خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

جهل بسیط

پنجشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۰۹ ق.ظ

اوّلش که «ح» گفت باورم نشد، ولی بعد که دیدم قیافه‌اش جدی است خنده‌ام گرفت. ماجرا این است که یک نفر به اسم دکتر الن فرنسیس کتابی منتشر کرده به نام Everything Men Know About Women که کل صفحاتش سفید است! آقای محمد صالح‌علاء هم آن را به فارسی ترجمه کرده. کتاب فارسی‌شده به چاپ بیست و هشتم رسیده! کمی که جستجو کردم فهمیدم الن فرنسیسی در کار نیست و کتاب، کار خانمی است به نام سیدنی کشمن.

داشتم می‌گفتم که اوّلش باورم نشد، بعد خندیدم ولی وقتی خنده‌ام تمام شد دیدم خنده ندارد! این از آن کتاب‌هایی است که باید با نهایت دقّت، نکته به نکته، مو به مو بخوانی؛ به یک بار خواندن هم اکتفا نکنی. و از آن کتاب‌هایی است که باید بگیری و به دوستانت هدیه دهی و اصرار کنی که برایش وقت بگذارند. به نظرم فقط هم به درد مردان نمی‌خورد. زنان هم لابد استفاده‌های زیادی از این کتاب خواهند کرد.

۹۴/۰۶/۲۶

نظرات  (۲۶)

۲۶ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۳۶ کمی خلوت گزیده!
چه بامزه :)
من اینو قبلا هم به دوستانم میگفتم که زن ها شخصیت پیچیده ای دارند.شناختنشون سخته. بیچاره مردها.
یعنی ما خودمون هم در کار خودمون موندیم! :)))
پاسخ:

اتفاقاً سؤال اصلی من هم همین است که آیا زنان خودشان هم فکر می‌کنند پیچیده هستند و شناختشان سخت است؟ چون معمولاً این‌طور به نظرم می‌آید که زنان وقتی با هم درد دل می‌کنند همدیگر را خوب می‌فهمند. با این حساب برای یک زن نباید شناخت زنان دیگر سخت باشد، همان‌طوری که شناخت مردان دیگر هم برای یک مرد سخت نیست.

۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۰:۲۹ کمی خلوت گزیده!
مطمئنا حس های مشترک بین خانم ها وجود داره، کما اینکه حس های مشترک حتی بین خانم ها و آقایون هم یافت میشه حتی!
اما برای خود من پیش اومده که نتونم بفهمم چرا یه خانومی یه کاری رو انجام میده یا یه حس خاصی داره.

بذارید براتون یه مثال بزنم: خانم ها دو جا ممکنه قهر کنن یا سرسنگین بشن. اول جایی که ناراحتند از طرف مقابل و دلشون نمی خواد واقعا با طرف حرف بزنن. دوم جایی که ناراحتند اما منتظرند طرف مقابل بیاد و بهشون محبت کنه تا نرم بشن.

خب یه شخص با اخلاق در مقابل قهر احتمالا می ره و سعی می کنه هر طور شده از دل طرف در بیاره که با این جواب ها روبرو میشه: برو نمی خوام بات حرف بزنم، برو حوصله ات رو ندارم، برو دیگه دوستت ندارم، برو می خوام تنها باشم.

خب طرف مقابل از کجا باید بفهمه که این جواب ها یعنی اینکه قهر از نوع اوله یا از نوع دوم؟

نه تنها آقایون نمی تونن بفهمن به این راحتی ها، خانم ها خودشون هم در چنین شرایطی نمی تونن بفهمن الآن منظورش چیه؟!!!

البته این معنیش این نیست که راه حل نداره و قهر خانم ها ابطال ناپذیره!!!
پاسخ:

مثال خیلی خوبی زدین و البته قبول دارم که نباید صفر و یکی به ماجرا نگاه کنیم.

۲۶ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۳۹ میثم علی زلفی
اوووووووووفففففففففف
من دیگه حرفی ندارم!
پاسخ:
:))
ببخشیدها! ولی به نظرم این حرف ها بیشتر به یک بهانه می ماند که مردها با گفتنشان و اغلب هم خندیدن توامان می خواهند از زیر بار فهمیدن زن ها آن طور که هستند شانه خالی کنند.
 این طور حرف ها و کتاب ها و کارهای فانتزی، به درد دوران رمانتیک و دو، سه ماه اول آشنایی که مثلاً طرفین می خواهند هیجان انگیز به نظر برسند(به نظرم چاپ بالای آن هم حکایت از همین هدیه دادن های اوایل آشنایی دارد) می خورد، ورنه برای زندگی های مدت دار آدم ها باید به فهم متقابل برسند...
در مورد فهم زن ها و این طور حرف ها هم عرض کنم خدمتتان که شاید زن ها بیشتر از مردها احساساتشان را پنهان کنند و رفتاری غیر از آن چه می خواهند داشته باشند اما به این معنی نیست که قابل فهمیدن نیستند، اگر فهم به این باشد که آدم ها ته ته دلشان چه می گذرد، به نظرم همه ی آدم ها به یک اندازه غیرقابل فهم باشند.
پاسخ:

«نویسنده»‌ی کتاب اصلی که یک خانم است، پس لااقل ایشان هم در این مورد با مردان هم‌نظر است. بحث آنهایی که می‌خواهند شانه خالی کنند جدا است، بحث بر سر آنهایی است که نمی‌خواهند از شناختن و فهمیدن زنان شانه خالی کنند و اتفاقاً همین‌ها هستند که با مشکل مواجه می‌شوند.


یه چیزی رو صادقانه بگم؟ راستش فکر کنم شخصیت آقایون رو بیشتر ترجیح می‌دم(البته در معنای عام). آدم‌های با معرفت‌تری هستن.  راحت‌تر به هم نزدیک می‌شن و بیشتر هوای همو دارن.
روش‌های بروز عقده‌شون هم معمولا منطقی‌تر به نظر می‌رسه. هر کسی اگه یکی دو تا استاد خانم درست و حسابی تو زندگیش دیده باشه می‌فهمه چی می‌گم. :))
البته یک در چندین تا یا شاید هم کمتر خانم‌هایی هستند که شاید در یک نسل بی مانند باشن. همونام هستن که دنیا رو با قدرت و تواناییشون تغییر می‌دن. نمی‌دونم شاید بستگی به رشد و محیط هم داشته باشه. شاید نسل‌های مختلف یا محیط‌های جغرافیایی و فرهنگی هم تاثیرگذار باشن.
و البته این‌ها نظر منه. قصد بحث کردن یا چیزی مثل این رو ندارم.
+ از این ایدهه زیاد خوشم نیومد نمی‌دونم چرا. :)
اصلا نمی‌دونم چقدر می‌تونه واقعی باشه.

پاسخ:

ئه! پس شما خانم هستید؟! نمی‌دونستم!

وقتی درباره‌ی منطق صحبت می‌کنیم به نظرم باید به این توجه کنیم که منطقِ ذهن مردها و زن‌ها متفاوته، پس «منطقی‌تر» نداریم؛ مگر اینکه مثلاً‌ منطق مردانه رو پیش‌فرض بگیریم و منطق زنانه رو با اون بسنجیم که به نظرم کار درستی نیست.

اما درباره شناخت معشوق یا همچین چیزی، یاد این قسمت شازده کوچولو افتادم:

" به این ترتیب شهریار کوچولو با همه‌ی حسن نیتی که از عشقش آب می‌خورد همان اولِ کار به او بد گمان شده بود. حرف‌های بی سر و تهش را جدی گرفته بود و سخت احساس شوربختی می‌کرد.

[...] یک روز دیگر هم به من گفت: آن روزها نتوانستم چیزی بفهمم. می‌بایست روی کِرد و کار او درباره‌اش قضاوت می‌کردم نه روی گفتارش... عطرآگینم می‌کرد. دلم را روشن می‌کرد. نمی‌بایست ازش بگریزم. می‌بایست به مهر و محبتی که پشت آن کلک‌های معصومانه‌اش پنهان بود پی می‌بردم. گل‌ها پُرند از این‌جور تضادها. اما خب دیگر، من خام‌تر از آن بودم که راهِ دوست داشتنش را بدانم."

ترجمه احمد شاملو

پاسخ:
خیلی خوب بود. ممنون.
۲۷ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۵۹ فاطمه نظریان
1)قسمت دردآور ماجرا وقتی است که شخص مذکر در پی مشکلاتِ رابطه که ناشی از عدم تلاش دو طرف برای فهمِ دیگری، به عنوان زن/مرد است، زن را به مشکل‌دار بودن، خود درگیر بودن،... متهم کند. مرد سیستم خودش را دیفالت بگیرد و چون زن با سیستم او متفاوت است؛ نتیجه بگیرد که زن مشکل دارد، یک موجود عحیب است،... و این مساله زن را عصبی‌تر کند و دوباره مشکلات جدید و در یک دور معیوب افتادن...

2)من فکر می‌کنم مشکل پیچیدگی نیست. ببینید شما یک جعبه‌ی رنگی را در نظر بگیرید که یک سری ورودی بهش میدید و یک سری خروجی به شما میده اما نمیدونید بر اساس چه الگوریتمی داره این ورودی‌ها را میده، چون هر الگوریتمی که بلد بودید را در نظر گرفتید و خروجی ها چیزی که جعبه می‌دهد نشده. ممکن است اینجا نتیجه بگیرید که سیستمی که در این جعبه تعبیه شده خیلی پیچیده است. اما واقعا علت این ماجرا پیچدگی سیستم داخل جعبه است که شما نمی‌توانید الگوریتم ورودی-خروجی را بفهمید؟ علت می‌تواند جهل شما باشد نه پیچیدگی سیستم. اگر این جعبه‌ی رنگی را بردارید و جعبه‌ای شیشه‌ای جایش بگذارید شما میتونید ببینید آن داخل چه خبر است و هرچقدر هم آن داخل پیچیده باشد چون شما دارید داخل را میبینید به هرحال میتونید نحوه‌ی کار سیستم را بفهمید، حالا شاید با زمان زیاد، یا تلاش بیشتر،...
من فکر می‌کنم در ارتباط بین زن و مرد هم قضیه یک جورایی اینگونه است. زن/مرد باید تلاش کند جنس جعبه را تغییر بدهد تا درون پیدا شود، این چگونه ممکن است؟ خانم حرف بزنه، آقا حرف بزنه. سعی کنن خودشان را به طرف مقابل بشناسنند. یک مشکلی که هست فکر میکنم اینه که خانم‌ها در سرزمین فکری، احساسی خودشون زندگی می‌کنند و تصور دارند که طرف مقابلی هم که تازه وارد این سرزمین شده به اندازه‌ی او همه‌ جای سرزمین را میشناسد و وقتی در یک نقطه‌ای از این سرزمین مشکلی پیش می‌آید توقع دارند طرف مقابل متوجه مشکل میشده و قضیه را حل میکرده. نه! طرف مقابل یک تازه وارد است و تو باید سرزمین فکری و احساسی‌ات را ابتدا بهش معرفی می‌کردی.
در طرف مقابل هم شخص باید تلاش کند سیستم داخل جعبه‌ای که دارد شفاف‌تر میشود خوب ببیند و نحوه‌ی کارش را خوب تشخیص دهد، هر چقدر هم نیاز به زمان و تلاش داشته باشد. باید تلاش کند سرزمین فکری و احساسی طرف مقابل را بشناسد، حتی اگر طرف مقابل این کار را نمی‌کند از او بخواد بهش بشناساند چون قرار است در آن سرزمین زندگی کند.
میدونم هر دو تا کار برای زن و مرد سخته و کلی انرژی میبره اما همین کارهاست که باعث فهم بهتر از هم میشه. همین کارها باعث میشه برگه‌های سفید پر شوند و سفید نمانند.

3)و من هم با این کتاب خیلی موافق نیستم و من هم یک خانم هستم:)
یعنی شاید در ابتدای امر همینجوری باشه و برگه‌ها سفید اما با تلاش دو طرف مطئنا این برگه‌ها سفید نمی‌ماند. و فکر می‌کنم منظور «شکواییه» هم همچین چیزی بوده. وگرنه این همه پژوهش‌گری که حوزه کاریشون مطالعات زنان و مردان است و در مرحله بعدی انتقال این پژوهش‌ها به جامعه کارشون باید بی نتیجه باشد. این همه آموزش، این همه مطالعه، این همه پژوهش،... همه و همه برای پر کردن همین برگه‌های سفید است و به نظر من اصلا هم بی‌نتیجه نیست. و فکر می‌کنم همونطور که خودتونم گفتید خیلی مهمه به این کتاب چطور نگاه بشه.
پاسخ:

۱- بله، موافقم. البته این ماجرا ممکنه از هر دو سمت رخ بده، که هر دو اشتباهه.

۲- اتفاقاً من هم با ایده‌ی پیچیده بودن زنان موافق نیستم. اصلاً بحث اینجوری شروع شد که یکی از دوستانم در فیسبوک چیزی نوشته بود به نقل از شوپنهاور درباره‌ی زنان، و خلاصه بحثی آنجا انجام شده بود. ما داشتیم درباره‌ی آن بحث حرف می‌زدیم. نظر بعضی از دوستانم این بود که زنان پیچیده هستند. من اینطور فکر نمی‌کردم. گفتم مشکل از پیچیدگی نیست، مشکل از منطق‌های متفاوت فکر کردن در زنان و مردان است. وگرنه فکر می‌کنم زنان تا حد خوبی و به سادگی همدیگر را درک می‌کنند و می‌فهمند و همین باعث می‌شود فکر کنم که آنها خودشان را پیچیده نمی‌یابند. پس پیچیدگی خاصی این وسط شاید نباشد. مسئله این است که یک مرد باید بتواند منطق زنانه را درک کند و وارد بازی او شود. این قسمت است که برای خیلی از مردها سخت است. برای زنان هم شاید فهم منطق مردان و وارد شدن به بازی آنها علی‌الاصول سخت باشد، ولی از آنجا که منطق مردانه، منطق غالب است (در فضاهای آموزشی و ... که دختر از بچگی در آنها رشد کرده) زنان از همان ابتدا آن را درک می‌کنند و وارد بازی مردانه می‌شوند. ولی پسرها از یک سنی حتی اجازه ندارند که در جمع‌های زنانه حاضر شوند و نحوه‌ی تربیتشان هم معمولاً طوری است که اگر ذره‌ای «زنانگی» در رفتارشان بروز پیدا کند، برایشان نقطه‌ی ضعف به حساب می‌آید. به این علت‌ها، مردان به سختی منطق زنان را می‌فهمند و برایشان پیچیده می‌نماید در حالی که همان منطق احتمالاً پیش یک زن، خیلی موضوع ساده و حتی بدیهی‌ای باشد.

۳- صفحه‌های سفید که خب اغراق است ولی به نظرم یک تذکر مهم است به هر دو طرف.

۲۷ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۵۴ میثم علی زلفی
اگر انجمن زنان بنده را ترور نکند قصد گفتن برخی مسائل را دارم:
1) سوال اول آیا زنان پیچیده نیستند؟؟؟
اینکه مثال جعبه ی رنگی و الگوریتم را می زنند مثال خوبی است برای توجیه رفتارها ولی گرفتار مغالطه ای. اصلا سوال این است که چرا با چند بار بالا و پایین کردن الگوریتم برای مردان سریع خروجی مشخص بدست می آید اما برای زنان بدست نمی آید. در حالی که مردان نیز مثل زنان موجوداتی ناشناخته اند. پس همین مثال شما دلیل بر پیچیدگی بیشتر زنان دارد.
(ضمن اینکه مویدات روایی و قرآنی بر این قضیه داریم اگر قبول داشته باشید)
2) سوال دوم آیا این پیچیدگی یک حسن است یا عیب؟ با توجه به مکانیسم و جایگاهی  که خدا برای زنان تعریف کرده این یک حسن است (توضیحش با خودتون) و شما شاهد هستید که اغلب زنان در حال دفاع هستند که ما پیچیده نیستیم. خوب اگر باشید مگر عیب است که دفاع می کنید.
3) آیا لازم است مردان همه ی این پیچیدگی ها را درک کنند؟
آنچه اشکال عمده ی این گونه کتاب هاست در قسمت سوم و چهارم است که بعدا می آید. چه لزومی دارد که وقتی بنده از یک وسیله برای تعالی خودم استفاده می کنم به جز کارکرد آن پیچیدگی های آن را هم بدانم.
آیا دانستن پیچیدگی های اشخاصی مثل اهل بیت کمکی به استفاه ی من از آنها می کند؟ خیر چون آنچه مهم است نحوه ی استفاده است. اما این گونه کتاب ها با حساس کردن مردم به جزئیات بی اهمیت به اسم پیچیدگی آنها را از اصل ماجرا غافل می کنند. و لذا می بینید با دانستن این همه جزئیات از خواستگاری و ... آمار طلاق نه تنها پایین نیامده بلکه بیشتر هم شده.
4) چرا این دسته کتاب ها ویژگی ها را بگونه ای بیان می کنند که انگار تغییر ناپذیر است. مثلا می گویند زنها جزئی نگرند. خوب جزئی نگرند یعنی مدام باید روی مخ مرد بروند یا اینکه می شود کلی نگر هم بشوند.
یا مردی بگوید مردها در آن واحد نمی توانند به چند چیز توجه کنند و مدام زن را با این حربه ساکت کند.
چنین کتاب هایی به نظر بنده نه تنها برای عموم مردم (نه مشاورین خاص) مفید نیست بلکه مضر نیز هست چرا که تبدیل به وسیله ای برای توجیه رفتار های زنان و مردان شده است.

و از همین می شود فهمید که برگه ی سفید یعنی برگه ی سفید. بیخود پیچیدگی ها را داخل در کتاب نکنید. این پیچیدگی ها را شما نوشتید وگرنه انسان در متن خلقتش ساده است و سادگی را دوست دارد.
پاسخ:

به نظرم شما قلب مسئله را پیدا نکردی. موضوع این است که زنان و مردان در رابطه‌شان با هم دچار مشکلاتی می‌شوند. این مشکلات هم چیزی نیست که طی این چند سال اخیر درست شده باشد. البته ممکن است اخیراً تشدید شده باشد ولی من از بچگی یادم هست که مثلاً مادربزرگم از بعضی رفتارهای پدربزرگم گلایه داشت و بعد که این موضوع را به زنان همسایه می‌گفت آنها هم گلایه‌های او را تصدیق می‌کردند و اضافه می‌کردند که مردها همه‌شان اینجوری‌اند. پس مسئله این است که در روابط زن و مرد مشکلاتی به وجود می‌آید. حالا بعضی از آدم‌ها دنبال تبیین این مشکلات هستند؛ یعنی دنبال این هستند که بدانند چرا این مشکلات به وجود می‌آیند. یکی از جواب‌هایی که به این سؤال داده شده این است که «چون زنان پیچیده هستند و مردان این پیچیدگی را درک نمی‌کنند و نمی‌توانند زنان را بشناسند، در رابطه‌شان با زنان به مشکل می‌خورند.» حالا بحث بر سر این است که آیا این جواب، جواب خوبی است یا نه.

من متوجه نشدم که بالاخره شما پیچیده بودن زنان را می‌پذیری یا نه؟ اگر می‌پذیری که هیچ. اگر نمی‌پذیری چه جواب دیگری برای مشکلاتی که بین زن و مرد پیش می‌آید داری؟

در آخر هم این نکته را تذکر می‌دهم که این بحث از آن دعواهای مسخره و بی‌حاصل بین زنان و مردان نیست. اینجا قرار نیست زنان از خودشان دفاع کنند و مردان از خودشان و قرار نیست یک گروه گروه دیگر را متهم کند. اصلاً گروه‌بازی و یارکشی نداریم. داریم سعی می‌کنیم از هم چیزی یاد بگیریم. همین.

۲۷ شهریور ۹۴ ، ۱۳:۲۵ فاطمه نظریان
1)بحث از معرفت گزاره‌ای شد، شاید پیوندگرایی(connectivism) هم نوع نگاهی باشه که برخی از این مسائل را در بر نداشته باشد و در بحث‌های شناختی هم مطرح است. و اتفاقا پیوندگرایی هم معتقد است معرفت گزاره‌ای که رویکردی محاسبه‌گرا است مشکلاتی دارد.

2)و اما در مورد مثال من که دچار مغالطه است. من میتونم اینطور پاسح بدم که جعبه‌ی آقایون شفاف تر است، و خانم‌ها آن داخل را به‌تر می‌توانند ببینند، همین!

3)به قول خانم ثانی، آخ آخ آخ... شما(آقای زلفی) کارکردگرا شدید، اونم از نوع ماشینیش، و من بهتون توصیه میکنم دفاع من تشریف بیاورید. و من خودم بعدش چقدر پشیمان شدم که چه مثال دوست نداشتنی‌ای زدم(جعبه و ورودی و خروجی و...) :))


پاسخ:

۱- راستش من گیج شدم! پیوندگرایی دقیقاً چه ارتباطی با بحث ما دارد؟ البته من متوجه ارتباط گزاره‌ای یا ضمنی بودن معرفت به این بحث هم نشده بودم.

 

۳- به همین ترتیب، متوجه ربط حرف‌های آقای زلفی با کارکردگرایی هم نشدم. از کدام بخش حرف‌ها نتیجه گرفتید که آقای زلفی کارکردگرا شدند؟ و کارکردگرا بودن مگر چه عیبی دارد؟


نه. منطق مردانه رو با منطق زنانه مقایسه نکردم. یعنی اصلا منشا رو بررسی نکردم. روش‌ها یا همون بروز بیرونی‌ش برای منی که مخاطب هستم؛ برخی تجربه‌هامو با هم مقایسه کرده‌م.

اصلا نمی‌شه گفت از کجا هم ناشی می‌شن. منطق یا چیز دیگه. تو رو خدا بحث نکنید. تو رو خدا. من حال ندارم. :))
پاسخ:
باشه، بحث نمی کنم با شما! :)
۲۷ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۳۰ فاطمه نظریان
1(ربطش به نوع نگاهی است که ما داریم. شما اگر نوع نگاهتان را تغییر بدید، یعنی به معرفت مثلا نگاه گزاره ای نداشته باشید در مورد شناخت مرد از زن و بالعکس نظر دیگری خواهید داشت و یا حتی راه حل دیگری برای برخی مسائل ارائه میکنید.

2(من از مورد سوم حرف های آقای زلفی چنان برداشتی داشتم. خب با نگاه کارکردگرایی من یا شما چیزی نیستیم جز کارکردمان برای دیگری. و حالا کافی است در زندگی من یا شما کارکردمان را درست انجام ندهیم و از آنجایی که ما چیزی جز آن کارکرد نبودیم، نتیجه چه میشود? فکر میکنم بزرگترین عیب نگاه کارکردگرایانه در این مساله همین است.
پاسخ:

۱- ممنون. حالا این سؤال مطرح می‌شود که اگر نگاهمان را به معرفت تغییر دهیم و معرفت را گزاره‌ای نخواهیم، دقیقاً چه تغییری در شناخت زن و مرد از هم حاصل می‌شود؟ و چه راه‌حل بدیلی پیدا می‌شود؟ البته انتظار ندارم شما جواب دهید، خواستم بگویم این مسائل برایم مطرح‌اند.

۲- ممنون از توضیح.

۲۷ شهریور ۹۴ ، ۱۵:۵۳ میثم علی زلفی
1- برای اینکه بدانید می گویم شاید قبلا هم گفته ام. بنده بر روی موضوعی با نام شناخت فطرت و تاثیر آن در مشاوره کار می کنم. بنابر این می توانم بگویم که بنده قلب ماجرا را نه تنها درک می کنم بلکه هر روز با گوشت و پوستم می چشم (از صدق ی مراجعینی که داریم)
2- بنده پیچیدگی های زنان را قبول دارم و قبول دارم که در گذشته اختلافاتی بوده است. اما ایا دعواهای پدر ها و  مادر های گذشته مربوط به عدم درک پیچیدگی ها بوده است یا ندانستن وظایفشان.
مثالی می زنم:
شما یک دستگاه ماکرو ویو به خانه می آورید. نانی در داخل آن می گذارید و زمان 10 دقیقه را برایش انتخاب می کنید. نان ذغال می شود خوب آیا دلیل ذغال شدن نان ندانستن شما از پیچیدگی های دستگاه بود یا عدم درک شما از کارکرد دستگاه.
اگر شما بدنید که در این دستگاه 1000 قطعه وجود دارد چه کمکی به شما می کند؟ هیچ کمکی! چرا؟ چون آنچه شما باید بدانید این است که نان با چند درجه گرم می شود و ذغال نمی شود. پس درک پیچیدگی ها کمکی نمی کند.

3- در مورد یار کشی و این حرفا تذکر به جایی بود. آن نکته مد نظر بنده از گفتن چنین مطلبی این بود که با ایجاد فضای رقابتی بین زن و مرد به این بحث ها دامن می زنند تا کتاب های خودشان را بفروشند و متاسفانه برخی زن ها و مرد ها در دام می افتند.
4- در مورد کارکرد گرایی هم باید گفت آیا رفتاری در زندگی نه فقط مشترک بلکه با دیگران سراغ دارید که جنبه ی کارکردی نداشته باشد؟
 نگاه ماشینی به قضیه کارکرد گرایی آن را به پدیده ای شوم تبدیل می کند درحالی که برای انسانی که اختیار را به همراه دارد معنای کارکرد گرایی می شود وظیفه محوری که امری مقدسی است. و در زندگی اجتماعی راه فراری ز آن نداریم.
پاسخ:

به نظرم نمی‌شود مشکلات بین زن و مرد را به ندانستن وظیفه تقلیل داد. خیلی از مشکلاتی که پیش می‌آید به خاطر این نیست که زن و مرد وظیفه‌شان را نمی‌دانند؛ به خاطر این است که همدیگر را درست نمی‌شناسند. وگرنه اگر لیست وظایف را به دو طرف بدهیم و آنها هم انجام دهند دیگر نباید مشکلی پیش بیاید.

۲۷ شهریور ۹۴ ، ۱۶:۱۰ میثم علی زلفی
به نظر می رسد حتی یک مثال در دنیای واقعی وجود نداشته باشد که زن و مرد با درک پیچیدگی ها قادر به حل آن باشند.
اگر سراغ دارید بفرمایید ولی بنده حداقل 1000 مثال برای شما می آورم که زن و مرد ها وظایفشان را انجام نمی دهند و مشکل در این است.
مثلا نظافت مردان، فکر می کنید چند درصد دعواهای خانواده ها بر سر همین مسئله ی ساده است. یا .. یا .. یا .. (که از نوشتن برخی شرم دارم .... )
پاسخ:

امیدوارم «جدایی نادر از سیمین» را دیده باشید. برای اینکه مثالم ملموس باشد از آن فیلم مثال می‌زنم. اوّل فیلم را به خاطر بیاورید که بازپرس از سیمین می‌پرسد که آیا نادر کتکش می‌زند یا خرجی نمی‌دهد؟ سیمین جواب می‌دهد که نه، اتفاقاً خیلی هم مرد خوب و محترمی است. بعد آن قسمت را به یاد بیاورید که سیمین در ماشینش نشسته و دارد رانندگی می‌کند و زیر لب با خودش می‌گوید «حتی یه بار نگفت نکن، نرو. انگار نه انگار من چهارده ساله دارم با این آدم زندگی می‌کنم.»

مشکل چطور درست شده؟ اینکه سیمین می‌گوید برای زندگی بروند خارج و نادر مخالف است. سیمین برای اینکه به نادر شوک وارد کند درخواست طلاق می‌دهد و نادر که مرد مغروری است می‌گوید اگر نمی‌خواهی با من زندگی کنی، برو. این‌طور نیست که این وسط کسی وظیفه‌اش را درست انجام نداده باشد. سیمین انتظار داشته که نادر وقتی با درخواست طلاق مواجه می‌شود دنبال راهی بگردد و هر جوری هست او را از طلاق منصرف کند. برعکس نادر از درخواست طلاق شوکه شده و هرچند زنش را دوست دارد، غرورش اجازه نمی‌دهد که بخواهد التماس کند. می‌بینید، این مشکل صرفاً به خاطر اینکه دو طرف با انتظارات هم آشنا نیستند به وجود آمده.

البته من منکر وظیفه‌گرایی نیستم و قبول دارم که خیلی از مشکلات هم به خاطر این به وجود می‌آید که یکی از طرفین وظیفه‌اش را به درستی انجام نمی‌دهد.

خب زن ها هم می توانند در مورد خودشان اشتباه کنند، نمی توانند؟!! یا حداقل این است که طرف در مورد خودش اشتباه نکرده، اما در مورد من و خیلی از دیگر زن ها اشتباه کرده مثلاً! یعنی چون زن است می تواند در مورد همه ی زن ها حکم صادر کند!!؟ این استدلال است؟!
اصلاً بحث این کتاب و پیچیدگی و این حرف ها نیست، من می گویم این کارهای دکوری و فانتزی، این جملات و شعرها و فضاسازی های بی پشتوانه نه تنها چاره ی کار نیست که اتفاقا به شکاف بیشتر می رسد، جملات قصارِ و شعرگونه ی شوپنهاور و نیچه و امثالهم که کاملاً نتایج شخصی از روابط و زندگی خود و دور و بری هایشان است، چقدر برای ما راهگشا بوده و هست؟ غیر از اینکه فضا مبهم تر و دو طرف غیر همدل تر شده اند؟
اصلاً شما بیا تعریف کن، منظورتان از فهم چیست؟ بعد روش تحقیقتان را بفرمایید که بر چه اساس است و مجوز حکم کلی به شما می دهد یا نه؟ بعد بفرمایید اصلاً طرح اینکه فهمیدن زن ها ممکن است یا نیست چه فایده ای برای مشکلات جاری دارد؟ اصلاً دارد؟ بعد راه ابطالش چیست؟ مثال نقض؟! خب من الان برایتان چند صد تا مثال نقض می زنم؟ مشکل حل می شود؟
آقای خیالِ دست مسائل انسان واقعی ست و این قبیل کارهای شیک و دکوری به دردی را از ما دوا نمی کند.
پاسخ:

نمی‌دانم واقعاً عصبانی هستید یا من اشتباهاً این‌طور برداشت کردم؛ امیدوارم دومی باشد، چون واقعاً چیزی برای عصبانیت وجود ندارد. داریم با هم حرف می‌زنیم.

اتفاقاً به نکته‌ی مهمی اشاره کردید و آن هم آوردن همه‌ی زنان و مردان تحت مقوله‌های «زن» و «مرد» است و جاری کردن احکام یکسان درباره‌ی میلیاردها نفر انسان. من کاملاً قبول می‌کنم که این‌طور حرف زدن‌ها بسیار غیر دقیق است و چه بسا مانع فهم درست می‌شود. ولی به هر حال، از این مقوله‌های کلی هم نمی‌توانیم فرار کنیم. لااقل می‌توانیم مسئله را این‌طور طرح کنیم که تعداد زیادی از مردان حس می‌کنند نمی‌توانند زنان (دور و برشان) را به درستی درک کنند و بفهمند. حالا سؤال این است که چرا اینطوری است؟ آیا مشکل از آن مردان است؟ آیا مشکل از آن زنان است؟ آیا مشکل جای دیگری است؟ یا شاید اصلاً مشکلی وجود ندارد!

نمی‌دانم چرا فکر می‌کنید این کتاب کاری «دکوری و فانتزی» است. اتفاقاً به نظر من مؤلف روی مسئله‌ی خیلی مهمی دست گذاشته و خواسته توجهات را به آن جلب کند. بله، اگر به این کتاب به عنوان چیزی صرفاً برای شوخی و خنده نگاه کنیم، دردی را دوا نمی‌کند ولی اگر جدی‌اش بگیریم به نظرم من لااقل جرقه‌ی خوبی است برای توجه دادن مردان و زنان به یک مسئله‌ی خیلی مهم: اینکه خیلی از مردان درک و فهم درستی از زنان (دور و برشان) ندارند. این برای مردان مهم است، چون آنها را ترغیب می‌کند که به دنبال راهی برای شناخت زنان بگردند. برای زنان هم مهم است، چون به آنها یادآوری می‌کند که رفتار مردان را با منطق خودشان نسنجند و به این توجه داشته باشند که شاید مردان فهم درستی از خواسته‌ها و انتظارات آنها ندارند.

من کار مؤلف را کاری بسیار مثبت می‌بینم و فکر می‌کنم کار او تقریباً هیچ ربطی به حرف‌های شوپنهاور و نیچه درباره‌ی زنان ندارد.

۲۷ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۴۰ عباس اسکندری

من خیلی با اشتیاق در حال دنبال کردن این بحث هستم. برایم جذابیت های بسیاری دارد.

اولاً میبینم چطور موضوع در گیر و دار "نظریه "افتاده و هرچه پیش تر میرویم پیچیده تر میشود. درحالی که بخشی از دوستان موضوع را ساده و متعلق به عرصه واقعی زندگی میشمرند.

عده ای دیگر بحثشان این است که مشکلات از تفاوت ساختار ذهن زنان و مردان برخواسته و تلاش میکنند این موضوع را روشن کنند . عده ای دیگر وظیفه گرایانه دوری از این وادی را توصیه میکنند و معتقدند که دانستن این جزئیات کجا و زندگی و مشکلات اصلی کجا؟ باید هر کس وظیفه خود را روشن کند.

برخی در دلشان میگویند کدام وظیفه؟ وظیفه شرعی، وظیفه حداقلی مندرج در قانون؟ وظیفه توافقی؟ کدام وظیفه ؟ و شما بگو وظیفه ، پس موضوع عشق چه میشود. فرزند آوری و مسئولیت انسانی در قبال اهمال دیگری چه میشود. ایا وظایف حداقلی و برای فضایی از پیش تعیین شده ارائه نشده است؟ اگر آن فضا اصلا بوجود نیامده باشد وظیفه ها هر چه که باشد کمکی نمیکنند.

بخشی دیگر از دوستان نه به تحلیل موضوع و نه به تحلیل راه های درمان آن بلکه به تحلیل زبان و گزاره های بیانی اینگونه موضوعات پرداخته اند. نمیدانم آنها  واقعا در زندگی روزمره با همسرانشان سر و کله میزنند تا ببینند پیدا کردن گزاره مشترک بین دو جنس  چقدر موضوع سختی است . اقا مارا بفرست به جنگ داعش ولی گزاره مشترک المعنی از ما نخواه.

باری همینطور که پیش میروم میبینم دقیقا همان چیزی که از آن دوری میکنیم و به دنبال راه حل ان هستیم، در این گفتگوها ظهور دارد. احساسات و واکنش ها، سر سختی و بدحالی و انزجار ، محبت همراه با دوری ورزیدن و... نمیدانم مردان مریخی تا کی تلاش خواهند کرد تا زنان ونوسی را بازشناسند و این زنان محترمه تا کی  موضوع و ابژه شناخت جنس مردانه قرار میگیرند. شاید در وضعیت مقابل روزی مردان ابژه تام و تمام زنان شوند و آنان از پیچیدگی و عدم فهم رفتار مردان سخن بگویند.( نگره فمنیستی)

به هر حال لطفن بحث را ادامه بدهید. خیلی آموزنده است. نیمی از شما دوستان اصلا به حقیقت ، به عنوان امر بیرونی اعتقاد ندارید. اگر کسی اکنون از ساختار مغز زنانه و مردانه بگوید و از تفاوت فهم ها زود متهم به تقلیل گرایی میشود. و قس علی هذا ... من  پررویی کردم مدیر محترم وبلاگ میخواستم ببینم درست فهمیده ام یا نه !

پاسخ:

جمع‌بندی جالبی بود، ممنون. درست و غلط هم به نظرم ندارد، شما برداشت خودتان را گفتید.

پیشنهاد من این است که اگر از نگاه درجه‌ی دوم به بحث خسته شدید، خودتان هم آستین‌ها را بالا بزنید و وارد معرکه شوید. از نظرات شما هم استفاده می‌کنیم.

۲۷ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۵۸ میثم علی زلفی
صحبت های زیبای برادر اسکندری مثل همیشه راهگشاست.
1- تفاوت در ساختار ذهن یعنی چه؟ آیا آنچه مد نظر شماست را نمی توان به بقیه ی افراد بشری هم سرایت داد. مثلا بگوییم ساختار ذهن مرد ها با مرد ها هم فرق می کند.
از چه چیزی پی به تفاوت ساختار ذهن بردید؟ آیا از اختلافات بین زن و مرد می خواهید نتیجه بگیرید که این دو ساختار ذهنی متفاوتی دارند. خوب مردها با مردها هم در محیط کاری اختلافات زیادی دارند. اختلافاتی که هر یک دیگری را متهم به نفهمی می کند. آیا می شود گفت که ساختار ذهنی متفاوت است.


اینکه زنان پیچیدگی دارند یک حرف است و اینکه مردان زنها را درک نمی کنندحرف دیگری است. کسانی که بحث وظیفه محوری را مطرح می کنند منکر تفاوت های ساختاری (نه صرفا ذهنی) در زن و مرد نیستند و یا منکر پیچیدگی های زنان نسبت به مردان نمی شوند.
اما اینها نمونه های فراوانی را دیده اند که بدون هیچ درگیری و اختلافی مدتهای زیادی زندگی کرده اند بدون اینکه یک ذره از پیچیدگی های همدیگر را بشناسند.

اختلاف دو ریشه دارد یکی جهل و دیگری نفس.
جهل یعنی دانش من و شما یکی نیست و لذا اختلاف می کنیم.
نفس یعنی دانش یکی شده است اما نفس مانع پذیرش حق می شود و لذا اختلاف هنوز باقی است.

(از این مثال از همه ی دوستان عذر میخواهم) بیاییم فرض کنیم که انسان در نازل ترین مرتبه ی انسانی خود (یعنی مثل یک حیوان) قرار است با یک جنس مخالف تعامل کند آیا شما در حیوانات چیزی مبنی بر عدم فهم ناصحیح طرف مقابل می بینید یا خیر؟
حیوانات براحتی پیغام های همدیگر را دریافت می کنند و متوجه می شوند و پاسخ می دهند. پس جنسیت در حیوانات مانع ارتباط نشد.
پس چه عاملی سبب می شود که انسان در تعامل دچار اختلال شود؟؟؟
دوست دارم اول نظر دوستان از جمله برادر اسکندری را بدانم
پاسخ:

تفاوت در ساختار ذهن زن و مرد ادعای بعضی از دانشمندان است. تا جایی که می‌دانم، بعضی از روان‌شناسان و نوروساینتیست‌ها به چنین چیزی قائل هستند. ما هم علی‌الحساب پای سفره‌ی آنها نشسته‌ایم.

درباره‌ی حیوانات هم عرض کنم که در آنها اصلاً «فهم» رخ نمی‌دهد. «فهم» آنطوری که ما به کارش می‌بریم، اتفاقی است که مختص انسان است. پس اتفاقی که در حیوانات رخ می‌دهد، اسمش هر چه باشد «فهم» نیست. مگر اینکه ما در فضای طنزآمیز یا شاعرانه درباره‌ی حیوانات حرف بزنیم و مثل سهراب سپهری بگوییم: «من الاغی دیدم، یونجه را می‌فهمید.»

نه بابا! عصبانی چرا؟! :)
من معمولاً در بحث از واژه های صریح استفاده می کنم و همین باعث می شود بعضی فکر کنند عصبانی ام! به قول شما دلیلی برای عصبانیت نیست که!
همین الان یک چیزی به ذهنم آمد به نظرم خوب است اضافه کنم... ببینید من با این ایده که زن ها پیچیده اند کاری ندارم، اصلاً به نظرم ایده ی غلطی هم نیست خیلی، چه  اینکه کلاً به نظرم انسان موجود بسیار پیچیده ایست اما خب زن ها به واسطه ی احساسات تو در توی و جزئی بودن در مسائل و درگیری بیش از حد با آن ها و هزار مکافات دیگر که به زعم برخی روان شناسان پیچیده تر به نظر می رسند که دیده ها و شنیده ها هم این را تأیید می کند.
مسأله ی من نحوه ی برخورد با مسأله ست و اصلاً نحوه ی برخورد با این مسائل است، آن هم مسائل انسانی که شاید به تعداد آدم ها جواب داشته باشد. 
بله من هم موافقم به اینکه بالاخره ما باید به کلیاتی برسیم اما برای داشتن این کلیات ما ابتدا با مسأله ای را فیکس کنیم و براساس آن نتیجه بگیریم که مثلاً برای خود من در این موضوع کم شدن شکاف بین زن و مرد و درک متقابل نتیجه ی ثابتی ست که باید به آن برسیم.
و اما بعد
این موضوع، موضوع جدیدی نیست، این که زن ها موجودات پیچیده ای هستند. شما دیوان شاعران را بیایید جلو بعد هم به فیلسوفان و این ها هم که برسید همه افاضه ی فضلی کرده اند در این باب. خیلی جنتل من بوده اند، گفته اند زن ها پیچیده بودند چون ما نفهمیدمشان بقیه هم یک درشتی کنارش گذاشته اند. پس این موضوع موضوع جدیدی نیست به نظرم و کار ایشان بیشتر یک خلاقیت ژورنالیستی بوده اما کاربرد قضیه را بیایید ببینیم.
زن و مرد در ابتدای آشنایی این کتاب را بهم هدیه می دهند، زن خوشحال از اینکه پیچیده و در نتیجه جذاب به نظر می رسد و مرد هم خوشحال از اینکه در نظر زن یک فرهیخته که به نظر آمده به خوبی و خوشی با هم رابطه شان را ادامه می دهند. بعد چندبار که با هم به مشکل خوردند دوباره ارجاع می دهند به کتاب و قضیه را با خنده و شوخی برگزار می کنند و بیشتر توی ذهن مرد می نشیند که این زن چه موجودی ست که به هیچ صراطی مستقیم نیست و زن هم در افسردگی و این حال بد که چرا این مرد نمی فهمد! و هی که زمان طولانی تر می شود و از آن جا که دیگر گزاره های فلسفی و شاعرانه کمک هم می کند، کم کم به این نتیجه می رسند که بله! ما همدیگر را نمی فهمیم و تمام! و شوخی شوخی همه چیز جدی می شود که این فاصله پرشدنی نیست.
نمی دانم شاید من هم به واسطه ی زن بودنم زیادی این مسأله را جدی گرفته ام اما هیچ به این کارها و نگاه ها خوشبین نیستم چون در مسیر برداشته شدن فاصله ها و همدل کردن زن ها و مردها با هم نمی دانم.
همه ی این کارهای خلاقانه، جملات، شعرها، فلسفه ها پیش فرض می سازد آقای خیالِ دست و شما خودتان بهتر از من در میزان نفوذ و عملکرد پیش فرض ها واردید.
پاسخ:

خب، خداروشکر.

با نتیجه‌ی ثابت مورد نظر شما موافقم.

من هم نمی‌گویم «حرف» این خانم حرف جدیدی است، بعید است خودش هم چنین نظری داشته باشد. ولی همیشه که لازم نیست حرف جدید زده شود. به نظرم این کتاب می‌تواند یک جور تذکر باشد و اگر همین یادآوری رخ دهد به نظرم کتاب، موفق بوده.

اگر آن روایتی که شما نوشتید بین زن و مرد پیش بیاید، که خیلی بد است. من روایت کاملاً متفاوتی مد نظرم بود که برعکس، زن و مرد با دانستن اینکه مردان به این راحتی‌ها نمی‌توانند زنان را بشناسند، تلاششان را برای شناختن و برای شناساندن بیشتر می‌کنند. نمی‌دانم واقعاً کدامش رخ می‌دهد، ولی امیدوارم پیش‌فرضی که این کتاب می‌سازد، به روایت من نزدیک باشد نه به روایت شما. از این نظر است که فکر می‌کنم کتاب می‌تواند مفید واقع شود.

۲۸ شهریور ۹۴ ، ۱۴:۴۹ میثم علی زلفی
از آنجا که روانشناسی علم غربی است با مبانی خود آنها پیش می رویم:
1- غالب روانشناسان امروزی انسان را حیوانی پیچیده می دانند. در اصل حیوان بودنش شکی ندارند.(یعنی قائل به روح نیستند و ساختار مکانیکی برای انسان متصورند) پس انسان حیوان است نه به آن معنی شاعرانه اش که شما تصور می کنید و خوانده اید یعنی حیوان ناطق. بلکه فرقی ماهوی بین حیوان و انسان نمی دانند جز پیچیدگی.
می گویند انسان ترکیبی از میمون و خرگوش و اسب و خر و امثال اینهاست.
لذا با توجه به این مبنایی که خودشان فرض کردند اشکال را مطرح کردیم.
اشکال این است:
چطور تمامی حیوانات در درک همدیگر دچار اختلال نیستند اما انسان طبق ادعای شما گرفتار اختلال شد. مگر می شود انسان از بقیه ی حیوانات یک ویژگی را گرفته باشد اما صفت مشترک بین همه ی آنها را نداشته باشد؟!!! این اشکالی بود که مطرح شد.
2- اینکه می فرمایند حیوانات فهم ندارند:
اولا در منطق دین که کاملا جای خدشه است. چرا که شواهد بسیاری بر فهم موجودات عالم وجود دارد و این فهم در حد پایین هم نیست که بتوان از آن به سادگی گذشت. مثل جریان هدهد که خبر از سرزمینی دیگر داد. این سطح درک واقعا قابل چشم پوشی نیست.
ثانیا فهم به معنی درک است و یا بهتر بگوییم نتیجه ی درک فهم است. از این حیث هم حیوانات مدرک اند و صاحب فهم. پس نمی توان آنها را فاقد فهم دانست و از موضوع خارج کرد و با قید فهم انسان را از مابقی جدا کرد.
شاید شما اشکال کنید که فهم ها مساوی نیست و شدت و ضعف دارد. و همین قوت فهم در انسان سبب شده است که در مفاهمه دچار اختلال شود.
 آنگاه باید به چند اشکال پاسخ بدهید:
الف- آیا قوت در فهم نباید اثرش مفاهمه بیشتر باشد حال آنکه نتیجه خلاف مدعا است.
ب-  اگر اثر قوت فهم در مفاهمه را بپذیریم به چه نحوی شدت و ضعف فهم در ایجاد اختلاف تاثیر گذار است.
ج- بعد از پاسخ به این سوالات و سربلند شدن از پاسخ به آنها باید عدم اختلاف فهم در ارتباطها با وجود موارد بسیار زیاد اختلاف در قوت فهم ها را توجیه کرد مثل اینکه یک کودک توسط بزرگتر ها و بالعکس درک می شود. یا حتی حیوانات توسط انسان درک می شود.
3- متاسفانه بنده سر سفره اهل بیت نشسته ام و حاضر نیستم چیزی را که غیر از اینها گفته اند را بپذیرم. مگر از باب اکل میته و ضرورت.
با این حال عدم مفاهمه ادعایی است که از ذهن شکاک غرب بیرون آمده است وگرنه شرقی ها به چنین چیزهایی اعتنا نمی کرده اند. چرا که ادعای عدم مفاهمه سر از نا کجا آباد در می آورد.
بنده سوالی دارم. شما در یک مدرسه ی دخترانه تدریس می کنید. یک ترم درس داده شده است و شما امتحان می گیرید.
آیا آنها درس شما را فهمیده اند یا نه؟
وقتی آنها برگه را پر می کنند شما می فهمید آنها چه نوشته اندیا نه؟
اگر قرار بر نفهمیدن یک مرد توسط زن ها بود یا بالعکس آوردن شما به مدرسه از اول اشتباه بود! حال اینکه حتی عرف هم درکش از اراجیف دانشمندان غربی بالاتر است و می بیند که عرف  قائل به مفاهمه هست.

پس ادعای عدم توانایی مفاهمه ی زن و مرد ادعایی بی دلیل است و بلکه خلاف  مشاهدات است.

مثال دیگر همین بحث وبلاگی است که شما گاها خانمها را و یا خانم ها گاها شما را تایید می کنند و گاهی نمی کنند. آیا می توان گفت آن موقع که شما را تایید نمی کنند. به خاطر عدم درک پیچیدگی های شماست.و یا آن موقعی که شما را تایید می کنند به دلیل دانستن پیچیدگی های شماست.
بنابر این انسان ها ذاتا توانایی مفاهمه را دارند.
اینجا یک بحث اصولی دارد به نام مقتضی و مانع که همان است که در منطق خواندید. ان شاء الله بعدتر می نویسم.
پاسخ:

۱- به خاطر همین پیچیدگی است که انسان‌ها در درک همدیگر دچار اختلال می‌شوند ولی حیوانات نمی‌شوند. چون رفتار حیوان مبتنی بر غریزه‌اش است ولذا درکش هم با غریزه ممکن است. ولی در رفتارهای انسان هزار عامل ممکن است اثر بگذارد برای همین درکش هم سخت‌تر می‌شود.

۲- منظور از «فهم» آن چیزی است که به طور معمول به آن فهم می‌گوییم. معمولاً اگر دو نفر بتوانند خودشان را جای هم بگذارند و اگر بتوانند انتظارات هم را برآورده کنند می‌گوییم که آنها هم را می‌فهمند. آن فهمی که شما از آن در حیوانات صحبت می‌کنید سطح یا شکل دیگری از فهم است که به بحث ما مربوط نمی‌شود.

الف- خیر، چون متعلقات فهم یکسان نیستند. حیوان با حیوان روبرو است و انسان با انسان. انسان پیچیده‌تر است ولذا درکش هم سخت‌تر.

ب- نمی‌دانم!

ج- این را نفهمیدم.

۳- درسی که داده‌ام را احتمالاً فهمیده‌اند (اگر معلم خوبی باشم) ولی خود من را نفهمیده‌اند.

جوابی که نوشته‌اند را احتمالاً می‌فهمم ولی خودشان را نمی‌فهمم.

عدم مفاهمه را از کجا آوردید؟! ادعا این است که نمی‌توانند همدیگر را بفهمند (یعنی مثلاً نمی‌توانند بدانند در ذهن طرف مقابل چه می‌گذرد، چه می‌خواهد، چه نمی‌خواهد، چطور فکر می‌کند، به چه فکر می‌کند و ...) نه اینکه اصلاً نمی‌توانند مفاهمه (به معنای گفتگو) داشته باشند.

فکر میکنم موضوع دیگر تمام شد. یعنی احتمالا دوستان پاسخ های خود را دریافت کرده اند. اینطور است؟

آیا موضوع مفاهمه / عدم مفاهمه به هر دلیلی: فرهنگی، ساختار مغزی، ساختار اجتماعی و... حل شد؟

آیا زمینه های زیستی برای زندگی مشترک (خلقت دو جنسیت مختلف زن و مرد در نوع واحد انسان و سایر حیوانات، نشانه ای برای امکان درک مشترک زوجین در زندگی مشترک نیست؟

آیا اصلا باید انسان ها را حیوان تصور کرد، حیوان به چه معنایی؟ آیا اشتراک در جنس یا نوع است؟ و اگر هم در جنس و هم در نوع، میتوان از حیوان/ انسان انتظار زندگی مشترک بدون مشکل داشت؟ آیا اصلا مشکلات در سطح جنس و نوع است یا موضوع به مسائل فرهنگی و مشکلات نقش های اجتماعی ، الزامات زندگی مدرن و... راجع است؟

آیا به فرض وجود مشکلات فرهنگی، تکیه بر راه حل "وظیفه" (حداقلی/ حداکثری) راه گشا است یا خود موجب طیف جدیدتری از مشکلات است؟( هم در تعالیم دینی و هم درقانون مدنی جدید تکیه بر ظایف برای کنترل درگیری ها و سوء فهم ها زیاد است)

و... آیا اصلا ما داریم بحث را از مسیر درستش طی می کنیم؟ شاید مشکل از زاویه دید ما نسبت به مسئله زن و مرد است!

پاسخ:

نه، خب قرار نبود ما اینجا یک بحث چند هزار ساله را تمام کنیم! فکر کنم در مجموع به یک راه‌حل رسیدیم: اینکه برای فهم طرف مقابل، لازم است زن و مرد با هم تعامل داشته باشند و برای فهمیدن دیگری تلاش کنند.

حالا اگر شما نظری داشته باشید یا بخواهید به سؤالاتی که طرح کردید جوابی بدهید، ما استفاده می‌کنیم.

۲۸ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۰۰ میثم علی زلفی
سلام
در مطلب قبل بحثی راجع اصل مفاهمه در انسان نوشتیم (البته این تمام مطلب مد نظر بنده نبود بلکه با مبانی فکری روانشناسان غربی جلو آمدیم) بر اساس آن مطلب:
اولا مفاهمه امکان دارد
ثانیا وقوع خارجی دارد
ثالثا اصل بر مفاهمه است و نه عدم مفاهمه
رابعا اصل مفاهمه ربطی به جنسیت ندارد.

حال چگونه عدم مفاهمه را توضیح دهیم در حالی که اصل بر مفاهمه است؟
این مطلب را باید اینگونه توضیح داد:
در منطق بحثی بود به اسم مقتضی و مانع (یادش بخیر) در آنجا می خواندیم چوب مقتضی آتش گرفتن را دارد اگر مانع نباشد.
انسان ها چه مرد باشند چه زن چه کودک باشند چه بزرگ اصل بر قابلیت و توانایی مفاهمه است اگر مانع نباشد.
مثال:
حال بیاییم زندگی ها را با همین روش تحلیل کنیم در زمان ابتدای ازدواج زن و شوهر ها به علت شدت توجه تقریبا تمامی موانع مفاهمه را کنار می زنند بدون انکه ویژگی های هم را بدانند. اما با گذر زمان و عادی شدن روابط از شدت توجه ها کم می شود و لذا موانع فرصت ظهور پیدا می کند. مثلا در زمان صحبت کردن خانم، آقای فطرت الهی مشغول نوشتن مطلبی است که نمی تواند درست بر روی حرف های خانم تمرکز کند. و لذا همین عدم تمرکز یا تمرکز پایین مانع فهم درست مطلب می شود.
استفاده از مطلب در غالب سوال:
سوال: اینکه می گویند: مرد ها کلی نگر هستند یا زنها جزئی نگرند چه کمکی به مفاهمه می کند؟
آیا کلی نگری سبب عدم توجه است یا جزئی نگری؟ اصلا کلی نگر و جزئی نگر بودن چه ربطی به عدم توجه دارد؟
اگر منظور از نوشتن این مطالب در کتاب ها این باشد که بگویند مردها به کلیات دقت می کنند و زن ها به جزئیات و منظورشان فقط گفتن صفات باشد (کما اینکه اینگونه است). هیچ مشکلی که حل نمی کند مشکلات را هم اضافه می کند چرا که بهانه دست ملت می دهد.
اما اگر منظورشان این است که کلی نگری مردها مانعی است در ارتباط و لذا مفاهمه بین زن و مرد دچار اختلال می شود. این هم حرف بیهوده  و بی دلیلی است.
چرا که اگر کلی نگری مانع بود مرد در همه ی حالت ها از اول ازدواج تا همین الان کلی نگر بوده است و همیشه این صفت را داشته و یک لحظه از آن منقطع نشده است. پس باید در ابتدا هم مفاهمه دچار اختلال می شد. پس نمی توان کلی نگر بودن را مانعی در مفاهمه دانست.
و قص علی هذا...
بنده یک دوره با نگاه انتقادی اکثر این کتاب ها از مریخی تا غیر مریخی از آنجلینا تا دهنوی و ... را خوانده ام. چیزی تهش نمی ماند غیر از حرف هایی که زندگی ها را سخت تر می کند و پیچیده تر. طلاق ها را بیشتر می کند و مفاهمات را کمرنگ تر.
اما مبانی زندگی اسلامی که منطبق با فطرت الهی است نه تنها زندگی ها را سخت نمی کند بلکه آسان می کند. لازم نیست کتاب های زیادی خواند چند نکته ساده هم می تواند زندگی ها را شیرین و مفاهمه ها را تصحیح کند. اصلا انسان در متن آفرینشش به گونه ای است که سادگی را دوست دارد.
پس:
1- به وظیفه ات به آنچه عقل و فطرتت می گوید عمل کن (نمی گویم شرع و ... به آنچه همه دارند تمسک می کنم)
2- دست از خود خواهی بردار که خود خواهی عامل اصلی توجه به خود و عدم توجه به غیر است و بزرگترین موانع مفاهمه

ببخشید زیاده گویی کردم دلم از این کتاب ها و مطالب روانشناسی و مشاوره پر بود فرصت نمی شد نقدی بنویسم فتح الباب کردی برادر خیالِ دست یا بهتر بگویم جناب آقای مهدی ابراهیم پور
تشکر

پاسخ:

سلام

آقا شما در کامنت‌ها هم پست میذاری؟! :)

البته خیلی هم خوبه. من چون از روان‌شناسی تقریباً هیچ‌چیزی نمی‌دونم جوابی نمی‌دم. اگه کسی خواست می‌تونه بحث رو پی بگیره.

۲۸ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۰۲ میثم علی زلفی
۱-اینکه فرمودید:
«رفتار حیوان مبتنی بر غریزه‌اش است ولذا درکش هم با غریزه ممکن است. ولی در رفتارهای انسان هزار عامل ممکن است اثر بگذارد برای همین درکش هم سخت‌تر می‌شود.»
چند نکته به ذهن می رسد
الف- این انحصار رفتار حیوانات در غریزه را از کجا آوردید که فقط غریزه و انسان منوط به هزار شرط؟؟
ب- اشکالتان بر مبنای پذیرش روح انسانی وارد است وگرنه انسان همان حیوان است با رفتارهای غریزی طبق نظر روانشناسان غرب

۲- گفتید :

«منظور از «فهم» آن چیزی است که ...اگر دو نفر بتوانند خودشان را جای هم بگذارند و اگر بتوانند انتظارات هم را برآورده کنند می‌گوییم که آنها هم را می‌فهمند.» حرف خوبی است اما با تعریفتان از مفاهمه در مورد آخر یکی به نظر نمی رسد

3- اینکه فرمودید متعلقات فهم یکسان نیستند. درست است اما اشکال این بود که هر حیوانی (من جمله انسان در نگاه روانشناسی) توانایی مفاهمه را با هم نوع خودش را دارد. این فقط انسان نیست که نسبت به دیگران پیچیدگی هایی دارد. بلکه خود حیوانات را هم می توان از نظر پیچیدگی رتبه بندی کرد. با بالا رفتن در هر طبقه از حیوانات و پیچیده تر شدن آنها شما عدم مفاهمه را مشاهده نمی کنید اما چطور شد که یکدفعه در نسان شاهد این خلع شدیم؟

یا انسان به اندازه ی پیچیدگی اش قدرت فهم ندارد. که دلیل می خواهد.

یا ادعای پیچیدگی، دلیل عدم مفاهمه نیست.


4- فرمودید:
«عدم مفاهمه ... (یعنی مثلاً نمی‌توانند بدانند در ذهن طرف مقابل چه می‌گذرد، چه می‌خواهد، چه نمی‌خواهد، چطور فکر می‌کند، به چه فکر می‌کند و ...) نه اینکه اصلاً نمی‌توانند مفاهمه (به معنای گفتگو) داشته باشند.»
در کل بحث فکر نمی کنم کسی مد نظرش این بود که مفاهمه یعنی باید از کنه و بنه یک نفر و از غیب و نهان او خبر بدهیم.
این بحث شما اگر ثمره ای داشته باشد در زندگی خارجی مردم نیست. مردم مفاهمه را عدم درک و فهم معنی می کنند و این کتاب ها بر روی همین مسائل مانور می دهند.
جدا از این که درک طرف مقابل به این معنی که فرمودید (یعنی خبر از غیب و نهان طرف مقابل) در بین هیچ احدالناسی جز غیب گو ها اتفاق نمی افتد و ربطی به زن ها و مردها ندارد.
پاسخ:

۱- الف- انحصار از مطالعه‌ی رفتار انسان‌ها و حیوانات آمده. مطالعه کرده‌اند و دیده‌اند رفتارهای حیوانات اغلب (یا شاید همگی) از غریزه‌اش ناشی می‌شود ولی رفتارهای انسان‌ها از تفکرات و احساسات و تجربیات قبلی.

ب- نه، آنهایی که روح را قبول ندارند، ذهن را قبول دارند. انسان ذهن دارد و می‌تواند فکر می‌کند. حیوان ذهن ندارد (تا جایی که من خبر دارم).

۳- جواب احتمالاً همینی است که خودتان گفتید: « انسان به اندازه ی پیچیدگی اش قدرت فهم ندارد». دلیلی هم ندارم.

۴- انتظار نیست که ضمیر طرف مقابل را بخوانیم. نمی‌دانم با چه کلماتی باید منظورم را برسانم. همین حالی که الآن من دارم (که حس می‌کنم هر چه می‌گویم شما برداشت دیگری می‌کنید) این را من می‌گویم عدم مفاهمه.

اقای زلفی باب جدید یا بهتر است بگویم ابواب جدیدی به بحث باز کردند که باید در نقد روان شناسی غربی جستجو کرد. کاش روان شناسان گروه تلاش ایشان را بی پاسخ نگذارند و بحث را به نحو مطلوب پیش ببرند. این هم خودش وجهی از زندگی  ما است.
۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۷:۵۶ کمی خلوت گزیده!
من یعنی عمرا حوصله ام بکشه این همه بحث راه بندازم!
کامنت ها و جواب هاش از چند خط بیشتر میشه خودم جمعش می کنم!
چه حوصله ای دارید ماشاءالله.
هم شما هم سایر دوستان!
پاسخ:

حوصله‌ام زیاد نیست. اتفاقاً می‌گویند کم‌حوصله‌ام. اینها هم که می‌بینید بهانه‌ای است برای فکر کردن به چیزهایی که کمتر آزاردهنده باشند. چون اگر به این‌ها فکر نکنم، به چیزهای بدتری فکر خواهم کرد.

۰۵ مهر ۹۴ ، ۱۴:۵۴ مریم ثانی

ببینید چی پیدا کردم! بخشی از پژوهش دوستان است.

پژوهشگران عصب­شناسی، مغز زنان و مردان را در دستگاه ام. آر.آی گذارده و واکنش­های مغز آنها را مورد بررسی قرار داده­اند. همان­طور که قبلاً هم اشاره شد، در مغز زنان اتصال­ها و ارتباط­های بیشتری بین دو نیمکره چپ و راست وجود دارد که به آنها این توانایی را می­دهد تا از مهارت گفتاری بهتری نسبت به مردان برخوردار باشند. اما در مغز مردان ارتباط کمتری بین دو نیمکره وجود دارد و به آنها این قابلیت را می­دهد تا مهارت بیشتری در استدلال­های انتزاعی و هوش دیداری و فضایی داشته باشند. دو نیمکره­ی مغز انسان توسط یک تونل، به یکدیگر متصل می­شوند. حجم ترافیک میان این دو نیمکره در مورد مردان به مراتب از زنان کمتر بوده و اساساً ارتباط میان این دو بخش مغز در میان زنان به همین دلیل تنگاتنگ­تر از مردان است. به این ترتیب زنان اطلاعات محیطی را به مراتب آسان­تر از مردان، گردآوری و تحلیل و پردازش می­کنند. بدین علت زنان بهتر از مردان می­توانند به چند کار در آن واحد بپردازند. درست برعکس، مردان متمایلند کارها را به طور ردیف شده، پشت سرهم، آن هم دقیقاً یکی پس از دیگری، انجام دهند. پیچیدگی پردازش موازی داده­ها و اطلاعات در مغز زنان، آنها را به مراتب پیچیده­تر می­کند. این در حالی است که رفتار مردان ماشینی­تر به نظر می­رسد.

پاسخ:
پس این علم بالاخره به یه دردی خورد! ممنون، اطلاعات خیلی مفیدیه.
سلام مهدی. چه وبلاگ خوبی داری. چه خوانندگان مشتاقی! چه قدر متن و بحث تولید می‌کنید، دمتان گرم.
راجع به این بحث پیشنهاد می‌کنم اگر استندآپ کمدیِ دومِ شقایق دهقان در خندوانه را ندیده اید ببینید؛به نظر من که جالب بود.
پاسخ:

خفه بشی حجت! تو اینجا رو از کجا پیدا کردی؟! داشتیم در گمنامی حال می‌کردیما!

ولی خب، خوش اومدی. اینجا فضا دورهمیه؛ کلاً انتظار زیادی نداشته باش.

دیدم استندآپ کمدیشو. جالب بود به نظرم.

راستی یادم رفت سلام کنم: سلام :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی