خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

الّا/حتّی به روزگاران

چهارشنبه, ۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۱۶ ب.ظ

از آنچه روزگاری مرا سخت می‌آزرد، جز خاطره‌ای مبهم و درهم بیش نمانده. زمان -- این پیغمبر معجزه‌گر در عصر خاتمیت و این جادوگر افسون‌گر در دوران «قاطعیت علم» -- هنوز التیام‌بخش زخم‌های کهنه‌ی انسان است. انسان همان است که زود انس می‌گیرد و دیر دل می‌بُرد؛ آری دیر، امّا عاقبت می‌بُرد و دل‌بُریدن همان و شفا یافتن همان. گویی تقدیر چنان رقم خورده که از میان همه‌ی نوشداروها، درمان دردهایمان را «در قدم گام زمان» بیابیم. هرچه از روزهای درد فاصله می‌گیریم از درد دورتر می‌شویم و ناگهان روزی از خواب برمی‌خیزیم و درد تمام شده.

با فاصله ایستادن از آتش سوزناکِ روزهای سختِ گذشته، گاه به خیالمان می‌اندازد که این آتش برای گرم کردن و گرم شدن برپا شده. گاه فراموش می‌کنیم روزهایی را که در میان آتش نشسته بودیم. گاه فراموش می‌کنیم مرد نیمه‌جانِ دل‌خسته‌ای را که لنگ‌لنگان و سرافکنده از آتش بیرون می‌آمد. آن مردِ از آتش درآمده نه ابراهیم بود که آتش برایش «برداً و سلاماً» شود و نه سیاوش که با بیرون شدنش از آتش «غو» برخیزد. مرد که از آتش بیرون می‌آمد، تنها کمی پیرتر شده بود با خاکستر سرد آرزوهای خام در سرش و بر سرش.

۹۵/۱۲/۰۴

نظرات  (۷)

بند آخر خیلی زیبا بود...
پاسخ:
لطف دارید.
حتی به روزگاران ...
پاسخ:
شاید ...
۰۵ اسفند ۹۵ ، ۱۹:۳۴ میثم علی زلفی
امیدوارم چون ابراهیم با تقوا و مثل سیاوش عفیف باشیم تا مثل پیرمرد قصه ی شما از آتش گناه و بی عفتی خاکسترش را نصیب خود نکنیم
 فمن تبع هدای فلاخوف علیهم و لا هم یحزنون
هرکس از هدایتگران تبعیت کند نه می ترسد و نه پشیمان و اندوهگین می شود.
پاسخ:
ان شاء الله.
برای بند آخر:

از بد بتر اگر هست
این است
 که باشی در چاه نابرادر تنها
زندانی زلیخا
چوب حراج خورده ی بازار برده ها
البته بی آنکه یوسف باشی
پس بهتر است درز بگیری این پاره پوره پیرهن بی بو و خاصیت را
که چشم هیچ چشم انتظاری را روشن نمی کند...
 
قیصر امین پور

پ ن: به پشتوانه ی حافظه نوشتمش، ممکن است برخی واژه ها پس پیش یا اضافه و کم شده باشد.
پاسخ:
کاملاً متناسب. ممنون.
عالی بود :-)
پاسخ:
ممنون. :)
از دستم در رفته این پست رو چند بار خوندم، چندبار استوری کردم، چندبار توب کانالم گذاشتم... وقتهایی که یادم میره درد باید تموم بشه یادم میفته این پست رو بخونم، پستی که توی روز تولدم نوشته شده و شبیه به منه...
پاسخ:
من خودم وضعیتم جوریه که دیگه زیاد با این پست ارتباط برقرار نمی‌کنم. جالبه که انگار گاهی خواننده‌ی یه متن می‌تونه بیشتر از نویسنده‌اش به گردن اون متن حق داشته باشه.
این پست مال شما. :)
شاید خوش به حال ِ وضعیت ِ شما باشه
با کمال میل قبول می‌کنم :)
این پست مال من.
پاسخ:
ایشالا به زودی شما هم بدینش به یه نفر دیگه. :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی