خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

۳ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۸ ثبت شده است

سال هشتاد و هشت، هرکداممان بیتی روی کاغذی نوشته و به در یخچال خوابگاه چسبانده بودیم. ده سال بعد از آن، در حیاط حافظیه برای هم فال می‌گرفتیم، غزل‌هایی آمد حاوی همان دو بیت. به هم نگاه می‌کردیم و می‌پرسیدیم چطور می‌تواند اتفاقی باشد؟

و فقط این نبود. در حالی که داشتیم در حیاط حافظیه قدم می‌زدیم، «ع» پرسید: «اگر برق اینجا برود چه می‌شود؟» چند دقیقه بعدش که سر مزار خواجه به فاتحه خواندن ایستاده بودیم، برق رفت. دیدیم چه می‌شود.

۱ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۸

هرچه بهرام توکلی بسازد را می‌شود دید. این را با استقراء از اینجا بدون من و آسمان زرد کم‌عمق می‌گویم که هر فریمشان گواهی می‌دهند بر اینکه با کارگردانی خلّاق و دیوانه سروکار داریم. تختی هم دیدنی بود و بیشتر از این. نه به خاطر هنر کارگردانی بهرام توکلی، که در حد خودش خوب است، که به خاطر خود تختی.

در این زمانه‌ی بی‌اسطورگی، که مشاهیر و بزرگان را دیگر حتی لایق این نمی‌بینیم که برایشان جوک بسازیم، فیلم تختی مثل پتک بود که به سرم خورد. فیلم را که با «ح» می‌دیدم، از یک جایی به بعد گاهی احساس می‌کردم که با یک داستان آبکی صداوسیمایی سروکار دارم که نویسنده‌ی ناشی‌اش خواسته از قهرمان داستان قهرمان بسازد. بعد به خودم سقلمه می‌زدم که بابا جان! فیلم نیست؛ داستان زندگی یک آدم است.

پیش از دیدن فیلم، از تختی تقریباً هیچ نمی‌دانستم. در همین حد که مدال طلای المپیک داشته و در مبارزه‌ای از پای آسیب‌دیده‌ی حریفش زیر نمی‌گرفته. پس از دیدن فیلم، نمی‌دانم چه چیز تختی برایم اینقدر خواستنی شد. خیلی عجیب است و از من بعید، ولی بعد از تماشای یک فیلم، تختی اسطوره‌ی من شد.

با آن تصاویر سیاه و سفیدش، تختی یادآور قیصر، رضا موتوری، و سایر فیلم‌فارسی‌ها است. فیلم‌فارسی‌ای که به جای یک قهرمان خیالی، روایتگر زندگی یک قهرمان واقعی است. تیتراژ فیلم را محمد معتمدی خوانده و مثل همیشه به‌زیبایی. امّا اگر من جای کارگردان بودم، مرد تنهای فرهاد مهراد را می‌گذاشتم به‌جای تیتراژ. در طول تماشای فیلم نمی‌دانم چه کسی در سرم نشسته بود و هرچند دقیقه یک بار یادآوری‌ام می‌کرد که «یه مرد بود، یه مرد».

۱ نظر ۱۰ ارديبهشت ۹۸

آنهایی که می‌خواهند شاعرانه حرف بزنند، گاهی به‌جای اینکه بگویند سن فلانی اینقدر است، می‌گویند فلان تعداد بهار را دید یا تجربه کرد یا از سر گذرانید. این توصیف برای آنهایی که حساسیت بهاری دارند چندان هم شاعرانه نیست؛ هم‌ارز است با اینکه درباره‌شان بگویند در فلان تعداد بهار، جانش—به‌معنای واقعی کلمه—از دماغش درآمد.

عدالتی اگر باشد، در آن دنیا، همه‌ی آلرژی‌دارها را باید بی‌حساب به بهشت ببرند؛ مکافات هیچ گناهی نمی‌تواند اینقدر زجرآور باشد.

۴ نظر ۰۴ ارديبهشت ۹۸