در حال نگهبانی از بانک
جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۱۲:۰۹ ق.ظ
شبْ تاریک
دزدان محل نزدیک
بیدارم
تا سیاهِ شب برود
میترسم
نکند صبحْ دگر نرسد
نکند فرصت دیدارِ سحر نرسد
شمعی کو؟
تا مگر پاره کند رخت عزا بر تن این فاصله را
میترسم
که بشوید بارانِ هراس از یادم خاطرهها
رمزی کو؟
که بگوید باز چشمانت با چشمم پنهانی
مردی کو؟
که نترسد زین شب ظلمانی
۹۵/۰۶/۱۹
یکی هم می گفت «از جواهرخانه ی خالی نگهبانی بس است»