتهتان آن صحبتها را برایم یادآوری کرد. دوست داشتید آثار کدیور را هم میتوانید بخوانید.
شواهد دینی دیگری مثل این آیه: إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوَالَ الْیَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ نَارًا یا این آیه: وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحیطَةٌ بِالکافِرینَ یا این حکمت: إنّ أولیاءَ اللّه ِ هُمُ الذینَ نَظَروا إلى باطِنِ الدُّنیا إذا نَظَرَ النّاسُ إلى ظاهِرِها و... هم درباره چیزی که گفتید فکر میکنم مرتبط باشند.
یک چیز جالب هم که تمام این سالها ازش حرف نزدم-دقیقا به همون علت داستان پریان انگاشتنش- از پایاننامهم بگم. من رو موضوع آگاهی کار کردم. دیوید چالمرز از نظریه مونیزم در بحث آگاهی دفاع میکرد. از مدل نگاهی که به آگاهی داشت و مدل نگاهی که فلاسفه خودمون مثل ملاصدرا به بحث آگاهی داشتند میشد بگیم تمام جهان از اشیای بیجان تا خودِ ما انسانها دارای سطحی از آگاهی هستند.
همونموقع که میخواستم موضوع پایاننامم رو انتخاب کنم یکی از اساتید تو دفترش درمورد همین بحث مونیزم یک حرف جالبی زد. در قرآن و روایات شواهدی داریم که در قیامت خیلی چیزها مثل زمین، اعضا و جوارحمون،... له و علیه اعمالمون شهادت میدهند. تا زمانی که یک چیز نسبت به اعمال من آگاه نباشه شهادت دادنش یک کم عجیب و غریبه. اما وقتی نگاهمون به دنیا شبیه چیزی که چالمرز و صدرا میگن میشه، تمام مناسبات تغییر میکنه. شهادت دادن موجه میشه. دیگه اینجوری نیست که صبر کنیم قیامتی بیاد و انگار شعبدهبازی رخ بده. خیلی اتفاقها همین الان داره میفته فقط انگار متوجهش نیستیم...