خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

۱۶ مطلب با موضوع «گفتگو» ثبت شده است

نمی‌دونم اون کسی که الآن داره استدلال می‌کنه من هستم یا نه؛ ولی قطعاً این کسی که داره درد می‌کشه منم!

۶ نظر ۰۵ مهر ۹۴

مهدی یک: تابستونا نور آفتاب چشامو اذیت می‌کنه.

مهدی دو: خب، چرا عینک آفتابی نمی‌زنی؟

یک: آخه همین‌جوریش مشاهداتم به اندازه‌ی کافی گرانبار از نظریات هست!

۳ نظر ۲۵ مرداد ۹۴

مهدی یک: چته؟

مهدی دو: یه ترسی افتاده تو دلم.

یک: چرا؟ چی شده؟

دو: یادته اون دفعه به «ح» چی گفتم؟

یک: کدوم دفعه؟

دو: اون دفعه که می‌گفت «حس می‌کنم فقط به درد مسخره‌بازی می‌خورم.»

یک: آره، گفتی «بترس از روزی که بفهمی به همین درد هم نمی‌خوری!»

دو: خب، امروز حس می‌کنم فقط به درد مردن می‌خورم!

۳ نظر ۲۶ تیر ۹۴

مهدی دو: خب دیگه، همه به یه نحوی موضع گرفتن؛ تو نمی‌خوای اعلام موضع کنی؟

مهدی یک: نه!

دو: چرا؟! تو که همیشه نفر اول بودی! تا خبری میشد بدوبدو میومدی اینجا می‌نوشتی.

یک: این همه حرف زدم، هیشکی گوش نکرد. حالا این دفعه حرفی نمی‌زنم، بلکه گوش کنن!

۱ نظر ۲۰ فروردين ۹۴

دو-سه روز است پدر و مادرم نتیجهٔ آزمایش‌هایشان را گرفته‌اند و بحث غالب در خانهٔ ما، قند و چربی و کلسترول است. پدرم در حال کار کردن با تبلت است:

پدرم: ببین، من می‌گم این قرصا رو نباید بخوری قبول نمی‌کنی. اینجا هم نوشته مصرف خودسرانهٔ ویتامین D خطرناکه.

مادرم: خودسرانه نیست که. دکتر تجویز کرده؛ نسخه نوشته!

پدرم: خب، خودسرانه نسخه نوشته!

۱ نظر ۱۱ اسفند ۹۳

شب بود و بینمان بحث. بحث احکام بود. من می‌گفتم همه باید نماز بخوانند تا برسند هرچند هرکسی به جایی. او می‌گفت اگر دیدی نمازت جایی نمی‌برد لازم نیست بخوانی. من به قرآن و حدیث استناد می‌کردم. او به شمس و مولوی و گادامر! وسط بحث گفت مهدی نمازم را نخوانده‌ام، می‌روم بخوانم. گفتم باشه. من هم نماز نخوانده بودم.

۳ نظر ۰۸ اسفند ۹۳