خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

زنده در دهان مرگ

سه شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۴۸ ب.ظ

امروز مردی را دیدم که بوی مرگ می‌داد. ۶ سال پیش، وقتی ۱۹ ساله بوده به جرم حمل سه کیلو هروئین محکوم به اعدام می‌شود. می‌گفت در زندان شروع به از بر کردن قرآن کرده. او را با دوازده نفر دیگر پای چوبه‌ی دار می‌برند. شروع می‌کند به خواندن سوره‌ی یس، همان موقع نامه از دادستانی می‌آید که او را برای اعدام به شهر دیگری ببرند تا مردم آن شهر درس عبرت بگیرند. دوازده همراهش همگی اعدام می‌شوند.

دوباره او را در شهر جدید به همراه شش نفر دیگر پای چوبه‌ی دار می‌برند. باز شروع می‌کند به خواندن سوره‌ی یس. آن شش نفر اعدام می‌شوند ولی اعدام او به تعویق می‌افتد. بار سوم با سه نفر دیگر پای چوبه‌ی دار... باز سوره‌ی یس... آن سه نفر اعدام می‌شوند و او سومین بار از مرگ می‌گریزد. حکم اعدامش را تبدیل به حبس ابد می‌کنند.

در این شش سالی که با مرگ مواجه بوده کل قرآن را از بر کرده و با خواندن کتاب‌های اعتقادی در زندان، مذهبش را از سنی به شیعه تغییر داده. در حرف زدنش آرامشی بی‌نظیر و غبطه‌آور بود، کلامش هرچند آرام ولی نافذ و چشم‌هایش بهترین دلیل بر راست‌گویی‌اش. ازش پرسیدم اگر آزاد شود چه می‌کند؟ گفت: «خدا را شکر می‌کنم» و ادامه داد که فقط می‌خواهد عاقبت به‌خیر شود. می‌گفت این دنیایش تباه شده، نمی‌خواهد آن دنیا را هم از دست بدهد. می‌گفت در همه‌ی این سال‌های سخت تنها چیزی که داشته و دارد امید بوده.

۹۵/۰۶/۰۹

نظرات  (۶)

۰۹ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۱۸ کمی خلوت گزیده!
وای خدای من...
راه سعادت بعضی ها از کجا ها که نمی گذره...
الله اکبر...
پاسخ:
عسی ان تکرهوا شئ و هو خیراً لکم.
۰۹ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۴۱ میثم علی زلفی
تشکر از نقل این مطلب
پاسخ:
خواهش می‌کنم.
همین آقایی نبود که ماه رمضان تو برنامهء ماه عسل دعوتش کرده بودن؟
.
قرآن نجاتبخش و زنده کننده است. حقیقتا. 
پاسخ:
نه، می‌گفت دوستش بوده.
سلام . یه چیزی این وسط داره گم میشه، داستان با همه تاثیرگذاری‌اش دارد میشود مثل داستانهای قبلی، داستانهایی که شنیدیم و البته شنیدیدم. 
شما که مقصودت خواندن قرآن نبود؟ حتی حفظ کردن آن! بود؟
پاسخ:
سلام. منظورتونو متوجه نشدم. اگه ممکنه توضیح بدین.
آقای صالح، پیام خصوصی گذاشته بودید و کامنت‌های وبلاگتان هم بسته است. من چطوری باید جواب بدم؟
بله، اجازه‌ی ما هم دست شماست. هرگونه استفاده از مطالب این وبلاگ مجاز است.
"تماس با من" باز بود برادر

به هر حال تشکر بابت مطلب خوبت و اجازه نشرش
پاسخ:
خواهش می‌کنم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی