خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

معرفی می‌کنم: من همانم که خواهم مرد!

دوشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۰۳ ب.ظ

مولانا در دفتر اوّل مثنوی هنگامی که دارد درباره‌ی ترجیح توکل بر جهد و تلاش صحبت می‌کند داستانی را نقل می‌کند که احتمالاً شنیده‌اید. داستان مردی که پیش سلیمان می‌آید و از او می‌خواهد به کمک باد او را به هندوستان منتقل کند، چون عزرائیل را دیده که با خشم نگاهش کرده. سلیمان خواسته‌اش را می‌پذیرد و وقتی از عزرائیل دلیل نگاه خشمگینانه‌اش را می‌پرسد عزرائیل توضیح می‌دهد که خشمگین نبوده، بلکه متعجب بوده که چطور قرار است امروز جان آن مرد را در هندوستان بگیرد. خلاصه، غرض از نقل داستان ذکر بیت پایانی ماجراست:

از که بگریزیم، از خود؟ ای مُحال

از که بِرْباییم، از حق؟ ای وبال


مولانا دارد خیلی یواشکی و زیرپوستی نکته‌ای را تذکر می‌دهد: اینکه خود و مرگ مباینت عجیب و غریبی دارند. اگر خود جوهری داشته باشد، مرگ حتماً بخشی از آن جوهر است. بنابراین هرگز نمی‌توان خود را بدون مرگ تصور کرد. خود هرکجا برود مرگ هم‌پایش می‌آید. برای همین است که مرگ‌هراسی منجر به خودهراسی می‌شود و فرار از مرگ نیز نتیجه‌ای جز فرار از خود نخواهد داشت. البته این فقط یک روی سکه است. روی دیگرش این است که مرگ‌شناسی بخش مهمی از خودشناسی است. قدم اوّل برای شناخت خود، آن است که بدانی خیلی زود خواهی مرد.

۹۵/۰۵/۰۴

نظرات  (۳)

۰۴ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۱۴ فاطمه نظریان
1-اونموقع که روی پایان‌نامه کار میکردم، دنت این داستان رو اول یکی از مقاله‌هاش آوورده بود:)

2-قبل از اینکه متن را بخوانم، عنوان را خواندم. و داشتم با پست قبل ربطش می‌دادم و با خودم گفتم الان باید کامنت بذارم که «نه! بنویسید!» و از این حرف‌ها:))
پاسخ:
۱- بله، یادمه یه پست هم درباره‌اش نوشته بودین.
۲- نه دیگه اینقدرا هم مذبذب نیستم! :)
Salam.sait khili khob ast@@@@
پاسخ:
سلام، ممنون.
منم با دیدن عنوان پست گزینه دوم خانم نظریان برام تداعی شد!
الحمدلله که اشتباه کردم
پاسخ:
حتماً متوجه شده‌اید که شما یکی از مخاطبان اصلی پست قبل هستید. در این مورد اشتباه نکرده‌اید! :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی