از ازغدیات
در دورانِ جوانیام مخاطب سخنرانیهای آقایان حسن رحیمپور ازغدی و حسن عباسی بودم. هنوز آن زمان آقای علیاکبر رائفیپور چهرهی آشنایی نبود. معمولاً هرروز یک فایل صوتی گوش میکردم؛ گاهی از این دو نفر و گاهی از کسانی دیگر. اعتراف میکنم که شنیدن سخنرانی آنها برایم جذاب بود و فکر میکردم حرفهای درستی میزنند. آقای عباسی دوبار برای سخنرانی به دانشگاه کارشناسیام آمد. هر دو جلسه طولانی (هرکدام حدود ۳ ساعت) و بسیار کوبنده. هر دوبار، از سالن که بیرون میآمدم، آمادهی جهاد علمی و عملی بودم.
اواخر دوران کارشناسی، فرصتِ زیادی برای شنیدن سخنرانی نداشتم. کنکور کارشناسی ارشد بود و بعد هم رشتهی جدید. مدتی از فضای سخنان این دو نفر فاصله گرفتم تا اینکه پوستر سخنرانی آقای رحیمپور ازغدی را در دانشگاه کارشناسی ارشدم دیدم. موضوع سخنرانی «فلسفهی علم» بود، همان رشتهای که در حال تحصیلش بودم. ذوقزده دو سه روزی انتظار کشیدم تا روز موعود فرا برسد و حضور آقای ازغدی را درک کنم. این جلسه هم از قضا طولانی شد. چند دقیقهای دربارهی علوم غربی و علوم اسلامی صحبت شد و بعد محاکمهی یکییکی فیلسوفان غربی آغاز. برای من که تازه دانشجوی فلسفه شده بودم، شیوهی نقد فیلسوفان بسیار عجیب بود. بعدها دانستم که کسانی، سخنان گفته شده به این سبک و سیاق را «ازغدیات» نامیدهاند. از جمله به یاد دارم که ادعایی به ویتگنشتاین نسبت داد و بعد برای رد کردنش گفت «مرتیکهی همجنسباز». همین. دکارت و کانت و راسل و دیگران، هرکدام بهنوبت به بهانهای لگدی میخوردند و باز دوباره ته صف میایستادند.
داشتم از تعجب شاخ در میآوردم. برگشتم دور و اطرافم را نگاه کردم. بر چهرهی تکتک دانشجوهایی که کنارم نشسته بودند، لبخند رضایت به پهنای صورت نشسته بود. آنها خودِ منِ چندسال پیش بودند. جلسه که تمام شد، بهزور روی پاهایم ایستادم. کاملاً احساس میکردم که شل شدهام. از سالن آمدم بیرون و باد سردی به صورتم خورد. کسی در من، ناباورانه از من میپرسید: «رحیمپور ازغدی این بود؟!»
***
مشکل اصلیام با این سه نفر این است که بدون داشتن تخصص روشن در هیچ زمینهای، دربارهی عالم و آدم سخنرانی میکنند. هرسه خودشان را غربشناس جا میزنند و معمولاً جز بدی از غرب نمیگویند. این باعث میشود که شناخت مخاطبانشان از غرب بر پایهی توهّمات باشد. متأسفانه چون بخش زیادی از سخنان این سهنفر در دستهی اراجیف* میگنجد، امکان نقدشان بهندرت فراهم میشود. شاید برای آگاه کردن مخاطبانِ عموماً جوانِ آنها، بهترین راه همین هزلگوییهای احمدرضا کاظمی (فایلهای تصویری «دم خروس») باشد.
* هری فرنکفرت سخنی که بیاعتنا به صدق و کذب، و صرفاً برای اقناع مخاطب، رانده شود را اراجیف (bullshit) میگوید. [ادب مانع میشود که از ترجمهی مناسبتر برای bullshit استفاده کنم.]