وبلاگ مرد، زنده باد وبلاگ!
مدتها پیشتر از آنکه وبلاگ بسازم در فیسبوک حساب داشتم. زمانی که اهالی وبلاگ به فیسبوک کوچ میکردند، من از فیسبوک به وبلاگ کوچیدم. اوایل ناشناس بودن برای خوانندهها را میخواستم برای همین آدرس وبلاگم را (جز دو-سه نفر) به هیچکدام از دوستانم ندادم. حالا دیگر تمایلی به ناشناس ماندن ندارم ولی باز هم به کسی آدرس نمیدهم. مگر چه مطلب مهمی مینویسم که بخواهم دیگران آن را بخوانند؟
برای من ولی ماجرای وبلاگ به وبلاگنویسی ختم نمیشود. تقریباً از زمانی که وبلاگ مینویسم، بهطور جدی تعدادی وبلاگ را دنبال میکنم. وبلاگهایی که ازقضا چندان هم معروف و پرمخاطب نیستند ولی خوشحالم که یکی از خوانندگان قدیمیشان هستم.
اتفاق تأسفبار این وسط این است که وبلاگهای محبوبم یکییکی، بدون اعلام قبلی، دارند تعطیل میشوند. شاید وبلاگنویسی دورهای داشته و سر آمده. شاید حتی وبلاگنویسی سنی دارد و بعضی از نویسندگان وبلاگهای محبوب من از آن سن گذشتهاند یا شاید دیگر فراغت سابق برای نوشتن را نمییابند. هرچه هست، این ننوشتنها ثلمهای است بر پیکر دنیای مجازی.
امروز در توئیتر دیدم کسی نوشته بود وبلاگ مرده و نشانهاش هم این است که تکوتوک وبلاگهایی که سرپا ماندهاند، هرازگاهی خودشان را موضوع نوشتههایشان میکنند. یعنی بهجای آنکه مثل سابق وبلاگشان محل نوشتن از موضوعات مختلف باشد، بیشتر دربارهی خود وبلاگ چیز مینویسند.
این پست هم شاید نشانهای باشد از مرگ قریبالوقوع این وبلاگ، مخصوصاً که نویسندهاش لااقل در ادعا از مرگ استقبال میکند. این امّا باعث نمیشود که مثل آدمهای قوی برای زنده ماندن نجنگم و دیگران را هم به جنگیدن توصیه نکنم. ای نویسندگان وبلاگ! برای زنده ماندن وبلاگهایتان بجنگید و اگر نمیجنگید لااقل آنها را زندهبهگور نکنید.
شما می تونید!