از چند سال اول پس از انقلاب که بگذریم، نه «جمهوری اسلامی» جمهوری بوده و نه «مردمسالاری دینی» مردمسالاری. این بار ولی علیالظاهر شمشیرها از رو بسته شده و میخواهند چنان بیخ مشروعیتشان را از خاک درآوردند که نه از تاک نشان بماند و نه از تاکنشان. اگر همهی ماجرا همین بود میگفتم: «باش تا نفرین دوزخ از تو چه سازد/ که مادران سیاهپوش/ داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد/ هنوز از سجادهها/ سر برنگرفتهاند.» مشکل این است که ماجرا همین نیست. سرنوشت کرور کرور انسان ناامیدِ درماندهی نیمهجانْ بازیچهی هوسهای مستکبران است و این خرده چیزی نیست که سبکش بگیریم.
بهنظرم هنوز خیلی برای پرسیدن «چه باید کرد؟» زود است. باید آرام بگیریم و صحنه را تا روزهای آخر نظاره کنیم. اگر عموم آدمهای همنظر با ما خواستند از ترس برقراری حکومت اشرار رأی بدهند، باید رأی بدهیم. اگر به اعتراض خواستند رأی ندهند باید رأی ندهیم. همهی حرفم این است: اگر رأی میدهیم با هم رأی بدهیم و اگر نمیدهیم با هم رأی ندهیم. صندوق رأی یک بازی جمعی است و جمع باید تکلیف اشخاص را روشن کند. البته که تا روزهای آخر هرکسی میتواند برای جلب آرای دیگران بکوشد، ولی دیگر وقتی در روزهای آخر نتایج نظرسنجیها روشن کند که گرایش عموم همفکران ما به کدام سمت است، تنها کنش معقول بازی کردن به شیوهی جماعت است—حتی اگر مخالف نظر ما باشد.
در انتها میخواهم اشارهای هم به فیلسوفمسلکانی کنم که قرار است چند روز مانده به انتخاباتْ تازه متنی منتشر کنند و دلایلی را له و علیه نظر خود بهصف کنند و در انتها نتیجهای را از آستین موشکافیهایشان بیرون آورند. چنین کسانی را باید بهحال خود واگذاشت که دچار خطای مقولهایاند و خیال میکنند صندوق رأی کلاس فلسفه است. کار درست در «انتخابات» گوسفندوار دنبال کردن گله است؛ آن گوسفندانی که سودای شبانی داشته باشند را گرگها خواهند درید.