«پسر کو ندارد نشان از پدر ...»
پسر روی موتورسیکلت نشسته است. من را که میبیند راه میافتد به سمت ماشین پلیس.
- من اگه چه موتوری سوار بشم موتورمو نمیگیرین؟
+ چند سالته؟
- یازده
+ گواهینامه داری؟
- نه
+ میدونی چند سالگی میتونی گواهینامه بگیری؟
- هجده سالگی
+ میشه چند سال دیگه؟
- (با دستانش میشمارد) شش سال.
+ مگه کلاس پنجم نیستی؟
- چرا
+ میشه هجده منهای یازده، درسته؟
- ها
+ خب میشه هفت سال.
- ولی تاحالا موقع موتورسواری پلیس منو ندیده.
+ اگه ببینه چی؟ کسی که گواهینامه نداشته باشه موتورشو میگیرن.
- میرم تو روستا سوار موتور میشم.
+ اونجا پلیس نیست؟
- نه
+ دوچرخه نداری؟
- نه
+ هفت سال صبر کن، بعدش برو گواهینامه بگیر، اونوقت هر موتوری خواستی سوار شو.
- دوستای من همه سوار میشن، کسی هم کاری به کارشون نداره.
در همین لحظه پدرش میآید و روی موتور مینشیند. پسر هم مینشیند ترک موتور. پدر موتور را روشن میکند و خلاف جهت مسیر بلوار حرکت میکند.