خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیالِ دست

نوشته‌های مهدی ابراهیم‌پور

خیال دست. آن بازی است که در مجالس کنند و آن چنان است که یک کس در کنار دیگری پشت سر او بنشیند و آن شخص عبا یا پرده ای بر سر خود و آنکه در کنار اوست کشد بحیله ای که شخص عقبی بالمره در انظار پنهان گردد و معلوم نشود و قدری از شانه های آنکه بکنار اوست نیز پوشیده شود آنگاه شخص کنار نشسته دستهای خود را بر پشت برد و نگهدارد و آن شخص عقبی دستهای خود را بعوض دستهای کنار نشسته برآرد و این پیشی شروع بحرف زدن یا گفتن کند و آن عقبی بدستهای خود که بیرون آید حرکات او را مطابق حرف زدن او بعمل آورد از قبیل دست حرکت دادن و دست بر سبال و صورت کشیدن و گرفتن نی قلیان بر دست و به دهن گذاشتن همه حرکات از دستهای آن عقبی بجهت این یکی که در کنار اوست بعمل آیند و بر ناظران و مجلسیان چنین مفهوم می گردد که این دستهای خود شخصند که بحرکات ارادی حرکت کنند. (از لغت نامه ٔ محلی شوشتر نسخه ٔ خطی ).
لغت‌نامه دهخدا

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
اینجا هم هستم

گفت این چه حرامزاده مردمانند؛ سگ را گشاده‌اند و سنگ را بسته.

سعدی

 

علی‌الظاهر ارتباط مردم داخل کشور با شبکه‌ی جهانی اینترنت قطع است و هرچه می‌گذرد بی‌خبرتر و در نتیجه نگران‌تر می‌شوم. مثل کودکی شده‌ام که از خانه بیرون مانده و در بسته شده؛ هرچه در می‌زنم کسی باز نمی‌کند. به‌حساب اینکه بلاگ با «شبکه‌ی ملّی اطلاعات» کار می‌کند و به امید اینکه کاربران داخل ایران می‌توانند وبلاگ مرا بخوانند و در آن کامنت بگذارند، این پست را می‌گذارم. اگر دوست داشتید برایم چیزی بنویسید.

۱۲ نظر ۲۶ آبان ۹۸

یکی از مشکلات ارتباط گرفتن به زبانی که هنوز به آن کاملاً مسلط نیستی این است که ناخواسته، برای دیگران کم‌هوش‌تر از چیزی که هستی جلوه می‌کنی. تفکر و زبان پیوندی ناگسستنی دارند و هنگامی که بخواهی به زبان ناپخته‌ای فکر کنی، افکارت هم ناپخته می‌شوند. نمی‌شود با زبانی که عمق و پیچیدگی‌هایش را بلد نیستی، پیچیده و عمیق فکر کرد. به‌علاوه، حتی اگر به مدد زبان اصلی‌ات از این مانع عبور کنی و افکار پیچیده و عمیقی داشته باشی، ناچاری برای بیان کردنش آن را در قالب جمله‌های ساده و واژه‌های محدود بریزی.

زبان امکانات فوق‌العاده‌ای برای بروز نهفته‌هایمان می‌دهد. بسیاری از شوخی‌ها در درون زبان شکل می‌گیرند ولذا آدم‌ها هنگام ارتباط برقرار کردن به زبان دوم، بی‌مزه‌تر از آنچه واقعاً هستند می‌شوند. همین‌طور است توانایی در طعنه زدن، مخ زدن، مؤدب جلوه کردن، شاعرانگی، بازی کردن با کلمه‌ها و رنگارنگ کردن جمله‌ها و قس علی هذا. وقتی زبانی را خوب بلد نیستی، ساده می‌شوی. ناچاری برای رساندن حرف اصلی‌ات بسیاری از زوایای شخصیتی و ذهنی‌ات را کنار بگذاری؛ ناگزیری از ظرایف زبانی و رفتاری‌ات بی‌محابا عبور کنی. خلاصه، مجبوری از خودت بکاهی.

«زبان مادری» به‌درستی «مادری» خوانده شده. نه فقط به‌خاطر نقش مادر در تکلّم، بیش از این، چون زبان مادری بعضی از ویژگی‌های مادرانگی را در خود دارد: آشنا، راحت و صمیمی است. پر و بال و اجازه‌ی ظهور و بروزت می‌دهدت، و شاید از همه مهم‌تر اینکه تا وقتی نزدیکی کاملاً اهمیتش را نمی‌فهمی. به سیاق این سخن سعدی که «قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید،» می‌گویم که قدر سخن گفتن به زبان مادری کسی داند که به سخن گفتن به زبان دیگری گرفتار آید.

۳ نظر ۱۸ آبان ۹۸

اینکه آیا طرفین یک رابطه‌ی احساسی مجاز به داشتن رابطه‌ی احساسی دیگری هستند یا خیر، تصمیمی است که باید بین همان دو طرف رابطه گرفته شود، و اگر طرفین به دین و مسلک خاصی معتقد باشند (مثلاً‌ مسلمان باشند) طبعاً ملاحظات آن را هم در تصمیمشان در نظر می‌گیرند. از این نظر، ممکن است بعضی از خانم‌های مسلمان بخواهند این حق را به همسرشان بدهند که با خانم(های) دیگری ازدواج کند. چیزی که باید به آن توجه کنیم این است که دادن چنین حقی، نه از ملزومات شریعت است و نه از ملزومات طبیعت.

برعکس، این‌قدر معلوم است که اکثر خانم‌های جامعه‌ی امروز ایران، در روابطشان انحصارگرایند، و این موضوعی است که مردان—خوش داشته باشند یا نه—باید به آن احترام بگذارند. اگر مردی خواستار رابطه‌ی همزمان با چند خانم است، باید این روابط را با خانم‌هایی داشته باشد که با این نحوه‌ی رابطه راحت باشند. تحت فشار گذاشتن خانم‌های مسلمان، به‌نام دین و به‌بهانه‌ی امر خداوند، برای رضایت دادن به ازدواج دوباره‌ی شوهر، چیزی جز سوء استفاده از دین برای ارضای حس تنوع‌طلبی جنسی نیست.

کاملاً ممکن است که کسی خود را مسلمان بداند و ازدواج چندباره‌ی مردان را (با استاندارد اخلاق امروز جامعه) غیر اخلاقی بداند. همان‌طور که ممکن است که کسی خود را مسلمان بداند و برده‌داری را (با استاندارد اخلاق امروز جامعه) غیر اخلاقی بداند. جواز ازدواج چندباره‌ی مردان و برده‌داری، به‌راحتی از متن قرآن و فقه اسلامی قابل برداشت است، ولی این جواز شرعی نه‌تنها مسلمانان را ملزم به پذیرش این دو موضوع نمی‌کند، بلکه همیشه این امکان وجود دارد که چنین جوازهایی را به حکم اخلاق (که مهم‌تر و بالاتر از فقه است) باطل کنیم.

آن کسانی که از میان همه‌ی احکام معطل‌مانده‌ی الهی، انگشت تأکید بر «ازدواج مجدد» گذاشته‌اند و برنمی‌دارند، اگر پافشاری‌شان از روی ناآگاهی است نافهمند و اگر آگاهانه است خائن‌اند. زنان مسلمان را آگاهانه در دوراهی «سرکشی از امر خداوند» یا «پاگذاشتن بر عواطف و احساسات» گذاشتن، ضربه‌ی خائنانه‌ای به دین خداست.

۱۰ نظر ۱۲ آبان ۹۸

استدلالی از کانت را سر کلاس می‌خوانیم و همه متفق‌القول‌اند که چرند است. بازار انتقاد داغ شده و حتی بعضی‌ها فیلسوف بزرگ را مسخره می‌کنند. استاد، با همان آرامش غبطه‌آور همیشگی‌اش، از پشت عینک مطالعه نگاهمان می‌کند و با لبخندی می‌گوید: This is not his best argument

نشانمان می‌دهد که با انتقادات هم‌دل است، ولی در عین حال یادآوری می‌کند که این کانت است و استدلال‌های بهتری هم دارد. با همین یک جمله، جو علیه کانت می‌خوابد. علاوه بر آرامشش، به توانایی استفاده‌ی مختصر و مفیدش از زبان هم غبطه می‌خورم.

۳ نظر ۰۴ آبان ۹۸

چندباری در خلال حرف زدن با دوستان ایرانی‌ام، مچ خودم را در حال IPMای حرف زدن گرفته‌ام. IPMای حرف زدن نحوه‌ای از حرف زدن است در ساختارهای دستوری زبان فارسی، با استفاده‌ی زیاد از کلمات (مخصوصاً فعل‌ها و قیدهای) انگلیسی. مثلاً اینکه بگوییم: «باورهای من externally از طرف شما justify می‌شوند.» این‌طور حرف زدن را IPMای نامیده‌ام، به‌دلیل اینکه به‌کرّات آن را از بعضی از اساتید و دانش‌آموختگان گروه فلسفه‌ی تحلیلی پژوهشگاه دانش‌های بنیادی (IPM) شنیده‌ام. تصمیم گرفته‌ام که از این به بعد، موقع فارسی حرف زدن،‌ کمی بیشتر به‌خودم زحمت بدهم و تا جای ممکن کلمات انگلیسی نپرانم.

من نه پلیس زبانم و نه صلاحیت امر و نهی در خصوص چطور حرف زدن دیگران دارم، ولی لااقل به‌لحاظ سلیقه، این‌طور حرف زدن برایم سخت ناخوشایند است. نه فقط به‌خاطر بسامد زیاد واژگان بیگانه، که بیش از آن به دلیل نوعی زمختیِ از سرِ راحت‌طلبی با IPMای حرف زدن مشکل دارم. گیریم که زبان فقط ابزار است و شأنی بیش از آن ندارد*؛ ابزاری برای انتقال مفاهیم، همان‌طوری که مثلاً قاشق ابزاری برای انتقال محتویات بشقاب به داخل دهان است. ولی همان‌طور که از غذا خوردن با قاشق کثیف خوشم نمی‌آید، حرف زدن زمختِ هردمبیل هم به‌سلیقه‌ام نمی‌خورد. بله، می‌شود راحت‌طلبی پیشه کرد و با قاشق شسته‌نشده غذا خورد، ولی وقتی با صرف انرژی بسیار کمی می‌توانیم با قاشق تمیز غذا بخوریم، چرا نخوریم؟

 

* بگذریم از آن کسانی که خیلی بیشتر از این‌ها برای زبان اهمیت قائلند.

۱ نظر ۲۶ مهر ۹۸

اگر بخواهم به تجربه‌ای در گذشته برگردم، احتمالاً آن شب عید نوروز ۱۳۹۰ را انتخاب می‌کنم که در حرم امام علی بودم و حالات عجیبی را تجربه کردم. همین ابتدا این را گفتم که توضیح دهم متوجه شور و اشتیاق بسیاری از شیعیان برای زیارت «اماکن متبرکه» و مراقد ائمه هستم. ولی اعتراف می‌کنم که همیشه این اشتیاق زایدالوصف برایم مسئله‌زا بوده. یادم می‌آید که در دوران راهنمایی، هفته‌ای یک‌بار صبح‌ها به‌صورت دسته‌جمعی در مدرسه دعای توسل می‌خواندیم. باری معلم عربی‌مان، آن‌چنان که به‌غلط رسم است که در میان دعا مداحی کنند و روضه بخوانند، این شعر را خواند و ذهن مرا درگیر کرد: «ای خدا ما را کربلایی کن/ بعد از آن با ما هرچه خواهی کن». سؤالی که از خودم می‌پرسیدم این بود که آیا واقعاً کربلا رفتن اینقدر مهم است؟

هرچه بیشتر عمر کرده‌ام، تأکید بیشتری روی زیارت رفتن دیده‌ام. تاحدی که به‌وضوح می‌بینم برای بعضی از شیعیان، ارزش زیارت کربلا از حج تمتع هم بیشتر است. مخصوصاً در این سال‌های اخیر—که به «برکت» حمله‌ی آمریکا، انگلیس و چند کشور دیگر به عراق، صدام حسین از قدرت پایین کشیده شد—رابطه‌ی سیاسی قوی با عراق، بر آتش زیارت‌طلبی دمیده که اوجش را در راهپیمایی اربعین هر سال می‌بینیم.

البته که فکر می‌کنم بسیار طبیعی است که یک مسلمان شیعه بخواهد در این مراسم شرکت کند. آنچه برایم غیر طبیعی جلوه می‌کند تأکید شدیدی است که بر آن می‌شود؛ در حدی که بعضی از کسانی که به هر دلیلی نتوانسته‌اند در این مراسم باشند، حسرت و غمی بزرگ را تجربه می‌کنند. این غم و حسرت و واکنش‌های ناشی از آن را نمی‌فهمم.

آن‌قدری که من پیام اسلام را می‌فهمم، زیارت رفتن هیچ نقش محوری‌ای در این دین بازی نمی‌کند. البته که خوب و مستحب است، همان‌طوری که مثلاً نماز نافله‌ی ظهر مستحب است، ولی معمولاً جایی نمی‌بینیم و نمی‌شنویم که کسی به خاطر اینکه امروز نماز نافله‌ی ظهرش را نخوانده، افسوس و تأثر شدیدی را تجربه کند.

احساس می‌کنم که ما با نوعی از تحریف دین روبرو هستیم؛ اسلام، بیش از اینکه دین حق‌طلبی و اقامه‌ی قسط باشد، برای بعضی از ما دین قرآن به‌سر گرفتنِ شب قدر، قیمه‌ی نذری، و راهپیمایی اربعین است. نوعی از دینداری که اساسش تقویم است و بدون آن، مفهوم مسلمانی تا حد زیادی بی‌معنا می‌شود. نوعی از دینداری بر مبنای چند مراسم و مناسک در بعضی از روزهای خاص سال، که در بقیه‌ی روزهای سال ما را از دین تقریباً بی‌نیاز می‌کند.

و احساس می‌کنم این تحریف دین، به‌شکلی آگاهانه از طرف نظام سیاسی حاکم حمایت می‌شود. برای ادامه‌ی حکومت بر مسلمانان و شیعیان، چه راهی سودمندانه‌تر از تبلیغ «اسلام اموی» و «تشیع صفوی»؟ قابل تصور است که هر حکومتی ترجیح دهد که شهروندش به‌خاطر نرسیدن به توفیق راهپیمایی اربعین ناراحت باشد و نه به‌خاطر زندانی شدن کارگران معترض.

۸ نظر ۲۰ مهر ۹۸

اصلاً‌ انتظارش را نداشتم که سر کلاس‌های فلسفه، دانشجویانی باورمند به عقاید دینی ببینم. چنین کسانی نه تنها وجود دارند، که به نسبت زیاد هم هستند. یکی از هم‌کلاسی‌هایم پدر روحانیِ کلیسای کاتولیک است. چند نفر دیگری هم هستند که هیچ ابایی ندارند در معرفی خود، ذکری از مسیحی بودنشان کنند. کاملاً‌ برعکس مشاهداتم از گروه‌های فلسفه‌ی ایران، که جو غالب با غیر مذهبی‌ها بود، اینجا تعداد دانشجویان باورمند به‌قدری زیاد است که حتی بعضی از اساتیدِ خداناباور را برای گفتن بعضی از حرف‌ها به احتیاط بکشاند.

غیر از این، گروه فلسفه‌ی دانشگاه، برنامه‌ی سخنرانی‌های عمومی خارج از دانشگاهش را در یک کلیسا برگزار می‌کند. مقایسه کنید و فکر کنید به اینکه اگر در ایران، گروه فلسفه‌ی یکی از دانشگاه‌ها بخواهد برنامه‌ای در مسجد برگزار کند، چه واکنشی خواهد دید.

***

بسیار گفته شده که نبود آزادی برای دیگر افکار و ادیان در ایران، چه ظلم بزرگی در حق دگراندیشان است. سخن حقی است و بر آن اضافه کنیم که ظلم بزرگی در حق مسلمانان هم است: آنهایی که به خاطر باورهایشان، همیشه متهم به همدستی یا لااقل حمایت از حکومت مستقر بودند و هستند. از باورها که بگذریم، داشتن «ظاهر مذهبی» هم گاهی برای برچسب خوردن کافی است.

***

امروز که برای خرید به فروشگاه رفته بودم، چند ثانیه پس از صحبت و خوش و بش، پسر سیاه‌پوست پشت باجه پرسید که آیا ایرانی هستم؟ پرسیدم از کجا فهمیده. گفت از چیزهای زیادی و از جمله از ته‌ریشم. نگفتمش که این ته‌ریش، پیش از این، نشانه‌ی چیز دیگری بود. از فروشگاه خارج شدم در حالی که کاملاً ترجیح می‌دادم که این چند نخ موی صورت، نشانه‌ای بر ایرانی بودنم و نه بر مسلمان بودنم باشد.

۲ نظر ۲۵ شهریور ۹۸

فرهنگِ صدا زدن به اسم کوچک را بسیار می‌پسندم؛ اسم را گذاشته‌اند برای صدا زدن. اساتید اینجا همگی خودشان را با اسم کوچک معرفی می‌کنند و دیگران را هم با اسم کوچک صدا می‌زنند. به من می‌گویند مِدی. در همین چند روز اوّل، برای آشنایی، یک جلسه‌ی نسبتاً رسمی در دفتر گروه داشته‌ایم و یک مهمانی خودمانی‌تر در منزل مدیر گروه.

چند موضوع در این مهمانی نظرم را جلب کرد: اوّل اینکه مهمانان و میزبانان اکثر زمانِ سه ساعته‌ی مهمانی را سرپا ایستاده بودند، درحالی‌که بشقاب یا لیوانی در دست داشتند. دوم اینکه دست دادن و Nice to meet you گفتن فقط برای اوّلین دیدار است. دفعات بعد معمولاً‌ دست نمی‌دهند. سوم اینکه مشروبات و مأکولات را به اضافه‌ی لیوان و بشقاب روی میزی چیده بودند؛ هرکسی برای خودش چیزی برمی‌داشت. نه کسی منتظر تعارف میزبان می‌شد و نه میزبان اساساً تعارفی می‌کرد. گاهی فقط پیشنهاد می‌کرد که مثلاً از این کیک هم بخورید که خیلی خوشمزه است. چهارم اینکه درباره‌ی ایران زیاد می‌پرسیدند. خیلی دوست دارند این دیگریِ پرهیاهو را بشناسند. پنجم اینکه موقع برگشتن، کسی پیشنهاد نکرد که ما را با ماشینش برساند. و آخر اینکه برند یکی از بطری‌های شراب، شیراز بود. هرچند امتحانش نکردم ولی شیرازش دلگرم‌کننده بود.

۰ نظر ۱۷ شهریور ۹۸

اعتراف می‌کنم که از خیلی وقت پیش، موضوع حجاب برایم مسئله بوده و تنها چیزی که می‌توانم با قطعیت درباره‌اش بگویم این است که خوشحالم که لازم نیست برای خودم در این موضوع تصمیمی بگیرم. بارها از خود پرسیده‌ام که اگر دختر بودم چه حجابی داشتم، و هیچ‌وقت نتوانسته‌ام جوابی برای این سؤال پیدا کنم.

یکی از تجربه‌های جالبِ آمدن به این طرف آب (اینجا: اقیانوس اطلس) دیدن بعضی از خانم‌های ایرانی است که در ایران «بدحجاب» به‌حساب می‌آمدند، و در خارج از ایران هم به همان شکل سابق روسری می‌پوشند. آدم با خودش خیال می‌کند که وقتی به کسی حق پوشیدن یا نپوشیدن روسری را می‌دهند، او آخرالامر یا می‌پوشد و یا نمی‌پوشد. ولی شل‌حجابی اینجا هم هست. قطعاً‌ قضاوت ارزشی درباره‌شان نمی‌کنم؛ اصلاً‌ بعید نیست که اگر دختر بودم، من هم یکی از نیمه‌روسری‌پوشان می‌شدم.

مشاهده‌ی زنانی که روسری‌شان به‌وسیله‌ی جامعه‌ی مدرن از سرشان کشیده می‌شود و در عین حال، باورها و سنت‌های درونی شده اجازه‌ی کاملاً‌ برداشتنش را نمی‌دهد، مرا به یاد خودم می‌اندازد و بلاتکلیفی‌ام و کلنجار تمام ناشدنی‌ام با خود. ما از کشور خارج شده‌ایم ولی انگار روی پیشانی‌مان برای همیشه حک شده: تولید جمهوری اسلامی ایران.

۶ نظر ۱۴ شهریور ۹۸

حدود ۲۴ ساعت مانده به پرواز، اعلان‌های دانشگاه جدید را می‌بینم: اوّلینش خبر برگزاری نماز جمعه در محوطه‌ی دانشگاه است. چند ثانیه بعد، ایمیلم را چک می‌کنم: شنبه شب دعوت شده‌ام به مهمانی در منزل یکی از اساتید فلسفه به مناسبت شروع سال تحصیلی جدید. بالای دعوت‌نامه، نقل قولی از کانت نوشته در ستایش شراب‌خواری و کمی پایین‌تر تذکر داده پس از نوشیدن رانندگی نکنید.

نمی‌توانم انکار کنم که هنوز نرفته، مجذوب آزادی‌شان شده‌ام. اینکه همیشه به‌جایت انتخاب نمی‌کنند؛ گاهی می‌گذارند خودت انتخاب کنی. ذوق‌زده‌ام و احتمالاً کمی بی‌جنبه.

۲ نظر ۰۹ شهریور ۹۸