خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

عطا و لقای فلسفه

يكشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۱۶ ب.ظ

اوج دوران کتاب‌خواندنم دوران کارشناسی در زاهدان بود. درس‌ها را گذاشته بودم برای شب امتحان و در طول ترم مشتری ثابت کتابخانه‌ی دانشگاه بودم. کتاب امانت می‌گرفتم و می‌خواندم و پس می‌دادم و بعد کتاب بعدی؛ از هر دری سخنی. همیشه لیستی از کتاب‌هایی که قرار است بخوانم را در جیب داشتم. از همین بود که فلسفه‌خوان شدم: چندتایی کتاب فلسفی خواندم و دیدم این همان است که باید بخوانم. هرچه بیشتر خواندم بیشتر پر از شک و سؤال شدم. هرچه بیشتر خواندم بیشتر حس کردم که نیاز است جدی و آکادمیک‌طور مباحث فلسفی را پی بگیرم. احساس می‌کردم باورهایم اساس و شالوده‌ی چندان محکمی ندارد. برای خاطر شالوده‌ی محکم بود که رشته‌ام را عوض کردم.

کنکور فلسفه‌ی علم دادم و دانشگاه امیرکبیر قبول شدم. همان ترم اول با دو استاد اصلی امیرکبیر آشنا شدم: دکتر سعید زیباکلام و دکتر غلامحسین مقدم‌حیدری. هر دو نفر نماینده‌ی تفکری که بعدتر اسمش را گذاشتم «نسبی‌گرایی رقیق» و هر دو نفر کاملاً بی‌پروا نسبت به انتقال باورهای فلسفی‌شان به دانشجوی از همه‌جا بی‌خبر ترم اول. زیباکلام البته کمی ملاحظه می‌کرد. جلسه به جلسه و قدم به قدم پیش می‌آمد و در هر جلسه و در هر قدم سعی می‌کرد ما را برای پذیرش حرف‌هایش آماده‌تر کند. مقدم‌حیدری ولی اساساً هیچ میانه‌ای با ملاحظات نداشت. همان جلسه اوّل حرف آخرش را می‌زد. هنوز هیچ استاد فلسفه‌ای را ندیده‌ام که به اندازه‌ی او به فلسفه‌اش دچار و با آن درگیر باشد. فلسفه برای مقدم‌حیدری موضوعی که درسش را خوانده و برای خوردن لقمه‌نانی درسش را بدهد نیست. مقدم‌حیدری با فلسفه‌اش زندگی می‌کند و هیچ ابایی ندارد که مشغولیت‌ها و مکافات‌های فلسفی روزمره‌اش را سر کلاس به دانشجو درس بدهد.

روش قدم به قدم زیباکلام و روش بی‌محابای مقدم‌حیدری روی‌هم‌رفته برایم ورود هولناکی به فلسفه رقم زد. حالا من هم آغشته شده و درد فلسفه پیدا کرده بودم. باورهای دینی خود را می‌دیدم که با باد و بر باد می‌رفت. هیچ نمانده بود. هیچ «حشیش»ی نبود که «غریق» به آن تشبّث کند. زیباکلام و مقدم‌حیدری کوس رسوایی همه‌چیز را نواخته بودند: حتی علیّت را، حتی اصل امتناع تناقض را! سخت به شک افتاده بودم.

شک من روشی و دکارتی نبود؛ چنین نبود که شک را به عنوان روش برگزینم و بکوشم به نقطه‌ی یقینی برسم. برعکس، غزالی‌وار بود: بی‌محابا و بی‌اجازه بر جانم نشسته بود و نَفَسم را تنگ و زندگی‌ام را تلخ کرده بود. در آن روزگار پر بیم و بی‌امید که سر به هر سو می‌چرخید، شک را چهارزانو نشسته در برابرش می‌دید، دو فیلسوف بودند که دستم را گرفتند و از بندگی شک آزادم کردند: سورن کیرکگور و لودیگ ویتگنشتاین. ترس و لرز‌ کیرکگور را با ترس و لرز دست گرفتم ولی خیلی زود جذبش شدم. همان ابتدا داستان ابراهیم را نقل می‌کرد که فرزندش را می‌برد تا قربانی کند. کیرکگور با داستان ابراهیم شروع می‌کند و می‌کوشد تا نشان دهد که امر ایمانی از امر عقلانی و امر اخلاقی فراتر است. کیرکگور می‌گوید ایمان محصول تعقل فلسفی نیست و نباید باشد.

تأثیر ویتگنشتاین البته بیشتر بود. با یکی از دوستانم شروع کردیم به خواندن در باب یقین. این کتاب، آبی بود بر آتش. بی‌گمان یکی از تأثیرگذارترین کتاب‌هایی است که در زندگی‌ام خوانده‌ام. یادم می‌آید یک شب در کتابخانه‌ی امیرکبیر نشسته بودم و داشتم در باب یقین را می‌خواندم. رسیدم به فقره‌ی ۱۶۶: «مشکل، درک بی‌دلیلی باورآوردن‌های ماست.»

[من از نظر شخصیتی آدمی نیستم که زیاد به هیجان بیایم. در این حدود سی سال عمری که از خدا گرفته‌ام، لحظه‌هایی که به‌شدت هیجان‌زده شده باشم، بسیار کم‌تعداد است ولی یک بارش همین لحظه بود.]

جمله را که خواندم گُر گرفتم. دیدم اصلاً نمی‌توانم بنشینم. بلند شدم کتاب را بستم و از کتابخانه خارج شدم. ده دقیقه‌ای قدم زدم تا هیجانم فرونشست و توانستم خواندن را از سر بگیرم. ویتگنشتاین دقیقاً وسط خال زده بود. او نشان می‌داد که چطور چرخه‌ی توجیه تمامی ندارد و چطور نمی‌شود از صفر ساختمان باورها را بنا کرد.

از زاهدان که به تهران می‌آمدم می‌خواستم شالوده‌ی فلسفی محکمی برای باورهایم پیدا کنم. زیباکلام، مقدم‌حیدری، کیرکگور و ویتگنشتاین نشانم دادند که چنین شالوده‌ی محکمی وجود ندارد. این بزرگ‌ترین کلنجار فلسفی‌ام بود. سخت بود و سخت گذشت. حداقل یکی-دو سال طول کشید تا بتوانم با بی‌شالودگی کنار بیایم. زمان،‌ کماکان دوای دردهای بی‌درمان است.

۹۶/۰۵/۰۸

نظرات  (۵)

این دردِ دلی نیمه کاره است. شیرین، ولی نیمه کاره. گویی باید چیزی در آخرش میگفتی که نگفتی شاید نخواستی گفتنش به گردن تو بیفتد. 
راستش کم و بیش همه ما، همه "ما"یی که فلسفه خوانده ایم و چشم داشتیم که فلسفه جانمان را به آرام برساند و در عوض به آتش نشاند، همین تجربه هولناک را داشته ایم. تقریبا همه آنهایی که فکر کردن را جدی گرفته بودند، درفلسفه به ئجای یقین تردید ها و شک های سترگ را پیش چشم آورند. و اتفاقا برخلاف موافقان فلسفه اسلامی که مدعی اند برای مبارزه با الحاد باید فلسفه آموخت، فلسفه به هیچ روی داشته زیادی برای ایمان دینی و حتی دفاع از اعتقادات ندارد. و نه تنها "ندارد" که چالش های زیادی در برابر این ایمان و آن باور معرفتی در پیش "دارد". و به همین دلیل است که فقهای بسیاری خواندن فلسفه را در حوزه مذموم و ممنوع شمرده و آن را لحادی و التقاطی شمرده اند. 
اضافه متن: من در دوره دکتری شاگردی مقدم حیدری را کرده ام و البته علی رغم حس همنوایی با او، موضعم با شما درباره او فرق دارد.)
   
پاسخ:

به طور کلی با حرف شما موافقم ولی از ارائه‌ی حکم کلی ابا دارم. نمی‌دانم، شاید فلسفه خواندن برای شخص خاصی از این نظر مفید باشد و به او کمک کند.

یادمه یه باری زیباکلام چیزی با این مضمون میگفت که «نترس، با من بیا. اون چیزی که اون ته میمونه خیلی قشنگه و ارزششو داره!»
بالاخره بی شالودگی هم برای خودش عالمی داره :) دست کم اون ترس ناشی از تعصب رو میشوره میبره.
پاسخ:

نمی‌دونم من الآن به تهش رسیده‌ام یا نه، ولی منظره‌ای که پیش چشم منه زیبایی خاصی نداره هرچند قطعاً ارزششو داشته.

برای نبودن تعصب، به‌نظرم درک بی‌شالودگی شرط لازمه، هرچند شرط کافی نیست.

۰۸ مرداد ۹۶ ، ۱۹:۲۲ میثم علی زلفی
سلام برادر
خسته نباشی
---------------------------------------
همانطور که فرمودید بی شالودگی و با شالودگی ربطی به تعصب ندارد و تعصب یعنی پذیرش حرف بی دلیل
البته نمی دانم منظور شما از بی شالودگی چیست اما اگر متعلق بی شالودگی درک باشد یعنی درک بی شالوده است خب حرف قابل قبولی است به این معنا که درک ممکن است اما چهارچوب و شالوده ی خاصی را برای هر درکی نمی توان لحاظ کرد
اما اگر بی شالودگی به معنی بی درکی است که این خلاف است.

اینجا جا دارد به مسئله ی اهمیت نبوت که رهنمود انبیاء‌ به حقایق است توجه کرد آیه 213 سوره بقره:
فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْکِتابَ بِالْحَقِّ لِیَحْکُمَ بَیْنَ النَّاسِ فیمَا اخْتَلَفُوا فیه
یعنی خداوند انبیاء‌را مبعوث کرد تا در آنچه در آن اختلاف کرده بودند (ادراکات متعدده که هر کدام آن را حق می پنداشتند) با حکم کردن در اینکه این حق است یا آن وحدت ایجاد کند!
آیه نسبتا بلند است خودتان زحمت خواندن آن را بکشید
-------------------
امیدوارم آن روشن کننده ی حقایق هرچه زودتر بیاید!!!
پاسخ:

سلام.

بی‌شالودگی به توجیه و دلیل مربوط می‌شه. به این معنا که برای عقاید و باورها (خواه دینی و خواه غیر دینی) توجیه و دلیلی که همه رو ملزم به پذیرش اون باور کنه وجود نداره.

ببخشید الان من درست نفهیمدم، یعنی ما آدمها شالوده یا مبنایی برای فهم مشترک نداریم؟ و بقول آقای زلفی محتاج اینیم که پیامبران حقیقت مباحث اختلافی را روشن کنند؟ شما مقصودتون این بود؟ 
این عقل متعارف حد دو حدودش چیه؟ حالا عقل یا هر چیز دیگه (مثلاً فطرت، یا پیشینی کانتی) که مبنای فهم مشترکه.
چرا باید وقتی یه خرده موضوع پیچیده تر میشه باید از بیرون عقل کسی یا چیزی،( شهود، وحی، و...) دستگیر باشه؟ 
اگر خبر از غیب عالم باشه ، بعله قابل فهم است که باید وحی دستگیر باشه، ولی اگر موضوع در سطح امور عقلانی باشه چرا نباید عقل مورد خطاب قرار بگیره؟ و مگر در این امور پیامبران هم عقل جمعی انسان ها را خطاب قرار ندادند؟ ممکنه کمی بیشتر اصل بحث و موضع خودتون رو توضیح بدید؟ مرسی
پاسخ:

قطعاً شالوده و مبنایی که بتونیم روش توافق کنیم داریم. ولی شالوده و مبنایی که بتونیم اثباتش کنیم نداریم. ما یه سری از چیزها رو فرض می‌گیریم و روی اونا بقیه‌ی دانشمون رو بنا می‌کنیم. تا زمانی که اون پیش‌فرض‌ها مورد شک واقع نشوند، ما مشکلی باهاشون نداریم. ولی اگه کسی بخواد ‌پیش‌‌فرض‌های ما رو مورد حمله قرار بده، ما نمی‌تونیم درستی پیش‌فرض‌هامونو براش اثبات کنیم. خوشبختانه، به علت اینکه ما غالباً پیش‌فرض‌های مشترکی داریم، از این بابت مشکلی برامون درست نمی‌شه.

چقدر این پست شما هم مناسب با حال این روزهای من بود...

این دو کتاب رو افراد بدون اطلاعات تخصصی فلسفه هم می‌تونن بخونن؟

یه بار یه دوستی درباره‌ی کتاب جاودانگی میلان کوندرا بهم گفته بود وقتی بخونیش احساس می‌کنی دیگه نیازی نداری به دست و پا زدن برای رسیدن به جایی، ترجیح می‌دی شناور بمونی(البته هنوز نخونده‌م جاودانگی رو).

+ ما هم یه استاد داشتیم که حرف آخر و اول می‌زد. اوایل تا یه مدت کلا نمی‌فهمیدیم چی می‌گه. :)) دکترای فلسفه هنر داشت.


پاسخ:

هیچ‌کدوم از این دوتا کتاب، کتاب‌هایی نیستند که مخصوصاً برای اهل فلسفه نوشته شده باشند ولی ارتباط برقرار کردن باهاشون برای کسی که زیاد اهل فلسفه نباشه مشکله. بعید می‌دونم در باب یقین براتون جذابیت داشته باشه ولی فکر کنم از ترس و لرز کیرکگور خوشتون بیاد. یه داستانی رو هم تعریف می‌کنم شاید ترغیب شدین کتابو بخونین.

در خوابگاه امیرکبیر یه هم‌اتاقی داشتم به اسم طاهر که مهندسی رباتیک می‌خوند و با حرف‌ها و تعریف‌های من به فلسفه هم علاقه‌مند شده بود. طاهر و دوستاش داشتند روی یه نرم‌افزار کار می‌کردند که بتونه خط فارسی رو بخونه و تایپ شده تحویل بده. طاهر ازم خواست که من هم بهشون نمونه‌ای از خط خودمو بدم. دو تا برگه A4 بهم داد و گفت هرچی دوست داری بنویس. من اون موقع همین کتاب ترس و لرز دم دستم بود و حدس می‌زدم که طاهر از این کتاب خوشش خواهد آمد. چند صفحه‌ی اول کتاب رو به خط خودم روی اون برگه‌ها نوشتم و دادم به طاهر. فردا شبش که طاهر از دانشگاه برگشت به اتاق، اولین کاری که کرد این بود که اومد کنار تخت من، دستشو دراز کرد و گفت: «مهدی اون کتابه رو بده!» کتاب رو تا آخر خوند. البته مطمئنم که خیلی از جاهاشو متوجه نشده. خود من هم که دو بار خوندمش خیلی از جاهاشو متوجه نشدم. به‌نظرم بخشی‌اش تقصیر ترجمه هم باشه. به‌هرحال اگه دوست داشتین، کتاب جذاب و شورانگیزیه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی