خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

پارادایمستان

دوشنبه, ۲ اسفند ۱۳۹۵، ۱۲:۴۷ ق.ظ

«ع» در حال اعزام به خدمت است. امشب زنگ زده بود چیزهایی بپرسد درباره‌ی خدمت. بحث پذیرش گرفتن شد و گفت که دیگر قصد اپلای ندارد. «ع» یک دایرة‌المعارف سیّار اپلای است و پشیمان شدنش به غایت شگفت‌انگیز. در توضیح تصمیمش گفت که اتفاقات زیادی اخیراً در زندگی‌اش رخ داده، مثلاً چندشبی است که در خانه‌ی آقای شجریان می‌خوابد و درحالی‌که این طرف خط دهان من از تعجّب باز مانده بود اضافه کرد که با آقای علیزاده و آقای کلهر هم در رابطه است.

«ع» را می‌شناسم؛ اهل چاخان نیست. در ادامه‌ی گفتگویمان درباره‌ی زندگی‌اش که حرف می‌زند، انگار به‌یک‌باره یاد چیزی بیفتد، رشته‌ی کلامش را قطع می‌کند و می‌گوید: «مهدی! فقط یه چیزی بهت بگم: دم سعید زیباکلام گرم!» می‌گوید حرف‌های زیباکلام سر کلاس کمکش کرده ماجراهای اخیر زندگی‌اش را بفهمد. به ساختار انقلاب‌های علمی هم اشاره می‌کند و اینکه دائماً در حال گذار از پارادایمی به پارادایمی دیگر است.

از کلامش شور می‌چکد. با هزار کیلومتر فاصله، مرا هم به هیجان می‌آورد. خداحافظی می‌کنیم و من چند دقیقه‌ای غصّه می‌خورم برای «ع» با آن روحیه و استعداد که باید حالاحالاها زیردست کهتران بماند و عمر عزیزش را بر باد دهد. بعد دوباره یادم می‌افتد به حرف‌های «ع»؛ این هم پارادایم دیگری است. هر پارادایم وجوه مثبت و منفی دارد. گیریم یکی‌اش را نپسندیم، نمی‌شود خوبی‌هاش را انکار کنیم. کار من و «ع» از فلافل خوردن در طبقه‌ی دوم کتابخانه‌ی امیرکبیر و حرف زدن درباره‌ی همه‌چیز و گوش دادن به موسیقی‌های مقامیِ سخت‌هضمش رسیده به اینجا. از اینجا هم به جاهای دیگری خواهد رسید؛ از پارادایمی به پارادایمی. به کجا؟ نمی‌دانم.

زیباکلام می‌گفت انسان موجودی ناشناخته و زندگی‌اش سخت پیش‌بینی‌ناپذیر است. «ع» راست می‌گفت؛ دم زیباکلام گرم!

۹۵/۱۲/۰۲

نظرات  (۶)

سلام علیکم
کسی که «در خانه‌ی آقای شجریان می‌خوابد» و می‌گوید «دم سعید زیباکلام گرم!» حتماً آدم خاصی است.
پاسخ:
و علیکم السلام.
خیلی!
:))))
پاسخ:
:)
کاش ما هم پارادیممان را عوض می کردیم! پارادایمی که مثل این رفیق شما، درآن فکر اپلای از سر و چشم مان بیافتد!

آدم ها در تغییر پارادیمشان نقش دارند؟ یا همه اش قضا و قدر است؟
پاسخ:
حدسم این است که بعد از خدمت نظرش برمی‌گردد و دوباره می‌رود سراغ اپلای.

پارادیم از فرد و فرد از پارادایم تأثیر می‌گیرند. یک‌جور تأثیر و تأثر دوجانبه است. آمال و اندیشه‌ها و توقعات و ... انسان در پارادایمش اثر می‌گذارد و از طرفی پارادایمت، آمال و اندیشه‌ها و توقعاتت را می‌سازد.
یه پست درباره این پارادایم ها بذارید.

+ خوبید؟


پاسخ:
امیدوار بودم کسی نیاد بپرسه پارادایم چیه! :))
چون جوابش خیلی سخته. پارادایم تعریف نداره. فقط میشه با مثال نشونش داد. مثلاً فیزیک رو در نظر بگیرید؛ می‌تونیم بگیم در تاریخ علم پارادایم مکانیک ارسطویی داریم، بعدش مکانیک نیوتنی و بعد مکانیک نسبیتی-کوانتومی. هر پارادایم مسائل خودشو داره، روش‌های خودشو داره، ابزارهای خودشو داره و ... . حالا این در حوزه‌ی علم‌شناسیه. در بقیه‌ی حوزه‌های علوم اجتماعی و انسانی هم از پارادایم صحبت میشه. مثلاً در جامعه‌شناسی میشه از پارادایم مارکس و پارادایم وبر صحبت کرد. در اقتصاد پارادایم مارکسیستی و پارادایم کاپیتالیستی، در علوم سیاسی پارادایم سوسیال دموکراسی و لیبرال دموکراسی و ... . حالا این دوست من در زندگی شخصی‌اش هم پارادایم رو وارد می‌کرد. مثلاً پارادایم دانشگاه، پارادایم موسیقی، پارادایم عاشقی و ... .

+ خوبم ممنون. خداروشکر نفسی میره و میاد. شما چطورید؟ خوبید؟
۱۶ اسفند ۹۵ ، ۱۲:۴۳ حمید ساسانی
دَم تو و دَم (ع) و دَم همه بچه هایی که جسارت تغییر پارادایمشان را دارند گرم.
پاسخ:
دم خودت هم گرم! :)
هعی به قول تو حیف!
چه عجیب از روز اولی که دیدمش عین فلفل بالا و پایین می پرید برای اپلای :)

پاسخ:
هعی ...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی