در استقبال از نمایش رفع تبعیض
در پادگان آموزشی که بودیم نماز جماعت در همهی وعدهها اجباری بود. نمازخانهی پادگان که به آن «مهدیه» میگفتند پر میشد از سرباز و پرسنل نیروی انتظامی. نماز که شروع میشد سربازی دم در مهدیه میایستاد و اجازه نمیداد کسی از در خارج شود. همه باید زورکی نماز میخواندند. فقط نماز هم نبود. گاهی دعا و زیارتی بود یا کلیپی پخش میکردند. گاهی هم برایمان سخنرانی میکردند. یک جور صلوات فرستادن هفتبخشی را همان روز اول در پادگان یادمان داده بودند و گفته بودند از این به بعد باید اینطور صلوات بفرستید. روحانیان پادگان ولی میگفتند در مهدیه به همان روش مسجدی صلوات بفرستید. به این صورت بود که روزهای اول، سربازها گاهی بین نماز ظهر و عصر و موقع سخنرانی «حاج آقای عقیدتی» پادگانی صلوات میفرستادند و سر صف صبحگاه، جلوی فرماندهی پادگان، مسجدی! کلی تمرین کردیم تا یادمان بماند هرکجا باید چطور صلوات فرستاد. بههرحال نکتهای بسیار حائز اهمیت بود! البته لازم است بگویم که وقتی فرمانده پادگان یا یکی دیگر از مقامات ارشد نظامی در مهدیه برایمان سخنرانی میکردند، واقعاً نمیدانستیم باید چطور صلوات بفرستیم.
نماز جماعت پادگان، به خاطر اجباری بودنش، تفاوت زیادی با نماز جماعتهای عادی داشت. سربازها در صفهای آخر معمولاً در حال خنده بودند. در میان برنامههای خشن و نظاممند پادگان، نماز جماعت از معدود زمانهایی بود که سربازها میتوانستند با هم شوخی کنند و مسخره بازی در بیاورند. در مهدیه، معمولاً فرماندهان صفهای جلو را پر میکردند و صفهای عقب میماند برای شوخیکنندهها. مهدیه سه در داشت؛ دو درِ بزرگ برای ورود و خروج سربازان و یک درِ کوچک برای ورود و خروج پرسنل کادر. قبل از اذان، سرباز عقیدتی طنابی را وسط مهدیه میکشید. پرسنل سمت راست طناب مینشستند و سربازها سمت چپ آن. باید انصاف داد که همهی تلاششان را کرده بودند، مبادا که سرباز و فرمانده پیش هم بنشینند و به یک اندازه بندهی خدا باشند. نماز جماعت که شروع میشد در واقع آغازِ دو نمایشِ همزمان بود: یک نمایش تراژدی در صفهای اول و یک نمایش کمدی در صفهای آخر.
علیرغم رویهام در دوران خدمت، که سعی میکردم کاری به کار هیچ کس و هیچ چیز نداشته باشم و خودم را با شرایط وفق دهم، این طنابِ وسطِ مهدیه بدجوری روی اعصابم بود. یک روز بالاخره قبل از نماز بلند شدم و رفتم پیش حاج آقای عقیدتی و اشکالِ بودنِ چنان طنابی را توضیح دادم. گفتم که این جداسازی نه با سیرهی معصومین در صدر اسلام سازگار است و نه حتی انسانی است. گفتم که از نظر من بسیار توهینآمیز است و مگر سربازان طاعون و جذام دارند که باید درِ ورود و خروجشان و جای نشستنشان با پرسنل متفاوت باشد؟ جواب حاج آقا بسیار جالب بود: اگر مشکلی داشت، در نماز جمعه جای نشستن مردم و مسئولان را با نرده جدا نمیکردند.
اخیراً خبردار شدم که به دستور امام جمعهی تبریز نردههای نماز جمعهی تبریز را برداشتهاند و بعضی از امامان جمعه در چندتا از شهرهای دیگر هم چنین تصمیمی گرفتهاند. تصمیم بسیار خوبی است و مرا خوشحال میکند. هرچند حرکتی بسیار ابتدایی است، هرچند لزوم نبودن چنین نردههایی بهنظرم نزدیک به بداهت است، و هرچند مسخره است که بعد از چهل سال مسئلهی ما چنین موضوع احمقانهای است، ولی بههرحال خوشحالم که یک نماد تبعیضآمیز و طبقاتی دارد از وسط صفهای نماز جمع میشود. فقط نمیدانم «حاج آقای عقیدتی» پادگان ما، از این به بعد برای بودن آن طناب وسط مهدیه قرار است چه استدلالی بیاورد.