خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

جاودانگی

جمعه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۷، ۰۴:۵۷ ق.ظ

تا دستِ تو را به دست آرم

از کدامین کوه می‌بایدم گذشت

تا بگذرم

از کدامین صحرا

از کدامین دریا می‌بایدم گذشت

تا بگذرم. ...

تو باد و شکوفه و میوه‌یی، ای همه‌ی فصولِ من!

بر من چنان چون سالی بگذر

تا جاودانگی را آغاز کنم.

—احمد شاملو

 

باد دارد زوزه می‌کشد. با چمن‌های بلندِ مرتع همان می‌کند که انگشتانم با گیسوانت. ابرها با ما بازی‌شان گرفته؛ تکه‌تکه در مقابل خورشید رژه می‌روند. آفتاب هر از چند لحظه، روی صورتت می‌رقصد. تو می‌خندی و خورشید، از شرم، دوباره پشت ابرها قایم می‌شود.

نشسته‌ایم لب رود. من و توایم تنها، و آوای وزینِ به پاره‌سنگ خوردنِ آب. گهگاه هم صدای همهمه‌ی گنجشک‌های درختِ نارونِ بالای سرمان. ساکت مانده‌ایم؛ واژه‌های بی‌کفایت رفته‌اند و از همیشه رهاتریم.

نگاهت می‌کنم. باور نمی‌کنم که تو را نگاه می‌کنم. می‌خواهم زمان را از حرکت نگه دارم. نه، نباید بگذارم که ثانیه‌ها بگذرند. نباید فرصتِ با تو بودن از دستم برود. چنگ انداخته‌ام به صورت زمان. می‌خواهم این لحظه را جاودان کنم. باز نگاهت می‌کنم ... به خود که می‌آیم، زمان از دستم گریخته.

- هیچ می‌دانی که نمی‌شود دوبار در این رود پا گذاشت؟

سکوت را شکسته‌ام. خیره خیره آب را نگاه می‌کنی و می‌گویی: «می‌شود».

- چطور می‌شود؟!

- اگر با آب بروی، اگر غرق شوی، می‌شود.

نگاهت می‌کنم. می‌خندی ... نفسم را حبس می‌کنم و فرو می‌روم.

۹۷/۱۱/۱۲

نظرات  (۱)

به به. چه جهان خیال‌انگیز و پرحسی. راستش من فکر می‌کنم نشان‌های مهدی این متن رو فقط توی وبلاگت می‌شه یافت. حضوراً از عواطف نمی‌شه حرف زد؛ اون هم این‌قدر زلال.


پاسخ:
لطف داری حجت جان.
آره، همین‌طوره که میگی. بالاخره این وبلاگ باید یه کارکردی داشته باشه. :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی