خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

عرضی داشتم...

يكشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۸، ۰۳:۳۷ ق.ظ

برخیز تا جهان نمی‌دونم چی‌چی. برخیز و جهان رو هم مطمئن نیستم. برخیز تا جهان نمی‌دونم چی‌چی بگستری. نه، بیفکنی. نه، اصلاً به‌پا کنی. برخیز تا جهان نمی‌دونم چی‌چی به‌پا کنی. جهان چیه؟ برخیز تا قیامت به‌پا کنی؟ یه‌چیزیش درست نیست. برخیز نباید باشه. فعلاً اینشو داشته باش: نمی‌دونم چی‌چی تا قیامت به‌پا کنی. «تا» هم نباید باشه. نمی‌دونم چی‌چی که قیامت به‌پا کنی.

اینجوری باید باشه: تا کی نمی‌دونم چی‌چی نمی‌دونم چی‌چی/ نمی‌دونم چی‌چی که قیامت به پا کنی. تا کی چی؟ تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود؟ نه، اون یه‌چی دیگه بود! تا کی به تمنای وصال تو یگانه؟ ای بابا! مطمئنی «تا کی» اولشه؟ نه.

برخیز لحظه‌ای که قیامت به‌پا کنی. وزنش می‌خوره ولی این نیست. برخیز ساعتی که قیامت به‌پا کنی؟ این بهتره ولی اینم نیست. حس می‌کنم آخر مصراع اوّل باید «نیست» باشه. اگه اینجوری باشه اولش «تا کی» نباید باشه. نه، آخرش «نیست»‌ نیست.

تا کی چو نمی‌دونم چی‌چی نشسته‌ای؟ یه «قیامت»ی باید اینجا باشه. تا کی نمی‌دونم چی‌چی قیامت نشسته‌ای؟ تا کی به تماشای قیامت نشسته‌ای؟ نه. تا کی به انتظار قیامت نشسته‌ای؟ آها، بهتر شد. تا کی به انتظار قیامت توان نشست؟ آها، می‌خواستم بگم:

تا کی به انتظار قیامت توان نشست

برخیز تا هزار قیامت به‌پا کنی

۹۸/۰۱/۲۵

نظرات  (۴)

براهنی وار بود!!!
پاسخ:
امیدوارم براهنی هیچ‌وقت اینجا رو نخونه. :))
۳۰ فروردين ۹۸ ، ۱۵:۲۳ میثم علی زلفی
ما را یاد چیز چیز انداختید
پاسخ:
چی هست این؟ خوبه یا بده؟
۳۱ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۵۲ میثم علی زلفی
نمی دونم فقط می دونم
یک چیزیه که چیزه   پیش بعضی ها عزیزه (تو کرمان و اینا زیاده)
یا شایدم یه کسیه که
هی میگه چیزه چیزه   پرونده ها رو میزه
یا شایدم انگلیسی پنیر بوده که ازش پنیر کرفتن شده چیزه چیز (پنیر پنیر) مثل کره که از دوغ می گیرن
پایان فلسفیدن
پاسخ:
:))
همچون پستی همچین کامنتی هم می‌طلبید!
عجب پست بعیدی بود از شما :))
خوشحال شدم از دیدن حرف‌های تو سرم داخل وبلاگ یکی مثل شما. که منظورم این نیست آدم خاصی هستین (نمی‌دونم. شاید باشین!) اما فکر می‌کردم مثل خیلی‌ها لابد همیشه تا یک حرفی می‌شنوید یک شعری حرفی نکته‌ای چیزی به یاد میارین.
البت که میدونم توی سر من همیشه همینطوریه و احتمالا برای شما نه.
این همه حرف زدن لازم نبود! خلاصه اینکه واقعاً همون گفت: "عرضی داشتم...
و گیومه رو هم نبست 😓
پاسخ:
اینکه چطوری یه شعر رو به یاد میارم برای خودم جالب شده بود. این‌بار نشستم هرچی در حین به‌یادآوردنش به ذهن میارم رو نوشتم. البته که اون چیزی که اینجا گذاشتم کاملاً اون چیزی نیست که در ذهن من گذشته.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی