پارادایمستان
«ع» در حال اعزام به خدمت است. امشب زنگ زده بود چیزهایی بپرسد دربارهی خدمت. بحث پذیرش گرفتن شد و گفت که دیگر قصد اپلای ندارد. «ع» یک دایرةالمعارف سیّار اپلای است و پشیمان شدنش به غایت شگفتانگیز. در توضیح تصمیمش گفت که اتفاقات زیادی اخیراً در زندگیاش رخ داده، مثلاً چندشبی است که در خانهی آقای شجریان میخوابد و درحالیکه این طرف خط دهان من از تعجّب باز مانده بود اضافه کرد که با آقای علیزاده و آقای کلهر هم در رابطه است.
«ع» را میشناسم؛ اهل چاخان نیست. در ادامهی گفتگویمان دربارهی زندگیاش که حرف میزند، انگار بهیکباره یاد چیزی بیفتد، رشتهی کلامش را قطع میکند و میگوید: «مهدی! فقط یه چیزی بهت بگم: دم سعید زیباکلام گرم!» میگوید حرفهای زیباکلام سر کلاس کمکش کرده ماجراهای اخیر زندگیاش را بفهمد. به ساختار انقلابهای علمی هم اشاره میکند و اینکه دائماً در حال گذار از پارادایمی به پارادایمی دیگر است.
از کلامش شور میچکد. با هزار کیلومتر فاصله، مرا هم به هیجان میآورد. خداحافظی میکنیم و من چند دقیقهای غصّه میخورم برای «ع» با آن روحیه و استعداد که باید حالاحالاها زیردست کهتران بماند و عمر عزیزش را بر باد دهد. بعد دوباره یادم میافتد به حرفهای «ع»؛ این هم پارادایم دیگری است. هر پارادایم وجوه مثبت و منفی دارد. گیریم یکیاش را نپسندیم، نمیشود خوبیهاش را انکار کنیم. کار من و «ع» از فلافل خوردن در طبقهی دوم کتابخانهی امیرکبیر و حرف زدن دربارهی همهچیز و گوش دادن به موسیقیهای مقامیِ سختهضمش رسیده به اینجا. از اینجا هم به جاهای دیگری خواهد رسید؛ از پارادایمی به پارادایمی. به کجا؟ نمیدانم.
زیباکلام میگفت انسان موجودی ناشناخته و زندگیاش سخت پیشبینیناپذیر است. «ع» راست میگفت؛ دم زیباکلام گرم!
کسی که «در خانهی آقای شجریان میخوابد» و میگوید «دم سعید زیباکلام گرم!» حتماً آدم خاصی است.