نفس و مرگ
فرض کنید فردا صبح که از خواب بیدار شدید، چشمانتان را بسته باشند و شما را بهطور معلّق در فضا گذاشته باشند، بهطوری که هیچ چیزی به شما برخورد نکند و حتی نتوانید بدنتان را لمس کنید. با این حساب، از راههای حسی نمیتوانید هیچ اطلاعی از جهان خارج پیدا کنید. چیزی نمیبینید، چیزی نمیشنوید و چیزی را لمس نمیکنید. حتی اثر جاذبهی زمین را هم درک نمیکنید. کاملاً از همه چیز جدا شدهاید و معلّق ماندهاید. حالا سؤال این است: در چنین حالتی، آیا به وجود داشتنتان شک میکنید؟
این صورت ساده شدهی برهان ابنسینا است در اثبات وجود نفس (یا روح). این برهان، به برهان «انسان معلق» معروف است. ابنسینا میگوید که حتی اگر انسانی را از بدو تولّد در فضا معلّق نگه داریم و راههای کسب اطلاعات حسیاش را کاملاً ببندیم، او باز هم میداند که وجود دارد. با توجه به اینکه او هیچ راه حسی برای فهم این موضوع ندارد، پس معلوم میشود که علاوه بر بدن، انسان واجد نفس است و وجود خودش را از طریق نفس درمییابد. بنابراین ابنسینا معتقد است که انسان دو بخش دارد: بدن و نفس. بدن مادی است و نفس مجرد. در ابتدای خلقتِ انسان بدن و نفس با هم همراه میشوند و تا زمانی که زندگی دنیوی انسان ادامه دارد، در کنار هم میمانند. نسبت نفس و بدن مثل نسبت پادشاه و مملکت یا نسبت کشتی و کشتیبان یا نسبت مرغ و آشیانه است. نفس بر بدن سلطه دارد و کارهایش را بهوسیلهی بدن انجام میدهد. البته بدن هم بر نفس تأثیر میگذارد. این رابطه تا لحظهی مرگ برقرار است. وقتی انسان میمیرد، نفس و بدن از هم جدا میشوند. بدن میماند و میپوسد ولی نفس به عالم مجردات میرود و به حیاتش ادامه میدهد.
از نظر ابنسینا، مرگ برای انسانها امری ضروری است زیرا اگر مرگ رخ ندهد، انسانها بهطور جاودان بر روی زمین زندگی خواهند کرد و مادهای که بدن انسانها از آن ساخته میشود تمام خواهد شد. با این حساب، دیگر هیچ انسان جدیدی بهوجود نخواهد آمد، زیرا برای زندگی آنها جایی وجود ندارد. از آنجا که وجود انسانهای فعلی هیچ ترجیحی بر وجود انسانهای آینده ندارد، پس مرگ امری ضروری است چون باعث میشود انسانهای آینده امکان زندگی بیابند. علاوه بر این، اگر مرگ ضروری نباشد فلسفهی ادیان با مشکل مواجه میشود زیرا اگر مرگی نباشد، داوری درستی بین انسانها برقرار نمیشود، زیرا در این دنیا نمیتوان انسانها را آنطوری که شایسته است پاداش داد یا عقوبت کرد. باید مرگ اتفاق بیفتد تا انسانها در جهان آخرت بهسزای اعمالشان برسند.
ابنسینا معتقد است که ریشهی ترس از مرگ در میان انسانها جهلشان نسبت به این امر است. انسانها فکر میکنند که با مرگ، از بین میروند درحالیکه مرگ فقط جسم آنها را از بین میبرد و حقیقت آنها (یعنی نفسشان) باقی میماند. نفس با مرگ از کدورت عالم طبیعت رها میشود و به سعادت میرسد. بنابراین نهتنها نباید از مرگ ترسید، که باید از آن استقبال کرد. انسانهای عارف و مؤمن عاشق مرگ هستند، زیرا عاشق لقای پروردگار هستند. چنین افرادی هر روز آرزو میکنند که لباس بدن را کنار بگذارند و لباس نور تجرد را بپوشند.