زنده در دهان مرگ
امروز مردی را دیدم که بوی مرگ میداد. ۶ سال پیش، وقتی ۱۹ ساله بوده به جرم حمل سه کیلو هروئین محکوم به اعدام میشود. میگفت در زندان شروع به از بر کردن قرآن کرده. او را با دوازده نفر دیگر پای چوبهی دار میبرند. شروع میکند به خواندن سورهی یس، همان موقع نامه از دادستانی میآید که او را برای اعدام به شهر دیگری ببرند تا مردم آن شهر درس عبرت بگیرند. دوازده همراهش همگی اعدام میشوند.
دوباره او را در شهر جدید به همراه شش نفر دیگر پای چوبهی دار میبرند. باز شروع میکند به خواندن سورهی یس. آن شش نفر اعدام میشوند ولی اعدام او به تعویق میافتد. بار سوم با سه نفر دیگر پای چوبهی دار... باز سورهی یس... آن سه نفر اعدام میشوند و او سومین بار از مرگ میگریزد. حکم اعدامش را تبدیل به حبس ابد میکنند.
در این شش سالی که با مرگ مواجه بوده کل قرآن را از بر کرده و با خواندن کتابهای اعتقادی در زندان، مذهبش را از سنی به شیعه تغییر داده. در حرف زدنش آرامشی بینظیر و غبطهآور بود، کلامش هرچند آرام ولی نافذ و چشمهایش بهترین دلیل بر راستگوییاش. ازش پرسیدم اگر آزاد شود چه میکند؟ گفت: «خدا را شکر میکنم» و ادامه داد که فقط میخواهد عاقبت بهخیر شود. میگفت این دنیایش تباه شده، نمیخواهد آن دنیا را هم از دست بدهد. میگفت در همهی این سالهای سخت تنها چیزی که داشته و دارد امید بوده.
راه سعادت بعضی ها از کجا ها که نمی گذره...
الله اکبر...