چرا من اینطوریام؟!
نمیدانم من خیلی بیشعورم یا توکلم بیش از حد زیاد است، ولی وقتی در سالن مطالعهی کتابخانهی دانشگاه هستم، لپتاپم را به امان خدا رها میکنم و میروم پی کارهایم. حتی شده صبح آمدهام و لپتاپ را بهراه کردهام و شب برگشتهام و جمعش کردهام. خلاصه این رفتارها از سوی من خیلی عادی است و کافی است یک نفر چند روزی مرا بپاید تا کارش برای بلند کردن لپتاپم به سادگی آب خوردن شود. خوشبختانه تابهحال چنین کسی یافت نشده و امیدوارم یافت مینشود.
امروز یکی از هماتاقیها آمد سالن مطالعه و کنار دستم نشست. بعد کار داشت، لپتاپش را در کیفم گذاشت و رفت. من چند ساعتی هر دو لپتاپ را رها کردم و در حیاط دانشگاه، با دوستانم گرم حرف زدن شدم. وقتی برگشتم دیدم لپتاپش در کیفم نیست. نتیجه گرفتم که لابد خودش آمده و برداشته و رفته. چند دقیقه بعد یکی از دانشجوها پرسید تا بیست دقیقهی دیگر در سالن مطالعه هستم؟ گفتم هستم. لپتاپش را آورد و کنار من گذاشت که حواسم بهش باشد. چهل دقیقه گذشت و نیامد. کار داشتم، رفتم بیرون و برگشتم. لپتاپ او هم سر جایش نبود. نتیجه گرفتم که لابد خودش آمده و برداشته و رفته.
تا این لحظه، نتیجههایم به نظر درست از آب درآمدهاند چون از این دو نفر خبری نشده. من هم کلاً نسبت به این موضوع بیخیالم. ولی الآن یکهو به ذهنم زد که اگر این دو نفر چند دقیقهی دیگر بیایند و لپتاپشان را بخواهند، من دقیقاً چه کاری میتوانم بکنم؟ این بار نتیجه گرفتم که هیچ غلطی نمیتوانم بکنم! مثل آمریکا.