پایاننامه؛ یک بند ناله از سرِ شکمسیری
کار طولانیمدت کردن و پروژهی دیربازده برداشتن برای هرکسی مناسب نیست. جوری انضباط و تربیتِ نفس لازم دارد برای بههدف رسیدن و من، با همهی علاقهام به انجام کارهای بزرگ، متأسفانه بسیار بیانضباط و بیتربیتم. پایاننامه نوشتن در این چند متر مکعب میهمانخانهی مهمانکشِ روزش تاریکِ پرتشده از همهی چیزهای مهم و غیرمهم، از آن کارهاست. خودِ پایاننامه، با همهی دستوپایی که موقع نوشتن پروپوزالش زده بودم، همچنان دریایی است که پایابش نمیبینم. هرچه بیشتر میخوانم میبینم بیشتر مطلب هست. همهچیز به همهچیز مربوط میشود و من خیال میکنم قبل از نوشتن ب بسم الله باید علامهی دهر شده باشم که زهی خیال باطل. از همهچیز ترسناکتر این است که تا چند ماه دیگر باید حدود صد صفحه انگلیسیِ تحلیلی نوشته باشم و این برای آدمِ زباننفهم کابوس است. کارِ آسان همچنان خواندن و خواندن است و انگار منتظرم دستی از آسمان برسد و پسگردنیام بزند یا فرشتهی وحی نازل شود و اینبار بگویدم «بنویس».
بنویس!
؛)))