خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

رقص و رقصیدن همیشه برایم مسألهزا بوده. بهعنوان کسی که در خانوادهای متدیّن و متشرّع بهدنیا آمده و رشد کرده، در زمان کودکی تنها مواجهام با این پدیده، جشنهای عروسی و تولّد اقوام و خویشان بود. در خانهی ما نه هیچوقت کسی میرقصید، نه جلسهای برگزار میشد که در آن کسی برقصد، و نه حتی دستگاه ویدئویی داشتیم که بشود رقص دیگران را در قالب «شو» های آن زمان تماشا کرد.

یادم میآید اوّلین باری که با رقص مواجه شدم در یک مجلس عروسی بود. من سنم خیلی کم بود و در قسمت زنانه کنار مادرم نشسته بودم. خانمی آن وسط داشت میرقصید و رقص خاصی هم داشت؛ یک دستش را به کمرش میزد و دست دیگر را با زاویهای برابر با دستِ به کمر زده شده به سرش میزد و بعد جای دو دستش را با عوض میکرد. من که خیلی تعجب کرده بودم از مادرم پرسیدم که «چرا اینطوری میکنه؟» و مادرم که هیچ دوست نداشت من چنین صحنههایی را ببینم، با طعنهای به غیظ آمیخته جواب داد که «میخواد بگه من هم بلدم!»

دانشگاه که رفتم و از خانواده که جدا شدم تازه فهمیدم رقص چه نقش مهمی در زندگی بعضی آدمها دارد. ساکنان بعضی از اتاقهای مجاور در خوابگاه اگر هر شب نمیرقصیدند، شبشان صبح نمیشد. در دانشگاه، در هر مراسمی و به هر بهانهای بچهها میرقصیدند و من هاج و واج نگاهشان میکرم که خب چرا؟!

بیشتر از خودِ رقص، مناسکی که حول آن پدید آمده برایم جذاب و عجیب است. بعضی از کسانی که رقصندههای خوبی هستند، در ابتدای مراسمها گوشهای مینشینند و تمایلی به رقصیدن نشان نمیدهند؛ حداکثر دست میزنند. بعد صاحب مجلس یا یکی از دوستانش میآید و آن شخص را دعوت به رقصیدن میکند که غالباً در دفعات اوّل استنکاف میشود. خلاصه، اصرار زیاد و زیادتر میشود تا جایی که حتی با توسّل به زور آن شخص را بلند میکنند و به وسط مجلس رقص میآورند. ناگهان میبینی همان کسی که تا چند ثانیه پیش بهانه میآورد که بلد نیستم یا خستهام، قریب به یک ساعت، بیوقفه و با مهارت کامل میرقصد و حتی حالا خود او، دیگران را برای رقصیدن، بهزور بلند میکند و به «وسط» میآورد.

سال آخر دوران کارشناسی، با همکلاسیها اردو رفتیم و چنانکه در اردوهای دانشجویی معمول است، از لحظهای که اتوبوس حرکت کرد، دوستان خواندن و دست زدن و رقصیدن را شروع کردند. مدتی که گذشت، گیر دادند که «مهدی تو هم باید برقصی.» هرچه اصرار کردم که بلد نیستم، بیشتر متمایل میشدند که من را برای رقصیدن به وسط اتوبوس بیاورند، به این خیال که دارم تعارف رقاصانه انجام میدهم. در نهایت چند نفری دستم را گرفتند و بلندم کردند. من هم از سر ناچاری چند تایی شلنگ تخته انداختم که خودشان گفتند «تو رو خدا بشین!»

به فاصلهی چند ماه بعد، این بار با همشهریها اردو رفتیم. دوباره در اتوبوس بساط رقص برپا بود و من هم مثل همیشه داشتم نگاهشان میکردم. یکی از دوستان آمد کنار دستم نشست و چون میدانست فلسفه خواندن را دوست دارم، بهشوخی پرسید: «مهدی فلسفهی رقصیدن چیه؟» من هم که آن موقع داشتم یک کتاب روانشناسی میخواندم جواب دادم که «نمیدونم، ولی فروید میگه رقصیدن نحوهای از بروز غریزهی جنسیِ سرکوبشده است!» دوست گرامی ما سرخ شد و تا به مقصد رسیدیم از روی صندلیاش تکان نخورد.

گذشت و گذشت، شبی داشتم از درِ ولیعصرِ دانشگاه امیرکبیر بیرون میآمدم. چسبیده به دانشگاه یک سیدی فروشی بود که همیشه آهنگی پخش میکرد. آن شب و آن لحظه «سخن عشق» را گذاشته بود. برایم ناممکن است که بگویم چقدر این تصنیف را دوست دارم. چند ماهی بود که گوشش نداده بودم. به خودم که آمدم دیدم جلوی در دانشگاه و در پیادهروی خیابان ولیعصر دستانم را از هم باز کردهام و دارم میرقصم. کاملاً بیاختیار.

۵ نظر ۱۸ تیر ۹۷

یکی از زشتترین واژههای زبان فارسی، این واژهی «شهرستانی» است. در واژهنامهی دهخدا که گشتم، مدخلی برای آن—بهمعنای مورد استفادهی معمولِ کنونی—ذکر نشده، ولی اگر بخواهیم آن را معنی کنیم میشود ایرانیِ غیر تهرانی. در زبان فارسی برای ایرانیِ غیر تبریزی، زاهدانی، مشهدی یا بوشهری کلمهای وجود ندارد، ولی چرا برای ایرانی غیر تهرانی وجود دارد؟ تبعیض از همینجا شروع میشود و خدا میداند طی همین چند سالی که این واژه به دایرهی واژگان روزمرهی ایرانیهای فارسی زبان راه پیدا کرده منشأ چه تبعیضهایی بوده. این جملات را ببینید:

«مژده به هموطنان تهرانی و شهرستانی!»

«جهت رفاه حال مشتریان تهرانی و شهرستانی ...»

«این شهرستانیها آمدهاند تهران را شلوغ کردهاند.» (انگار امکاناتی که در تهران بهواسطهی همین تبعیض میان تهرانی و شهرستانی ایجاد شده ارث پدری کسانی است که از چند سال قبلتر در تهران زندگی میکردهاند.»

در زبان انگلیسی گویا کلمهی provincial تقریباً با «شهرستانی» هممعناست، هرچند من تابحال جایی ندیدهام که فیالمثل اهالی لندن برای اشاره به مردم منچستر، یا واشنگتنیها برای اشاره به نیویورکیها از این کلمه استفاده کنند. میدانم که خیلی از کسانی که از این واژه استفاده میکنند (که معمولاً تهرانیها هستند) معنای بد یا تحقیرآمیزی از آن منظور ندارند ولی فکر میکنم که خیلی بهتر است که از «شهرستانی» دیگر استفاده نکنیم چون این واژه اساساً تبعیضگذار است. بهزحمت میتوان با این واژه جملهای ساخت که آن جمله آلوده به تبعیض، تفرعن و تحقیر نباشد.

۳ نظر ۰۷ تیر ۹۷