عرضی داشتم...
برخیز تا جهان نمیدونم چیچی. برخیز و جهان رو هم مطمئن نیستم. برخیز تا جهان نمیدونم چیچی بگستری. نه، بیفکنی. نه، اصلاً بهپا کنی. برخیز تا جهان نمیدونم چیچی بهپا کنی. جهان چیه؟ برخیز تا قیامت بهپا کنی؟ یهچیزیش درست نیست. برخیز نباید باشه. فعلاً اینشو داشته باش: نمیدونم چیچی تا قیامت بهپا کنی. «تا» هم نباید باشه. نمیدونم چیچی که قیامت بهپا کنی.
اینجوری باید باشه: تا کی نمیدونم چیچی نمیدونم چیچی/ نمیدونم چیچی که قیامت به پا کنی. تا کی چی؟ تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود؟ نه، اون یهچی دیگه بود! تا کی به تمنای وصال تو یگانه؟ ای بابا! مطمئنی «تا کی» اولشه؟ نه.
برخیز لحظهای که قیامت بهپا کنی. وزنش میخوره ولی این نیست. برخیز ساعتی که قیامت بهپا کنی؟ این بهتره ولی اینم نیست. حس میکنم آخر مصراع اوّل باید «نیست» باشه. اگه اینجوری باشه اولش «تا کی» نباید باشه. نه، آخرش «نیست» نیست.
تا کی چو نمیدونم چیچی نشستهای؟ یه «قیامت»ی باید اینجا باشه. تا کی نمیدونم چیچی قیامت نشستهای؟ تا کی به تماشای قیامت نشستهای؟ نه. تا کی به انتظار قیامت نشستهای؟ آها، بهتر شد. تا کی به انتظار قیامت توان نشست؟ آها، میخواستم بگم:
تا کی به انتظار قیامت توان نشست
برخیز تا هزار قیامت بهپا کنی