خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

چرا من اینطوری‌ام؟!

سه شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۴، ۰۹:۲۸ ب.ظ

نمی‌دانم من خیلی بی‌شعورم یا توکلم بیش از حد زیاد است، ولی وقتی در سالن مطالعه‌ی کتابخانه‌ی دانشگاه هستم، لپ‌تاپم را به امان خدا رها می‌کنم و می‌روم پی کارهایم. حتی شده صبح آمده‌ام و لپ‌تاپ را به‌راه کرده‌ام و شب برگشته‌ام و جمعش کرده‌ام. خلاصه این رفتارها از سوی من خیلی عادی است و کافی است یک نفر چند روزی مرا بپاید تا کارش برای بلند کردن لپ‌تاپم به سادگی آب خوردن شود. خوشبختانه تابه‌حال چنین کسی یافت نشده و امیدوارم یافت می‌نشود.

امروز یکی از هم‌اتاقی‌ها آمد سالن مطالعه و کنار دستم نشست. بعد کار داشت، لپ‌تاپش را در کیفم گذاشت و رفت. من چند ساعتی هر دو لپ‌تاپ را رها کردم و در حیاط دانشگاه، با دوستانم گرم حرف زدن شدم. وقتی برگشتم دیدم لپ‌تاپش در کیفم نیست. نتیجه گرفتم که لابد خودش آمده و برداشته و رفته. چند دقیقه بعد یکی از دانشجوها پرسید تا بیست دقیقه‌ی دیگر در سالن مطالعه هستم؟ گفتم هستم. لپ‌تاپش را آورد و کنار من گذاشت که حواسم بهش باشد. چهل دقیقه گذشت و نیامد. کار داشتم، رفتم بیرون و برگشتم. لپ‌‌تاپ او هم سر جایش نبود. نتیجه گرفتم که لابد خودش آمده و برداشته و رفته.

تا این لحظه، نتیجه‌هایم به نظر درست از آب درآمده‌اند چون از این دو نفر خبری نشده. من هم کلاً نسبت به این موضوع بی‌خیالم. ولی الآن یکهو به ذهنم زد که اگر این دو نفر چند دقیقه‌ی دیگر بیایند و لپ‌تاپشان را بخواهند، من دقیقاً چه کاری می‌توانم بکنم؟ این بار نتیجه گرفتم که هیچ غلطی نمی‌توانم بکنم! مثل آمریکا.

۹۴/۰۶/۲۴

نظرات  (۵)

z
پاسخ:
تا حالا به این نکته توجه نکرده بودم! ممنون.
۲۴ شهریور ۹۴ ، ۲۲:۴۸ فاطمه نظریان
منم تقریبا اینجوری هستم:D
یک بار که یک بلای خیلی بد سرم اومد... از صبح رفته بودم دانشگاه و خیلی حالم بد بود اونروز. سرگیجه وحشتناک داشتم اما هرطور بود خودم را نگه داشتم. دیگه نزدیک غروب که باید برمیگشتم ترسیدم که تو راه حالم بد شود، چون یک بار هم به خاطر سرگیجه نزدیک بود بیفتم تو دانشگاه. برای همین گفتم برم درمانگاه دانشگاه. خب مثل همیشه لپ تاپ، تبلت، کتاب ها،... و اینطوری بگم کل زندگی ام را ول کردم و با یک کیف پول و موبایل رفتم درمانگاه. وقتی برگشتم باورم نمیشد؛ کتابخانه تعطیل شده بود. اولش فکر کردم سنسور درب کتابخانه کار نمی کند، اما کتابخانه تعطیل شده بود و تمام زندگی من معلوم نبود چه اتفاقی براش افتاده. مسئول کتابخانه رفته بود و هیچ کدام از نگهبانی ها هم کلید کتابخانه را نداشتند و با آن حال بد جسمی فقط همین یکی را کم داشتم... کلی گریه کردم و نگهبانی ها هم هیچ کاری از دستشان بر نیامد و خیلی خالی با یک کیف پول برگشتم خانه.
با اون وضعیت فکر می کنید  چی دلم میخواست؟ اینکه همینجوری خالی برم بشینم تو سالن سینما و راحت فیلم ببینم. معمولا من وسایلم زیاده، نمیدونید چه حس خوبی بود هیچی جز یک کیف پول که یک موبایل قدیمی توش بود همراهم نبود. واقعا حس رفتن و نشستن تو سالن سینما بود. اما خب غروب بود و شب میشد. برای همین رفتم افق یک انیمشن خریدم که برم خونه ببینم چون هیچی نداشتم که کاری کنم، نه کتاب، نه لپ تاپ، نه تبلت، موبایلمم که قدیمی. یعنی همچین آدمی بودم. گریه ای هم که تو دانشگاه کردم به خاطر این بود که 1.من الان میرم خونه چه کار کنم؟ هیچی ندارم که! و 2.به خانواده چی بگم؟! به عقلم شک میکنن که زندگیمو ول کردم و رفتم.
دیگه خانواده گفتن صبح زود برو دانشگاه تا کسی نیمده، شاید وسایلت سرجاش باشه. منم صبح زود که نشد برم(خوابم میومد)، یعنی هشت و نیم کتابخونه بودم اما خدا رو شکر همه ی وسایلم همونجوری سرجاش بودن.
منم با خودم میگفتم خب وسایلم یا سرجاشه یا مسئول کتابخانه برمیداره و تحویلم میده دیگه.
البته هنوزم گاهی وسایلمو ول میکنم و میرم، اما اگر کسی بهم بسپاره مواظب وسایلش باشم سنسور حس مسئولیتم نسبت به دیگری کار میکنه با اینکه برای خودم درست کار نمیکنه.

+دقیقا روز قبل از دفاع شما بود که فرداش اومدم دفاع شما کلی بار و بندیل داشتم، چون دو تا کیف و وسایل دو روز همراهم بود.
پاسخ:

جالب بود. توی دانشگاه خیلی بعیده چیزیو ببرن. البته من یه بار عجله داشتم که برسم به جماعت کفشامو دم در مسجد گذاشتم (نذاشتم داخل کمدهای کفش داخل مسجد) بعد که نماز تموم شد کفشامو برده بودن. با دمپایی‌های مسجد و با یه حالت شرمگینی رفتم چهارراه ولی‌عصر و اوّلین کفشی که از اوّلین کفش‌فروشی دیدم خریدم.

۲۴ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۳۲ میثم علی زلفی
البته از نوشتن چنین عباراتی عذر خواهم کمتر از این حق مطلب را ادا نمی کند.
شخصیت های علمی عموما در چنین مسائلی گیج و شاید کمی بی مسئولیت باشند. چون عمدتا ذهنشان مشغول مسائلی است که آنها را از دیگران غافل می کند.
البته دلیل مهم دیگری هم دارد و آن تجرد شماست. تجرد فقط برای خداوند متعال مناسب است و برای ما و شما فوق العاده مضر است. پس زود تر ماده شوید و از تجرد خارج کردید.
امیدوارم هرچه زودتر دست بجنبانید و ما را از نعمت شیرینی اینترنتی بهره مند بسازید. نقطه

پیام اخلاخی: از پذیرفتن و تعهد دادن به دیگران تا می توانید در بروید و فرار کنید ولی اگر تعهد کردید وفادار بمانید ولو تعهدی مثل برجام باشد چرا که پیامبر فرمود: لا دین لمن لا عهد له -- دین ندارد کسی که پایبندی به تعهد ندارد.
پاسخ:

:))

آقا بی‌خیال این موضوع شو! ولی ممنون بابت نصیحتت.

۲۵ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۵۷ کمی خلوت گزیده!
حالا شما میگید تو دانشگاه بعیده چیزی ببرن، ولی من یادمه دوره ی لیسانسم از دوستانم خیلی می شناختم که توی همین شریف کلی دزدی می شد! یعنی طرف کیفش رو میگذاشت کنار پاش، و مشغول نماز می شد. بعد نماز می فهمیده که کیفش را وقتی او سجده بوده زده اند!!! بعد یادمه به همین دلیل دوستان توصیه می کردند که کیفتون رو موقع نماز کنار پاتون نگذارید، کنار مهرتون بگذارید که طرف توی سجده ی شما نتونه چیزی بزنه، چون صدای خش خش رو متوجه می شید...

دزدی یک عادته. حتی اگر شخص نیاز مالی نداشته باشه و حتی یک کار خوب هم داشته باشه و دانشجو هم باشه، یا قبلا بوده باشه!
پاسخ:

بله، من هم شنیده‌ام از این داستان‌ها. یکی‌اش این بود که یک بنده خدایی توی مسجد خوابیده بوده و بند کیف لپ‌تاپش را توی دست گرفته بوده. دزد ماهر چنان آهسته بند را از کیف جدا کرده که طرف بیدار نشده. وقتی بیدار شده دیده یک بند توی دستش هست و کیف و لپ‌‌تاپش را برده‌اند!

:|
پاسخ:
:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی