طعم سالاد عید
یکم. صبح زود با صدای الله اکبر بیدار میشدم. الله اکبر الله اکبر ولله الحمد الحمد لله علی ما هدانا... . مادرم میآمد بالای سرم که «پاشو دارند صلاة عید میکشند» و من شوخی بیمزه و نخنما شدهی هر ساله را تکرار میکردم: «من سالاد عید نمیخوام!»
قنوت نماز عید، آه... قنوت نماز عید: اللهم اهل الکبریاء و العظمة... .
بعد از یک ماه که بدن به سحری عادت کرده بود، شکم داشت قار و قور میکرد. میآمدیم خانه و بساط صبحانه را پهن میکردیم. مزهی عید میداد. تلویزیون روشن بود و داشت نماز عید تهران را پخش میکرد. یک دور دیگر قنوت نماز عید، این بار با لحن و صدای «وزیر شعار».
دوم. صبح زود با صدای تلفن از خواب بیدار شدم: «زنگ بزن به فلانی. زنگ بزن به بهمانی بگو ساعت ۶ با لباس نظامی بیایند مصلی.» زنگ میزنم ملت را از خواب بیدار میکنم. میخواهند فحشم دهند. صدای بیسیم روی اعصابم پیادهروی میکند: «اینجا را بگیرید، آنجا را ببندید.»
بعد از یک ماه که بدن به سحری عادت کرده، شکم دارد قار و قور میکند. کیفم را باز میکنم و یک بیسکویت برمیدارم و میخورم. مزهی عید نمیدهد. تلویزیون روشن است و دارد نماز عید تهران را پخش میکند. میزنم شبکهی چهار آهنگهای صدبرگ را گوش میکنم؛ لااقل صدای عید میدهد.
سوم. ناشکر نیستم. مزهی عید را قبلاً چشیده بودم ولی حالا تازه فهمیدم آنچه میچشیدم مزهی عید بود. سربازی ادراکم را به معرفت تبدیل کرد. سعدی میگفت: «قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.» این چیزی فراتر از دانستن قدر عافیت است. چیزی شبیه به همان چیزی است که حافظ میگفت: «گر از این منزل ویران به سوی خانه روم/ دگر آنجا که روم عاقل و فرزانه روم». این دانستن خود عافیت است.
عیدتون مبارک.
طعم سالاد عید سال دیگه(اگر اینطور درگیر نباشید) به جاش یک جور دیگه هست. خوشمزهتر...