در ستایش خوانش ناواقع انگارانه
از آن وبلاگنویسهایی که در وبلاگشان خاطرات روزمرهشان را مینویسند، و از آنهایی که بهنحوی اعلام میکنند که دارند واقعیت را میگویند، بهعلاوهی آنهایی که نشانهی روشنی مبنی بر اتکاء متنشان به واقعیت وجود دارد، که بگذریم، به نظرم میآید که نباید وبلاگ را واقعانگارانه خواند.
واقعانگاری برای خواندن متون علمی، مهندسی، و حقوقی لازم است ولی به همین میزان—یاحتی بیشتر—هنگام خواندن متون ادبی و هنری مخرب است. باید نگاه کرد و دید پست وبلاگ به کدام جبهه نزدیکتر است و اگر معلوم نباشد، فرض قرابت به دستهی دوم است.
ناواقعانگاری البته مستلزم نفی واقعی بودن متن نیست، صرفاً عدم تعهد به واقعی بودنش است. همانطوری که شعر میخوانیم؛ وقتی شاعر معشوقش را توصیف میکند ضرورتی ندارد که در عالم واقع معشوق واجد آن صفات باشد، یا حتی اصلاً معشوقی موجود باشد! کسی غزلیات حافظ را برای کسب اطلاعات دربارهی معشوق (یا معشوقهای) حافظ نمیخواند. هدف حافظ هم از سرایش آن اشعار، انتقال یکسری حقایق دربارهی معشوقش به مخاطب نبوده. درعینحال، هیچ ضرورتی هم ندارد که صفات انتسابی کاذب باشد. شاید واقعاً در عصر حافظ کسی واجد چنان خصوصیاتی بوده که حافظ دوستش میداشته.
وبلاگخواندن هم بهنظرم از این نظر شبیه به شعرخواندن است، چون پست وبلاگی از این نظر شبیه به شعر است. وبلاگنویس هم مثل شاعر تعهدی به نقل اطلاعات صحیح و دقیق ندارد. میتواند احساسات، آرزوها، و خیالاتش را بههم گره بزند و چیزی بنویسد که تقریباً هیچ ارتباطی با زندگی روزمرهاش نداشته باشد. با این حساب، ترجیحاً آنچه در «خیالِ دست» میخوانید (مگر آنهایی که لحن پست چیز دیگری میگوید) را غیرواقعی بدانید—حتی اگر واقعی باشد!
انصراف ذهنیمان نسبت به وبلاگ شما را چه کنیم
این همه مطلب فلسفی وبلاگ را کجای دلمان بگذاریم
اگر جای ما بودید چنین وبلاگی را در گروه یک می گذاشتید یا دو؟