خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

نوشتن از ننوشتن و نوشتن

جمعه, ۷ فروردين ۱۳۹۴، ۰۳:۰۲ ب.ظ

یکم. حالا نه اینکه بخواهم بگویم نوشته‌هایم محصول تفکراتم هستند ولی این‌قدَر هست، که برای نوشتن یک یادداشت، آن‌طوری که من می‌پسندم و به سلیقه‌ام نزدیک‌تر است، باید چند دقیقه فکر کنم. نمی‌شود بلادرنگ نشست پای لپ‌تاپ و شروع به نوشتن کرد. پس وقتی «خیالِ دست» خاک می‌گیرد، می‌شود نتیجه گرفت که نویسنده‌اش مدتی است فکر نمی‌کند. بله، متأسفانه یا خوشبختانه من چند وقت است که فکر نمی‌کنم و برای همین نمی‌توانم چیز خاصی بنویسم. پست‌های اخیر را هم که نگاه کنید می‌بینید فکری پشتشان نیست.

از آنجایی که من در زندگی‌ام فقط بلدم دو کار انجام دهم، وقتی فکر نمی‌کنم دارم آن کار دیگر می‌کنم! دارم خیال می‌کنم. مدتی است از صبح که بیدار می‌شوم، در خیال غرق می‌شوم تا شب که بخوابم. خیال می‌بارد، می‌پاشد، می‌رود، می‌آید و اگر کسی از بیرون رشته‌اش را قطع نکند، یک‌دفعه چشمانت را باز می‌کنی و می‌بینی چندسال وسط خیال زندگی کرده‌ای! وقتی فکر نمی‌کنم و خیال می‌کنم، نوشتن برایم سخت می‌شود، چون خیالاتم معمولاً پریشان و پراکنده‌اند. وقتی خیال می‌آید یا باید به دامن شعر بیاویزی یا به دامن قصه. نتیجه می‌شود همین که می‌بینید.

 

دوم. من هیچ‌وقت نتوانستم آن‌هایی که وبلاگشان را زنده نگه می‌دارند ولی مثلاً هر ماه یک پست می‌گذارند را بفهمم. منظورم از اینکه می‌گویم نمی‌توانم آن‌ها را بفهمم این است که نمی‌توانم بفهمم آن‌ها چطور می‌توانند وبلاگشان را زنده نگه دارند ولی مثلاً هر ماه فقط یک پست بگذارند. همیشه یک دوگانه در مقابلم بوده: یا وبلاگم را تعطیل کنم و بیاندازمش در انباری ذهنم و یا وسط هالش بگذارم و دم‌به‌دم به آن سرک بکشم. فکر کنم مشکل از خانه‌ای بود که در ذهنم ساخته‌ام. خانه‌ی ذهن من اتاق پذیرایی نداشت. الآن به‌نظرم می‌آید که می‌شود وبلاگ را گذاشت در اتاق پذیرایی و رفت و به کار و زندگی رسید. هروقت حال مهمانی داشتی، درش را باز می‌کنی و مدتی در آن می‌پلکی. بعد هم درش را می‌بندی و به ادامه‌ی کار و زندگی‌ات می‌رسی. دوست دارم لااقل مدتی این روش را امتحان کنم ولی گمان نکنم بشود، با این خانه‌ای که من دارم.

 

سوم. اگر حال خواندن داشتن باشم، هرچیزی را می‌توانم بخوانم جز متون تصنعی. متون تصنعی متونی‌اند که نویسندگانشان برای نوشتنشان زور زده‌اند؛ نه از لحاظ محتوا، که از لحاظ فرم. یعنی نشسته‌اند کلمات را بالا و پایین و پس و پیش کرده‌اند و برای ساختن ترکیبات جدید به خودشان فشار آورده‌اند و گاهی هم از روی دست دیگران یواشکی نگاه کرده‌اند و احمقانه خیال کرده‌اند کسی نمی‌فهمد. من ولی می‌فهمم و برای همین از خواندن چنین متن‌هایی حالم بد می‌شود و شاید همین است که حالم را از خواندن یادداشت‌های خودم به‌هم می‌زند. متأسفانه چیزهایی که من می‌نویسم، جوششی نیست، کوششی است و همان باعث می‌شود که دوستشان نداشته باشم و همین باعث می‌شود که برای نوشتن انگیزه نداشته باشم. آدم مگر بیکار است که کلی فکر کند، بعد چیزی بنویسد و بعد از مدت‌ها که آن را خواند حالش به‌هم بخورد؟! خب، هم‌ازاول نمی‌نوشت!

ولی چرا من هنوز می‌نویسم؟ چون جوششی بودن و کوششی بودن، لااقل اینجا، با هم تناقضی ندارند. می‌شود آن‌قدر کوشش کرد و کند و کند تا در دل این کویر لم‌یزرع به آب رسید؛ به آبی که بجوشد. من هم می‌نویسم به امید اینکه شاید روزی چیزی بنویسم که لااقل خودم را راضی کند. ببینید از کی گفتم! این خط و این هم نشان: آخرش روزی یک یادداشت جوششیِ حسابی می‌نویسم و بعدش هم می‌روم دراز به دراز می‌خوابم و دیگر بیدار نمی‌شوم!

۹۴/۰۱/۰۷

نظرات  (۷)

سلام.
سال نو مبارک.

اتفاقا الان اومده بودم دیگه بنویسم که:
سال نو شده ها، خیال دست چرا نو نمیشه؟! خسته شدیم اینقدر چشممون به «نمیشود؟!» خشک شد.
خب اما من دیدم! دیدم! من یک پست جدید دیدم:)

میدونید، من خودم یک مدت وبلاگ نویسی برام شده بود یک کار، یعنی فکر می کردم من موظفم به یک چیزی فکر کنم و دربارش بنویسم، یا حتی فکر کردن نه! من باید بگردم و حال خوش پیدا کنم که تو وبلاگم بنویسمش تا وبلاگ خاک نخوره! برای همینم نوشته هایی که اینجوری میشدن رو دوست نداشتم و بعد از یک مدتی هم برشون میداشتم.
اما دیدم اگر وبلاگ رو ول کنم و زندگیمو کنم، هرجا دوست داشتم فکر کنم، هرجا دلم خواست لذت ببرم، بعد اگر دوست داشتم آدمای دیگه رو هم در نتیجه این فکر کردن ها و لذت بردن ها سهیم کنم تا اون ها هم استفاده کنن و زندگیشون قشنگ تر بشه، انگاری نوشته های وبلاگم(حداقل برای خودم) دوست داشتنی تر میشه. یعنی اولیت رو دادم به خودمِ مجزای از وبلاگ، به فکرایی که برای خودمه، به حس هایی که برای خودمه،... بعد اگر دلم خواست با دیگران به اشتراکشون میذارم. چون اگر اولویت رو به خودم ندم نوشته هام به درد بقیه هم نمیخوره.
من نباید فکر کنم برای اینکه تو وبلاگم چیزی بنویسم، این فکر کردن زورکی نوشتمو خراب میکنه، من برای یک چیز دیگه فکر میکنم، حالا نتیجشم اگر دوست داشتم تو وبلاگ منعکس میکنم. من به حس هام توجه نمیکنم که تو وبلاگم بنویسمشون، من برای چیز دیگه ای به حس هام توجه میکنم، حالا اگر دوست داشتم تو وبلاگم مینویسمشون.
حالا نمیدونم این تجربه ای که من داشتم به دردتون بخوره یا نه؟!

+این پست خوبی برای من:
http://nikolaa.blogfa.com/post/869
پاسخ:

سلام، سال نو شما هم مبارک!

کاملاً متوجه حرف شما می‌شوم. لینکی که گذاشتید را هم کاملاً می‌فهمم. خودم هم خوشم نمی‌آید که دنبال یک موضوعی باشم که بنویسم تا وبلاگم خاک نخورد. تلاش می‌کنم به توصیه‌ی شما عمل کنم. ممنون.

بعد از اینکه از سفر برگشتم وقتی "خیالِ دست" رو باز کردم باورم نشد سال جدید شده و پست جدید گذاشته نشده. دیگه کم مونده بود بیام بنویسم: «بله! بله! میشود. میشود. خب یعدش چه؟!» لذا الان جای یک پست بین این پست و پست قبل خالی است!

سلام و سال نو مبارک.
پاسخ:
سلام، سال نو شما هم مبارک!

یکم. به هر حال مِن باب وجه تسمیه‌ هم که باشد، خیال در خیال ِدست حق آب و گل دارد!

دوم. از قضا "خانه" جدید ما، مانند خانه جدید ما، هال و پذیرایی‌اش چنان در هم آمیخته که باید به مهمان‌ها یادآوری کنیم «هی. بفرمایید آنجا. آنجا پذیرایی است!» و حتی گاهی به یاد خودمان هم بیاندازیم«هی ساکت باش اینجا پذیرایی است!»
 اما خاطرم هست. قدیم‌ترها! خانه آقای خدابیامرزمان اتاق پذیرایی مجزایی داشت. شش قفله‌اش می‌کردند که از دست ما بچه‌ها تمیز و البته عتیقه‌‌‌هایش در امان بماند! اسمش را گذاشته بودند اتاق «صدسال به این سالها». عید به عید اجازه ورود به آنجا را پیدا می‌کردیم. و تمام سال چه حسرتی در دلمان میگذاشتند برای دیدن عتیقه های لب تاقچه!
شیراز نیامده‌ام اما می‌گویند شیرازی‌ها مهمان‌نوازند. نیستند؟! پس بعید است در اتاق پذیرایی‌شان را ببندند و هر وقت حال مهمانی داشتند درش را باز کنند! راستی اصفهانی‌ها عادت دارند سرزده می‌روند مهمانی. گفتم که حواستان باشد! 
سوم.می‌دانید؟ به نظرم مشکل شما این است که آنقدر متون اصیل و حسابی خوانده‌‌اید که اولاً می‌توانید ترکیبات دیگران را به راحتی کشف کنید و ثانیاً ساختن ترکیب جدید برایتان سخت است.
اولا که واضح است ثانیاً را توضیح می‌دهم.
 راستش من خیلی موافق نیستم که آدمها برای نویسنده شدن باید کتاب زیاد بخوانند. به نظرم جریان شبیه جریان فرستادن بچه‌‌ها به کلاس نقا‌شی است. خلاقیت را از آدم می‌گیرد.
 ببینید مثلاً وقتی شما متون زیبایی از نویسندگان توانایی را می‌‌‌خوانید و ترکیبات جدید آنها برایتان بسیار خوشایند می‌ایند و ملکه وجودتان می‌شوند و می‌توانید خودتان را به جای نویسنده بگذارید و آن ترکیبات را در مواجهه با موقعیت‌های مختلف در ذهنتان تجسم ‌کنید. بعد ازاینکه چنین شد، ناخودآگاه در مواجهه خودتان با آن موقعیت هم همان ترکیب زیبا تداعی می‌شود و ذهن شما فرصت ساختن ترکیب جدید را کمتر به دست می‌آورد، یا اگر هم چیزی بسازد از نظر خودتان، که دایره ترکیبات زیبای محفوظ در آن بسیار گسترده است، زیبا و بدیع نمی‌آید . در حالی که ممکن است همان ترکیب برای منی که کتاب کم خوانده‌ام یا حافظه‌‌ام ضعیف است ترکیب بسیار زیبا و دلچسبی باشد.(این بند آخر یک جمله بود! میدونم واقعا وحشتناکه اما نمیتونم بیشتر از این خوردش کنم تا منظورم رو بهتر بگم. به هر حال جوششی بود که با کوشش هم درست نشد!)


کوششی کو دور ماند از جوششش
رویشی دیگر بیابد خوب و خَش

(بله. این بیت هم احتمالا ترکیبی سرقتیه که سرقت کار خودمونه اما نمیدونیم دست و پاش مال کدوم بنده خدایی بوده! دیگه آدم میترسه با این سختگیری شما حرف بزنه! "شعر" بگه!)


پاسخ:

دوم. شایعاتی درباره‌ی مهمان‌نواز بودن شیرازی‌ها هست، ولی ما جدی‌اش نمی‌گیریم، شما هم نگیرید! راستی اسم اتاق پذیرایی خانه‌ی آقای خدابیامرزتان خیلی خوب بود.

 

سوم. من واقعاً متون اصیل و حسابی زیادی نخوانده‌ام. درباره‌ی اینکه برای نویسنده شدن باید زیاد کتاب خواند هم نظر خاصی ندارم. روشن است که لزوماً همه‌ی نویسندگان زیاد کتاب نخوانده‌اند و همه‌ی کسانی که زیاد کتاب خوانده‌اند نویسنده نشده‌اند. ولی فکر کنم من‌حیث‌المجموع زیاد کتاب خواندن به نویسنده شدن کمک کند.

و اینکه شما از معدود جوششی‌ها هستید، فلذا راحت بنویسید.

میخوانمت .

سلام
من هم موافقم که وبلاگ را باید در اتاق پذیرایی گذاشت و در را به رویش بست!! حتی گاهی باید آن را در انباری گذاشت، حتی گاهی برد و گذاشتش در خرپشتک!

منظورم به طور خاص خیال دست نبود، کلا گفتم.
پاسخ:
سلام
موافقم. حتی اگر لازم شد باید دینامیت گذاشت و وبلاگ را با خانه‌اش خراب کرد!
۱۲ فروردين ۹۴ ، ۰۹:۳۹ میثم علی زلفی

سلام عید فاطمی شما مبارک

گفتید نمی تونید آنها که ماهی یک مطلب را می نویسند رو درک کنید. احنمالا اونها هم همین حرف رو درباره ی وبلاگ هایی که هر روز یا چند روز یک بار می نویسند دارند.

در خبر است که یک روز موسی از خداوند سوال کرد که خدایا این سوسک های انبری رو برای چه آفریدی به چه دردی می خورد؟ خداوند فرمود به عزت و جلالم همین سوال را صد بار این سوسک از من پرسیده که موسی را برای چه آفریدی؟


اگر منظور از وبلاگ دلنوشته باشد ثانیه ثانیه به روز کردن و شدن جای سوال نیست اما اگر فکر نوشته باشد سال به سال ننوشتن جای انکار نیست! این است مسئله ی نوشتن و ننوشتن!

پاسخ:
سلام، عید شما هم مبارک!
به‌طورکلی حرف شما را قبول دارم، ولی توجه به سطح وبلاگ هم مهم است. یعنی اندیشمندان هم وقتی در وبلاگ می‌نویسند باید مطالب وبلاگی بنویسند؛ یعنی اقتضای وبلاگ نویسی را رعایت کنند. مثلاً در وبلاگ مقاله (آکادمیک) نباید نوشت و ... .
آمدیم نبودید! در اتاق پذیرایی تان بسته بود! باز هم می آییم.


+یادم افتاد دیروز تولد خیال ِدست بود!
هر چند یه بار بازآغاز کرده اما دوسالگیش مبارک!

پاسخ:

در اتاق که بازه! خوش اومدین.

 

+ امسال هم یادم نبود! پارسال هم فقط شما یادتون بود. خیلی ممنون، لطف دارین.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی