مدتی بود میخواستم سلسله یادداشتهایی بنویسم با عنوانی احمقانه، مثلاً «در خارج چه میگذرد؟». بعد دیدم هنوز آن سلسله یادداشتهای «دینداری مدرن؟!» را تمام نکردهام. آن یادداشتها ناتمام ماند چون پس از مدتی حس کردم که نظرات خودم دارد تغییر میکند و ترجیح دادم تا رسیدن به یک موضع مشخص علیالحساب از ارشاد خلایق دست بردارم. از ترس اینکه دوباره خیالهای بزرگتر از توان و حوصلهام بپزم، این بار عنوان کلیای برنمیگزینم ولی بدم نمیآید که هرازگاه علیالخصوص برای مخاطبان این وبلاگ که داخل ایران هستند دربارهی تجربههایم در این سر دنیا گزارش دهم. این کار را پیشتر با نقل خاطره و داستان کرده بودم و حالا میخواهم کمی توضیح و تحلیل هم چاشنی کنم.
امروز دیدم که ایلان ماسک در اکس نوشته "DEI must DIE". میخواهم توضیح بدهم که این شعار مرده باد قرار است به چه چیزی اصابت کند. سه حرف DEI کوتاه شدهی این سه کلمهاند: Diversity, Equity, Inclusivity. اگر یک زمانی «مبارزه با امپریالیسم» و «تضاد آنتاگونیستی» کلیدواژههای چپ بود، امروز این سه کلمه بر رواق زبرجد چپ طلاکاری شدهاند. تلاش میکنم کمی این سه واژه را با نگاه خاص به کشور کانادا توضیح دهم.
احتمالاً بهترین ترجمهها برای Diversity، تنوع و گوناگونی باشند. کانادا از دههی ۷۰ و ۸۰ میلادی سیاست چندفرهنگی (multiculturalism) را برگزیده و در حال حاضر این سیاست (به عبارت مرسوم نزد حضرات کشوری و لشکری) جزو اسناد بالادستی کاناداست که با آن عیار قوانین و سیاستهای جدید را میسنجند. این سیاست، که نطفهاش در زمان دعوای انگلیسیها و فرانسویها در آمریکای شمالی منعقد شده، باعث شده که کانادا درهای ورود را شاید چارطاقتر از هر کشور دیگری به روی مهاجران باز کند.
متأسفانه ترجمهی فارسی برای Equity سراغ ندارم و گمان نکنم چیز دندانگیری هم پیدا شود. بههرحال، این مفهوم یک جور مساوات را میرساند، ولی نه مساوات موقع تقسیم غنایم، که مساوات بعد از تقسیم غنایم. با یک مثال منظورم را روشن میکنم: آن زمانی که دولت احمدینژاد تصمیم گرفت به مردم یارانه بدهد، پول را بهطور مساوی تقسیم میکرد. به این میگویم مساوات موقع تقسیم غنایم که انگلیسیاش میشود Equality. حالا جهان ممکنی را فرض کنید که دولت احمدینژاد پول یارانه را طوری توزیع میکرد که پس از توزیع، همهی مردم ایران به یک اندازه پولدار باشند. بهعبارت دیگر، به فقرا مبلغ زیادی میداد و به اغنیا نه تنها چیزی نمیداد، که حتی چیزی هم از حسابشان برمیداشت. به این میگویم مساوات پس از تقسیم غنایم یا همان Equity. هرچند مثالم اقتصادی بود، این مفهوم لزوماً اقتصادی نیست. سخن این است که روند استخدام برای مشاغل، پذیرش دانشجو در دانشگاهها، نوبتدهی به فیلمها برای اکران در سینماها و ... باید طوری باشد که آدمها را بهلحاظ مراتب اجتماعی و اقتصادیشان بههم نزدیکتر کند.
مفهوم سوم را میتوان به فراگیری یا پذیرش ترجمه کرد. ایده این است که بهرهوری از برخورداریهای اجتماعی حق همگان است و جامعه باید بهطور خاص هوای گروههای بهحاشیه رانده شده (marginalized) را داشته باشد. گفته میشود که بهترین معیار برای سنجیدن Inclusivity حس تعلق همهی ساکنان است. هرچه آدمهایی که در کانادا زندگی میکنند بیشتر به این کشور حس تعلق داشته باشند نشاندهندهی فراگیری یا پذیرش بیشتر این جامعه است.
بد نیست که اینجا ذکری هم از تفاوت کانادا با آمریکا به میان آید. آمریکاییها معمولاً وقتی از چندفرهنگی حرف میزنند، ایدهی melting pot را در نظر دارند. ایده این است که آمریکا همچون دیگ جوشانی است که آدمها با فرهنگهای مختلف به آن وارد میشوند ولی در نهایت به فرهنگ غالب تن میدهند. کاناداییها خودشان را اینطور متمایز میکنند که میگویند کانادا مثل یک طرح موزاییکی است و همانطوری که موزاییکها با طرحها و رنگهای مختلف در نهایت یک کل منسجم را تشکیل میدهند، این کشور هم میخواهد همهی ساکنان، هر فرهنگی که دارند، کنار هم یک کل متنوع و رنگارنگ را تشکیل دهند.
طبیعتاً به تکتک مواردی که ذکر شد انتقاد وارد شده. شاید بعداً دربارهی انتقادها چیزکی بنویسم.