آقای علی مطهری اخیراً گفتهاند: «اسلام با آزادی تفکر موافق است ولی با آزادی عقیده موافق نیست چراکه هر عقیدهای منشاء فکر و عقلانیت ندارد و بسیاری از عقاید، برگرفته از تعصبات، راه آبا و اجداد و خرافهگرایی است و از همین رو اسلام با این دسته از عقاید مبارزه کرده است و آنها را زنجیری بر دست و پای بشر میداند.» فکر میکنم لازم است دربارهی این سخنان سه ملاحظه را در نظر داشته باشیم.
یکم. مرز بین عقیدهای که از راه «فکر و عقلانیت» کسب شده با عقیدهای که از راه «جزمگرایی» (تعصبات، راه آبا و اجداد و خرافهگرایی) بهدست آمده چندان روشن نیست. به عنوان مثال، عقیدهی مسیحیزادهای که پس از ۵ دقیقه مطالعه به این نتیجه میرسد که مسیحیت حق است را نه میتوان کاملاً در دستهی اوّل جا داد و نه در دستهی دوم. بنابراین علیالاصول ممکن است که عقیدهی شخصی نه کاملاَ از راه «عقلانی» کسب شده باشد و نه کاملاً از راه «جزمگرایی». از متن اینطور برمیآید که به نظر آقای مطهری اسلام با عقایدی که منشاء «عقلانی» داشته باشند موافق، و با عقایدی که منشاء «جزمی» داشته باشند مخالف است. آقای مطهری تکلیف اسلام را با شق سوم عقاید روشن نکرده است.
دوم. چنین به نظر میرسد که از نظر آقای مطهری، میتوان فارغ از تعصبات، راه آبا و اجداد و خرافهگرایی تفکر کرد. اسم این نوع تفکر را «تفکر خالص» میگذاریم. گویا آقای مطهری توجه نکردهاند که «تفکر خالص» غیر ممکن است و هرگونه فکری لاجرم در زمینهای رخ میدهد و خواهینخواهی به جزمیات متفکر آغشته میشود. ما انسانها نمیتوانیم همهی باورهایمان را تعطیل و سپس شروع به اندیشیدن کنیم. همواره باورهای قبلی ما که پر از جزمیات است بر تفکرات ما اثر میگذارد. نتیجه این میشود که در طول تاریخ، متفکران مسیحی غالباً از حوزهی جغرافیایی مسیحیت برخاستهاند و متفکران مسلمان از حوزهی جغرافیایی اسلام. نه توماس آکوییناس برای اندیشیدن چیزی کم گذاشت و نه ملاصدرا، ولی اوّلی مسیحی شد و دومی مسلمان. چون هیچکدام «تفکر خالص» نداشتند و تحت تأثیر دیگر باورهای جزمی خود بودند.
سوم. آقای مطهری دو فرآیند برای کسب عقیده برشمردهاند: فرآیند تفکر و فرآیند جزمیت و تعصب. فرضاً اگر بتوانیم همچون آقای مطهری بهطور قاطعی عقاید منتج از تفکر را از عقاید منتج از تعصب متمایز کنیم، با مشکلات دیگری روبرو میشویم.
آقای مطهری معتقدند که از نظر اسلام فرآیند تفکر آزاد است. فرآوردهی این فرآیند، عقیده است که بنا به نظر آقای مطهری، اسلام آزادی آن را به رسمیت نمیشناسد. سؤالی که میتوان از آقای مطهری پرسید این است که وقتی متفکر نتواند آزادانه به نتیجهی فکرش اعتقاد پیدا کند، آزادی فکر برای او چه فایدهای دارد؟ اگر قرار باشد همه به یک فرآورده (عقیده) ی مشخص برسند، آزادی داشتن در فرآیند (تفکر) چه وجهی دارد؟ گویی آقای مطهری میگویند شما آزادید هرطوری میخواهید فکر کنید ولی آخرش باید به همان نتیجهای که من رسیدهام برسید!
از طرف دیگر، آقای مطهری معتقدند که از نظر اسلام فرآیند جزمیت، فرآیندی نادرست است و اسلام، آزادی فرآورده (عقیده) ای که از این راه کسب شود را به رسمیت نمیشناسد. با این حساب، تعداد زیادی از مسلمانان جهان در داشتن عقیدهی اسلامی آزاد نخواهند بود، زیرا بسیاری از مسلمانان بدون فکر و تحقیق و صرفاً با اتکا به «تعصبات، راه آبا و اجداد و خرافهگرایی» مسلمان شدهاند. آقای مطهری ناچارند بپذیرند که آنها آزاد نیستند عقیدهی اسلامی داشته باشند. اگر به هر وسیلهای این راه کسب عقیده برای این دسته از مسلمانان مجاز شمرده شود، سایر عقاید منتج از جزمیت هم باید از این امتیاز برخوردار باشند. اگر فرآیند جزمی آزاد است برای همه آزاد است و اگر ممنوع است برای همه ممنوع است.
به نظر میرسد که آقای مطهری میکوشد تا وجههی روشنفکرانهی موافقت با آزادی اندیشه را برای اسلام دستوپا کند ولی درعینحال نمیخواهد به ملزومات این آزادی تن دهد. چنانکه توضیح دادم، تلاش ایشان در تفکیک آزادی عقیده از آزادی تفکر با مشکلات متعددی روبرو است. بهتر است ایشان دستکم دست از یکی این دو بردارد: یا پز دادن با آزادی اندیشه، یا فهم آزادیستیز از اسلام.